عباسی ، كرده بود . وقتی نامه به دست منصور رسيد ، سخت متغير و ناراحتشد . پرسيد : " چه كسی اين را تنظيم كرده است ؟ " گفته شد : " ابنمقفع " ، منصور نيز همان احساسات را عليه او پيدا كرد كه قبلا سفيان بنمعاويه فرماندار بصره پيدا كرده بود . منصور محرمانه به سفيان نوشت كه ، ابن مقفع را تنبيه كن . سفيان درپیفرصت میگشت ، تا آنكه روزی ابن مقفع برای حاجتی به خانه سفيان رفت ، وغلام و مركبش را بيرون در گذاشت . وقتی كه وارد شد ، سفيان و عدهای ازغلامان و دژخيمانش در اتاقی نشسته بودند ، و تنوری هم در آنجا مشتعل بود. همينكه چشم سفيان به ابن مقفع افتاد ، زخم زبانهايی كه تا آن روز از اوشنيده بود ، در نظرش مجسم و اندرونش از خشم و كينه مانند همان تنوری ،كه در جلوش بود ، مشتعل شد . رو كرد به او و گفت : " يادت هست آنروز به من دشنام مادر دادی ؟ حالا وقت انتقام است . معذرتخواهی فايدهنبخشيد ، و درهمانجا به بدترين صورتی ابن مقفع |