وجود دارد : مذهب حاكم كه مذهب طبقه حاكم است ، و مذهب محكوم كهمذهب طبقه محكوم است . مذهب حاكم مذهب شرك است و مذهب محكوم مذهبتوحيد ، مذهب حاكم مذهب تبعيض است و مذهب محكوم مذهب مساوات وبرابری ، مذهب حاكم مذهب توجيه وضع موجود است و مذهب محكوم مذهبانقلاب و محكوم كردن وضع موجود ، مذهب حاكم مذهب جمود و سكون و سكوتاست و مذهب محكوم مذهب خيزش و حركت و فرياد ، مذهب حاكم ترياكجامعه است و مذهب محكوم انرژی جامعه . پس نظريه ماركس مبنی بر اينكه جهت گيری مذهب مطلقا به سود طبقهحاكم و عليه طبقه محكوم است و مذهب ترياك اجتماع است ، در مورد مذهبیكه خاستگاهش طبقه حاكم است صادق است و تنها همان مذهب بوده كه عملاوجود داشته و حكومت میكرده ، نه درباره مذهب محكوم يعنی مذهب پيامبرانراستين كه هرگز نظامات حاكم مجال بروز و تجلی و عرضاندام به آن ندادهاست . اين روشنفكران به اين وسيله نظريه ماركس را كه مطلقا جهتگيری مذهبرا به سوی منافع طبقه حاكم دانسته رد كردهاند و پنداشتهاند كه به اينوسيله ماركسيسم را رد كردهاند ، توجه نفرمودهاند كه آنچه خودشان گفتهاندنيز هر چند بر خلاف نظر شخص ماركس و انگلس و مائو و ساير پيشروانماركسيسم است اما عينا توجيهی ماركسيستی و ماترياليستی از مذهب است كهسخت وحشتناك است و قطعا به آن توجه نداشتهاند ، چون به هر حال برایمذهب محكوم نيز خاستگاهی طبقاتی فرض كرده و اصل تطابق خاستگاهوجهتگيری را مورد پذيرش قرار دادهاند . به عبارت ديگر ، |