و دكارت . اگر شما كتابهای ماركسيستها را بخوانيد میبينيد در اينجا همهاينها را با يك چوب میرانند و همه اينها را " فيلسوفان ايدهآليست "مینامند . آن وقت فيلسوفان ماترياليست را از دوره قبل از ارسطو شروعمیكنند . برای هراكليت خيلی اهميت قائل هستند . برای ذيمقراطيس اهميتقائل هستند ( مكتب ذرهای به اصطلاح ، مكتب اتميسم ) و برای اپيكور نيزاهميت قائل هستند كه خود همين آقای ماركس از مريدهای اپيكور وذيمقراطيس بوده و گويا رسالهاش را هم درباره اينها گذرانده است . . 2 فلسفه بودن و فلسفه شدن پس طبق اين تقسيمبندی ، هگل در يك جناح قرار میگيرد ، ماركس در جناحديگری . ولی اين آقای مولف - و شايد خيلی اشخاص ديگر هم نظير او -خواسته است تقسيمبندی را به شكل ديگری بكند(كه خيليها به اين شكلتقسيمبندی كردهاند ) كه در اين شكل به عكس آن شكل ، هگل و ماركس در يكجناح قرار میگيرند و عده ديگر در جناح ديگر ، يعنی از نظر زمانی ، ماقبلهگل الا هراكليت يونانی همه در يك جناح قرار میگيرند و بعد از هگل وماركس در جناح ديگر ، و آن اين است ، میگويند ما دو نوع فلسفه داريم :فلسفه مبتنی بر هستی يا بودن ، و فلسفه مبتنی بر صيرورت يا شدن .ريشهاش هم در واقع يك امر لغوی است كه ما در عربی و فارسی داريم . درعربی كان يكون داريم و صار يصير . در فارسی هم بودن داريم كه بود و هستو میباشد ، و شدن داريم كه شد و میشود . مثلا يك وقت ما میگوييم زيدعالم بود ، زيد عالم هست ، زيد عالم خواهد بود . يك وقت میگوييم زيددانا شد ، زيد دانا میشود ، زيد دانا خواهد شد . در ماده " بودن " زماندخالت ندارد . حالا اين را توضيح ديگری بدهم . زمان گاهی در صيغه كلمات دخالت دارد ، يعنی فعل ماضی دلالت بر زمانگذشته میكند، میگوييم رفت، و فعل مضارع بر زمان حاضر يا آينده، میگوييممیرود. بحث در اين جهت نيست . بحث در اين است كه ماده بعضی از الفاظ( نه صيغه آنها ) دلالت بر زمان دارد و ماده بعضی الفاظ ديگر دلالت برزمان ندارد . ماده " هستی " و " بودن " دلالت بر زمان ندارد بلكه بهعقيده اينها دلالت بر ثبات دارد و ماده " شدن " دلالت بر زمان دارد .پس اينها اشتباه نشود . نگوييد كه مساله زمان به صيغه مربوط |