و سر ملك داری دارد ، باز هم تو در آنجا كه از يمن زياد دور نيست ، باشخصيتی كه در ميان مردم يمن داری ، خوار نخواهی شد و عزت و شوكت خود رااز دست نخواهی داد " . عدی اين نظر را پسنديد . تصميم گرفت به مدينه برود ، و ضمنا در كارپيغمبر باريك بينی كند و ببيند آيا واقعا او پيغمبر خداست تا مانند يكیاز امت از او پيروی كند ، يا مردی است دنيا طلب و سر پادشاهی دارد ،تا در حدود منافع مشترك با او همكاری و همراهی نمايد . پيغمبر در مسجد مدينه بود كه عدی وارد شد ، و بر پيغمبر سلام كرد . رسولاكرم پرسيد : " كيستی ؟ - عدی پسر حاتم طائيم " . پيغمبر او را احترام كرد و با خود به خانه برد . در بين راه كه پيغمبر و عدی میرفتند ، پيره زنی لاغر و فرتوت جلوپيغمبر را گرفت و به سؤال و جواب پرداخت . مدتی طول كشيد و پيغمبر بامهربانی و حوصله جواب پيره زن را |