يكی از دختران آن حضرت ( كوچكترين دخترانش ، فاطمه ، سلام الله عليها )جلو دويد و سرو موی پدر را شستشو داد . رسول اكرم ديد كه دختر عزيزشاشك میريزد ، فرمود : " دختركم ! گريه نكن و غصه نخور ، پدر تو تنهانيست ، خداوند مدافع او است " . بعد از اين جريان ، تنها از مكه خارج شد و به عزم دعوت و ارشاد قبيلهثقيف ، به شهر معروف و خوش آب و هوا و پرناز و نعمت " طائف " ،در جنوب مكه ، كه ضمنا تفرجگاه ثروتمندان مكه نيز بود ، رهسپار شد .از مردم طائف انتظار زيادی نمیرفت . مردم آن شهر پر ناز و نعمت نيزهمان روحيه مكيان را داشتند كه در مجاورت كعبه میزيستند ، و از صدقه سربتها در زندگی مرفهی به سر میبردند . ولی رسول اكرم كسی نبود كه به خود يأس و نوميدی راه بدهد ، و دربارهمشكلات بينديشد او برای ربودن دل يك صاحبدل و جذب يك عنصر مستعد ،حاضر بود با بزرگترين دشواريها |