اين ، نكتهای است كه خيلی بايد به آن توجه كرد و ما باز هم درباره ايننكته توضيح میدهيم . مكرر درباره اين نكته توضيح میدهيم ، چون نكتهایاست كه حتی ماركسيستها خودشان هم متوجه نيستند يعنی نمیدانند كه اساسااين سير فكری ماركسيسم از كجا آمد كه به اينجا رسيد ؟ چرا به اينجا رسيد؟ يكمرتبه میگويد اگر ديالكتيك هست پس اين ديگر نياز به توجيه ماورائیندارد . چرا ؟ اينها در چرايش درماندهاند . اين كه در چرايش درماندهاند علتش اين است : اين [ مطلب ] از هگل گرفته شده . هگل كه اينحرف را زده ، گو اين كه مبنايش غلط بوده ، ولی بر اساس مبنايش اينحرف ، حرف منطقی بوده . اما شما كه آن مبنا را بهم ريخته و نفی كردهايد، ديگر نمیتوانيد بنا را قبول كنيد . اين " بنا " روی آن " مبنا) ]درست است ولی با خراب شدن آن مبنا اين بنا ديگر به هيچ شكل نمیتوانددرست باشد . بعد درباره اين هم باز ما توضيح میدهيم . اين ، يك مطلببود راجع به اين دو اصل ابتدايی كه خيلی به اختصار گذرانديم ، اصل حركتو اصل تضاد ، كه میگويند ماده در حركت است و اين حركت لازمه تضاد درونیماده است . بسيار خوب ، لازمه تضاد درونی ماده است ، پس حركت ناشی ازتضاد است . تضاد هم شما میگوييد به اين شكل است كه هر ضدی از ضد ديگرنتيجه میشود و بيرون میآيد . هگل میگفت " نتيجه میشود " مثل يك امرذهنی كه نتيجه میشود ، ولی شما میگوييد در " عين " بدون اين كه باب آنباب باشد ، در عالم اعيان ضدی از ضدی متولد میشود . گيرم ما بگوييمحركت ناشی از تضاد است يعنی از تولد ضدی از ضد ديگر . خوب ، اول بحثاست . تولد ضدی از ضد ديگر . اولا كه اين با علم هم جور در نمیآيد . درعلم اينچنين نيست كه تمام جريانها با اين وسيله قابل توجيه باشد كههميشه از شی ضدش بيرون میآيد . امروزه طبيعیدانها اين [ نظر ] را ردكردهاند و حرف ديگری مطرح است . به فرض هم كه ما اين اصل را قبول كنيم، آقای هگل يك حرف میزند ، [ شما حرف ديگر . ] آقای هگل میگويد حركتناشی از تضاد است و هر ضدی از ضد قبلی خودش نتيجه میشود ، انتزاع میشود، مثل اين كه زوجيت از اربعه انتزاع میشود . در امور ذهنی از اين حرفهاخيلی میشود گفت . ولی شما میگوييد نه ، مساله انتزاع در كار نيست ،میخواهيد بگوييد ضدی از ضد ديگر بيرون میآيد . پس نبوده و بيرون آمده ،يعنی يك حادثی از حادثهاست ، يك حركتی است كه نياز به محرك دارد ،يك حادثی است كه نياز به محدث دارد . چرا اين دستگاه بینياز است ازماورا |