سخنان تازهای آورده است ، و مدعی است كه آن سخنان از طرف خدا به اووحی میشود ، اكنون كه تو به مكه میروی ، از نزديك تحقيق كن و خبر درسترا برای من بياور " . روزها در انتظار برادر بود تا مراجعت كرد . هنگام مراجعت از او پرسيد: - " هان ! چه خبر بود و قضيه از چه قرار است " . - " تا آنجا كه من توانستم تحقيق كنم ، او مردی است كه مردم را بهاخلاق خوب دعوت میكند ، كلامی هم آورده كه شعر نيست " . - " منظور من تحقيق بيشتر بود ، اين مقدار كافی نيست . خودم شخصابايد بروم و از حقيقت اين كار سر در بياورم " . ابوذر مقداری آذوقه در كوله بار خود گذاشت و آن را به پشت گرفت ويكسره به مكه آمد . . . تصميم گرفت هر طور هست با خود آن مردی كه سخننو آورده ملاقات كند ، و سخن او را از زبان خودش بشنود . اما نه او رامیشناخت و نه جرئت میكرد از كسی سراغ او را بگيرد . |