كه انسان ميان دو قطب است از لجن تا خدا و يا يك سرش شيطان است ويك سر خدا ، معلوم میشود انسان بين عقل و خدا يكی را بايد انتخاب كند ،اين همان نظريه مسيحی است در ضديت عقل با دين . در صفحات 52 - 54 فلسفه تاريخ را بر اساس تضاد ديالكتيكی توجيه میكندو با تأويل مسخرهای داستان هابيل و قابيل را در قرآن " فلسفه تاريخ "میخواند و هابيل را نماينده عصر اشتراك اوليه و دامداری و قابيل رانماينده عصر كشاورزی و مالكيت فردی میخواند ، تأويلاتی شبيه تأويلات عرفاكه به انكار از توجيه شبيهتر است . ص 54 ، مدعی میشود كه در دوره اشتراك اوليه دين هم نبود ، و از آنچهدر صفحه 53 و 54 گفته معلوم میشود اصل پيدايش مذهب را - همانطور كهكمونيستها میگويند - خدعهای میداند كه مالكين آن را ابداع كردهاند .ص 55 ، زمين را جزو صنعت میشمارد ! ص 55 ، فرض میكند كه " در جامعه اشتراكی اوليه ، جامعه همچون دستهایاز پرندگان مهاجر هماهنگ و همآواز در سينه صحراها و در كرانه رودها وساحل دريا در حركت بود . . " . آيا در آنوقت مسئله ديگر ، مخصوصامسئله زن مطرح نبود ؟ آيا در زن هم اشتراك بود و نويسنده آن را هم تأييدمیكند ؟ آيا در قبيله رياست و مرئوسيت نبود ؟ آيا احساس برتری طلبی وتقدم نبود ؟ آيا حسادت از نظر محبوب بودن يك جوان برای زنها و از نظرعمليات قهرمانانه جنگی در كار نبود ؟ نويسنده كور كورانه از منطقماركسيستها پيروی كرده است . اينها تاريخ نيست ، فرضيه و فلسفه است وهيچ دليلی بر آنها نيست ، بلكه دلائل عقلی و فلسفه بر خلاف آن است . |