شهادت دادند ، ديگر جای انكار نبود . كار كوچكی نبود . پای قتل نفس بود . آن هم شخصيت معروف و دانشمندیمثل ابن مقفع . طرفين منازعه هم عبارت بود از فرماندار بصره از يك طرف، و عموهای خليفه از طرف ديگر . قهرا مطلب به دربار خليفه در بغدادكشيده شد . طرفين دعوا و شهود ، و همه مطلعين به حضور منصور رفتند ، دعوامطرح شد و شهود شهادت دادند . بعد از شهادت شهود ، منصور به عموهایخويش گفت : " برای من مانعی ندارد كه سفيان را الان به اتهام قتل ابنمقفع بكشم ، ولی كداميك از شما دو نفر عهده دار میشود كه اگر ابن مقفعزنده بود و بعد از كشتن سفيان از ايندر - اشاره كرد به دری كه پشت سرشبود - زنده و سالم وارد شد ، او را به قصاص سفيان بكشم ؟ " عيسی و ، سليمان در جواب اين سؤال حيرتزده درماندند ، و پيش خودگفتند، مبادا كه ابن مقفع زنده باشد ، و سفيان او را زنده و سالم نزد خليفهفرستاده باشد . ناچار از دعوای |