بگذرد و به سنتز برسد . ص 46 ، میگويد خدا در ذات انسان به معنی جهت بینهايت است و [شيطان ] نيز به معنی جهت ديگر بینهايت است و گرنه ذات واقعی بشر هميناست كه اكنون در خود میبينيم و علم از آن سخن میگويد . عجبا ! اگر دو سرشت مختلف و متباين كه هر كدام در بینهايت قرارگرفته باشند نباشد خصوصا جهت ترقی ، چگونه ممكن است انسان به دو سوی وهمی در حركت باشد ؟ ! ص 47 ، ايضا در همين صفحه علت حركت را تضاد ديالكتيكی معرفی میكندنه ميل و عشق [ جبلی ] ( 1 ) اشياء كه منطق قرآن است . قرآن همه چيز رامتحرك به سوی خدا میداند « ( و له اسلم من فی السموات 0 يسبح لله ما فیالسموات و ما فی الارض ) »و خدا را نهايت میداند كه « الا بذكر اللهتطمئن القلوب ». ص 46 ، در پاورقی همين صفحه حداكثر اهانت را به حكما و متكلمين والهيات میكند . ص 47 ، در اين صفحه مسئله لقاء الله را منكر میشود ، سير [ انسان ] بهسوی خدا را سير به سوی مقصدی میداند كه هرگز به آن نمیرسد . ص 51 ، درباره انسان میگويد . . . خورنده ميوه ممنوع بينايی . . . باسه چهره عشق ( خود ) ، عقل ( شيطان ) و عصيان ( ميوه ممنوع ) . اولا به تبعيت از تورات ميوه ممنوع ، بينايی معرفی شده است ، ثانياعقل مساوی با شيطان شناخته شده است و چون قبلا گفته شده پاورقی : . 1 [ به همين صورت خوانده شد ] . |