خود صرف نظر كردند و رفتند . مدتها گذشت ، و ديگر از ابن مقفع اثری وخبری ديده و شنيده نشد . كم كم خاطرهاش هم داشت فراموش میشد .بعد از مدتها كه آبها از آسياب افتاد ، معلوم شد كه ابن مقفع هموارهبا زبان خويش ، سفيان بن معاويه را نيش میزده است . حتی يك روز ، درحضور جمعيت ، به وی ، دشنام مادر گفته است . سفيان هميشه در كمين بودهتا انتقام زبان ابن مقفع را بگيرد ، ولی از ترس عيسی و سليمان ، عموهایخليفه جرئت نمیكرده است ، تا آنكه حادثهای اتفاق میافتد : حادثه اين بود كه قرار شد ، امان نامهای برای عبدالله بن علی ، عمویديگر منصور ، نوشته شود و منصور آن را امضاء كند . عبدالله بن علی ، ازابن مقفع كه - دبير برادرانش بود - درخواست كرد كه آن امان نامه رابنويسد . ابن مقفع هم آن را تنظيم كرد و نوشت در آن امان نامه ، ضمنشرايطی كه نام برده بود ، تعبيرات زننده و گستاخانهای نسبت به منصور ،خليفه سفاك |