اتفاقا بعضی اين طور میگويند كه اگر شما افرادی را میبينيد متدين وپاك و از اينها جز كار نيك سرنمیزند ، اينها افرادی هستند كه بالذاتشريفاند ، اگر دين هم نمیبود اينها شريف بودند . شما به ما افرادی رانشان بدهيد كه اينها شريرند و دين اين شريرها را شريف كرده است . اينهااز آن طرف رفتهاند . به هر حال نظريه فويرباخ از اين جهت باطل است كه اگر اين طور میبودبايد هرچه انسان بيشتر سقوط كند بيشتر گرايش به دين پيدا كند ، در صورتیكه عملا قضيه بر عكس است ، هر چه انسان بيشتر سقوط میكند فاصلهاش [ بادين ] بيشتر میشود. « "ثم كان عاقبه الذين اساوا السوای ان كذبوا باياتالله " »(1) (نه ان صدقوا بايات الله) . علاوه بر اين ، اين جناب برای انسان اصالتی قائل شده كه ماديين بعدديگر نتوانستهاند قائل بشوند ، لذا ماركس و ديگران قبول ندارند . اينكه" انسان دارای دو وجود است ، يك وجود متعالی و يك وجود منحط " خودشاقرار به نوعی اصالت فطرت در انسان است كه انسان بالفطره نيمی ازوجودش نيك است و نيمی بد . از او بايد پرسيد اصلا ريشه اين نيكی چيست؟ مگر چه چيز در انسان وجود دارد كه او عليرغم گرايشهای خودخواهانه وطبيعی و مادی [ نيمی از وجودش نيك است ؟ ] آخر تو خدا را كه منكرمیشوی ، قهرا انسان را هم به صورت يك موجود غيرمادی نمیتوانی قائل باشی، در حالی كه برای انسان يك وجود نيمهخدايی قائل هستی . بنابراين اگرانسان در نيمی از وجود خودش ماده را میبيند و در نيم ديگر خودش راغيرمادی میبيند ، حق دارد در جهان بزرگ هم همين طور قائل باشد ، يعنیخودش را نمونهای از جهان بزرگ بداند. وقتی كه انسان نيمی از وجود خودشرا وابسته به ماده و طبيعت و نيم ديگر را نه از اين سنخ بلكه از سنخديگر و نه وابسته به ماده بلكه وابسته به يك سلسله امور ديگر میبيند :
پاورقی : . 1 روم / . 10 |