پس از چندی كه آن حضرت به مدينه برگشت ، عنوان بصری عازم شد چندی همبه همان ترتيبی كه شاگرد مالك بوده ، در محضر امام شاگردی كند .ولی امام به منظور اينكه آتش شوق او را تيزتر كند از او پرهيز كردروزی به او فرمود : " من آدم گرفتاری هستم ، بعلاوه اذكار و اورادی درساعات شبانه روز دارم ، وقت ما را نگيرد و مزاحم نباش . همان طور كهقبلا به مجلس درس مالك میرفتی حالا هم همانجا برو " . اين جملهها كه صريحا جواب رد بود ، مثل پتكی بر مغز عنوان بصری فرودآمد . از خودش بدش آمد ، با خود گفت اگر در من نوری و استعدادی وقابليتی میديد مرا از خود نمیراند . از دلتنگی داخل مسجد پيغمبر شد وسلامی داد و بعد با هزاران غم و اندوه به خانه خويش رفت . فردای آن روز از خانه بيرون آمد و يكسره رفت بروضه پيغمبر ، دو ركعتنماز خواند و روی دل به درگاه الهی كرد و گفت : |