قبول ندارد . ولی يك عده ديگر [ او را قائل به خدا میدانند ] و خود هگلخودش را يك مرد الهی میداند چون خدا را به عنوان آخرين مقولهای كهاستنتاج میشود میداند . اظهار نظرهای متناقض درباره فلسفه هگل میشود .بعضی میگويند هگل بیخداست ، بعضی میگويند هگل باخداست . اين برای ايناست كه اصلا تصورش از همه اين مسائل يك تصور خاص و جديدی بوده است .به هر حال در فلسفه هگل ، تاريخ و حركت و ديالكتيك و تبديل شدن و" شدن "، يك اصل اساسی است، منتها ذهن و عين را يكی میداند. اين استكه در فلسفه او تاريخ اصالت پيدا میكند ، همه چيز " شدن " است ، همهچيز تاريخ است . تاثيرپذيری ماركس از هگل و فويرباخ يكی از آن ريشههای اساسی كه ماركس از هگل گرفت همين بود كه همه چيزتاريخ است ، همه چيز جريان است . ولی تفاوت اين است كه هگل قائل بهوحدت عين و ذهن بود ، يعنی او ديگر به جدايی ميان ذهن و عين قائل نبود ،نه به تقدم عين بر ذهن قائل بود ، نه به تقدم ذهن بر عين . البته عدهایبودهاند كه به تقدم ذهن بر عين قائل بودهاند كه آنها سوفسطايیها بودند ،كما اين كه دكارت و كانت هم به جدايی - نه به معنای تقدم - ميان ذهن وعين قائل بودند . ماركس آمد مساله جدا نبودن ذهن و عين از يكديگر رايعنی نفی عقيده كانت و نفی عقيده دكارت را از هگل گرفت . مساله عدمتقدم ذهن بر عين را - كه سوفسطايیها قائل به تقدم ذهن بر عين بودند - اينرا هم از هگل گرفت [ و گفت ] نه ، هيچ تقدمی نيست . ولی هگل قائل بهتساوی ذهن و عين بود ، اينها قائل به تقدم عين بر ذهن شدند . اين كه عين، تاريخ است يعنی وجود عينی جز يك جريان چيز ديگری نيست ، اين را ازهگل پذيرفتند . اين كه ذهن هم تاريخ است - و لذا میگويند حقيقت متحولاست يعنی حقيقت به معنای علم و ذهن متحول است - اين را هم از هگلگرفتند . ولی آن مساله وحدت ذهن و عين را كه ذهن همان عين است و عينهمان ذهن است ، اين را ديگر نپذيرفتند ، گفتند خير ، ذهن متاخر از عيناست ، يعنی اصل ، عين است و ذهن انعكاسی است از وجود عينی ، كه در اينمقدار به فلاسفه قديم ما نزديك شدند ، چون فلاسفه قديم ما معتقد بودند كهعين تقدم دارد ، در عين اين كه يك نوع وحدت ماهوی ميان عين و ذهن هست، در عين حال عين بر ذهن تقدم دارد ، يعنی اگر عين نباشد [ ذهن نيزنخواهد بود . ] |