نجات داد ، يعنی يك نوع اومانيزم ، اصالت انسان ، انسانگرايی وبشرگرايی مطرح كرد . اينجا از طرفی خدا نفی شده است ولی از طرف ديگرارزشهای انسانی كه هميشه در ماترياليسم نفی میشد ، اينها خواستند كه درماترياليسم خودشان نفی نكنند . حال از چه راه ؟ چه كار كرد ؟ (اينها خيلیقابل توجه است . )كاری كه فويرباخ كرد خيلی برای اينها - به تعبير خودانگلس - وجد و شعف به وجود آورده . ماركس هم خيلی تكرار میكند : كيستغير از فويرباخ كه انسان را به جای خدا نشاند ؟ آيا غير از او كسی انسانرا معبود انسان قرار داد ؟ نه ، فويرباخ بود و فقط فويرباخ . منشا پيدايش دين از نظر فويرباخ اينجا خيلی مجمل ذكر كرده ولی مطلب اين است : فويرباخ در واقع يكنوع تحقيق جامعهشناسانه درباره مبدا دين و منشا پيدايش فكر خدا كردهاست ، مسالهای كه در جلسات " نيكان " (1)ما به آن صورت طرح كرديم وطرح صحيحش هم همان است و آن اين كه اين فكر خدا و دين از كجا برای بشرپيدا شد ؟ منشئش چيست ؟ در آن جلسات ، ما نظريات متعددی را كه دراينباره هست كه منشا پيدايش فكر خدا چيست ، مطرح كرديم . يكی ازنظريات همين نظريه فويرباخ است . فويرباخ میگويد(در اينجا خيلی مختصربيان كرده)انسان دارای دو وجود است ، كانه دو جنبه دارد(عين همان كهارباب اديان میگويند) : يك جنبه متعالی كه آن را میگوييم " انسانيت" يعنی فضيلتها كه دارای نيكی ذاتی و فضيلت ذاتی است كه [ انسان ] بهحسب فطرت آنها را خواهان است ، مانند نيكی ، عدالت ، احسان ، آزادی ،آزادگی ، و يك وجود منحط كه همان وجود حيوانی و شهوانی خودش است .انسان بعد از اين كه در وجود منحط خودش سقوط میكند در مقام انكار وجودخودش برمیآيد ، يعنی انكار جنبه فضيلتهای خودش . بعد اين فضيلتها را -كه در خودش هست - میآيد در يك موجودی بيرون از خودش فرض میكند ،اسمش را میگذارد " خدا " . در واقع آن انسانی را كه خودش آرزوی او رادارد و مايههايش هم در خودش بالذات هست ولی بعد در اثر سقوط درمنجلاب حيوانيت آن را از دست میدهد ، آن انسان را درپاورقی : . 1 [ اشاره به درسهای " فطرت " برای معلمين مدرسه نيكان است كه بهصورت كتابی به همين نام منتشر شده است . ] |