كارم بروم ، ناچار برگشتم " . پيغمبر اكرم درباره او دعای خير كرد . او آن روز به خانه خود رفت اماديگر ديده نشد . چند روز گذشت و از آن مرد خبر و اثری نبود . رسول خدااز اصحاب خود و سراغ او را گرفت ، همه گفتند : " مدتی است او رانمیبينيم " رسول خدا عازم شد برود از آن مرد خبری بگيرد و ببيند چه برسرش آمده ، به اتفاق گروهی از اصحاب و يارانش به طرف " سوق الزيت" - يعنی بازاری كه در آنجا روغن زيتون میفروختند - راه افتاد ، همين كهبه دكان آن مرد رسيد ديد تعطيل است و كسی نيست . از همسايگان احوال اورا پرسيد ، گفتند : " يا رسول الله ! چند روز است كه وفات كرده است" . همانها گفتند : " يا رسول الله ! او بسيار مرد امين و راستگويی بود ،اما يك خصلت بد در او بود " . - " چه خصلت بدی ؟ " - " از بعضی كارهای زشت پرهيز نداشت ، مثلا دنبال زنان را میگرفت ". |