دارد ، و اين دو ضد كه در مقابل يكديگر هستند دو قدرت اقتصادی است كهدارند با يكديگر میجنگند ، همه چيز ديگر برای او عرضی و تابع و طفيلیاست . اين هم يك نظريه ديگر كه بايد دقيقا و عميقا اينها را توجه كرد وفهميد . اغلب ، اين مفاهيم ماركسيستی را كه به كار میبرند درست به عمقاين مفاهيم توجه ندارند كه از نظر ماركسيسم چيست ، بعد میگويند طبقات .راست است ولی طبقات به مفهومی كه ماركسيستها میگويند غير از طبقات بهنحوی است كه ما میگوييم . ما اگر مثلا میگوييم طبقه فقير و طبقه غنی ،نمیخواهيم بگوييم طبقه غنی طبقهای است كه تمام شخصيتش در همان ثروتمتمركز شده ، او يعنی همان ثروتش ، طبقه فقير يعنی طبقهای كه تمامشخصيتش در همان فقدان ثروت خلاصه میشود . همانطور كه ثروت نمیتواند بافقر يكی باشد و دو امر صددرصد متضاد هستند ، انسان فقير هم محال است باانسان غنی يكی باشد ، يك ماهيت داشته باشند ، در يك صف قرار بگيرند .حرف اينها اين است . حرف ما اين است كه نه ، اينطور نيست . اينتوهين به انسانيت است . انسانيت اصالتی بيش از اين حرفها دارد .انسانيت و فطرت انسانی در انسان آنچنان نيست كه صددرصد تابع وضعاقتصادی خودش باشد به طوری كه اصلا ماهيتش را وضع اقتصادی تشكيل بدهد ،و حتی انسان قدرت دارد عليرغم وضع اقتصادی خودش عمل كند . مثلا غنی استو وضع اقتصادیاش ايجاب میكند كه آن ثروت را برای خودش حفظ كند بلكهروز به روز هم خودش را ثروتمندتر كند و به ديگران هم ندهد ، ولی میتوانداين ثروت را به ديگران ايثار و انفاق كند ، خودش را در سطح ديگرانمتساوی كند . فقير میتواند عليرغم محروميت خود به [ وسيله ] چيزی كه مااسمش را " عزت نفس " يا " قناعت " میگذاريم به كلی به ثروت وثروتمند بیاعتنا باشد ، يعنی شخصيت خودش را برتر و بالاتر از آنها بداند. پس ما وقتی میگوييم طبقه غنی و طبقه فقير ، تصور ما از غنی يعنی "انسانی " كه غنا و ثروت هم دارد ولی خودش عين غنا و ثروتداشتن نيست. فقير [ يعنی ] " انسانی " كه ثروت ندارد ، يعنی ما میگوييم ممكناست انسان غرق در غنای خودش نباشد ، غرق در فقرش هم نباشد . البته مامنكر نيستيم كه خيلی انسانها اينطور هستند . انسانی كه ما میگوييمپولپرست ، يعنی تمام واقعيتش ثروتش شده است ، انسانهايی كه مامیگوييم فقيرهای عقدهدار ، يعنی تمام ماهيتش همان فقرش شده است . ولیدر بعضی انسانها چنين است ، انسان به طور كلی را ما نمیتوانيم |