- " معلوم است كه آزاد است ، اگر بنده میبود پروای صاحب و مالك وخداوندگار خويش را میداشت و اين بساط را پهن نمیكرد " . رد و بدل شدن اين سخنان ، بين كنيزك و آن مرد ، موجب شد كه كنيزكمكث زيادتری در بيرون خانه بكند . هنگامی كه به خانه برگشت ، اربابشپرسيد : " چرا اين قدر دير آمدی ؟ " كنيزك ماجرا را تعريف كرد و گفت : " مردی با چنين وضع و هيئتمیگذشت ، و چنان پرسشی كرد ، و من چنين پاسخی دادم " . شنيدن اين ماجرا او را چند لحظه در انديشه فرو برد ، مخصوصا آن جمله (اگر بنده میبود از صاحب اختيار خود پروا میكرد ) مثل تير بر قلبش نشست. بی اختيار از جا جست و به خود مهلت كفش پوشيدن نداد . با پای برهنهبه دنبال گوينده سخن رفت . دويد تا خود را به صاحب سخن كه جز امام هفتمحضرت موسی بن جعفر ( ع ) نبود رساند . به دست آن حضرت به شرف توبهنائل شد ، و ديگر به افتخار آن روز كه با پای |