عالم انكار كنيم و بگوييم يگانه عاملی كه محرك است عامل تضاد است ،گويی هيچ نيروی ديگری وجود ندارد ، نه ، در حالت تضاد است كه نيروهافعاليت خودشان را به حد اعلی انجام میدهند . پس بايد نقل كلام كنيم بهآن نيروهای اصلی كه در اثر تضاد تحريك میشوند برای آنكه كارشان را انجامبدهند . پس باز مساله ماده و قوه مطرح میشود [ كه ] پس در طبيعتقوههايی و نيروهايی هست كه اين قوهها و نيروها به هر حال فعالند و دراثر تضاد فعالتر میشوند . پس دومرتبه ما برگشتيم به حرف اول كه ماده وقوه در عالم چگونه عمل میكنند ؟ قوه كه روی ماده عمل میكند و ماده راحركت میدهد خودش متحرك است يا متحرك نيست ؟ همان بحثها باز تكرارمیشود . حالا اين " جدل ، منطق نيروها " را توضيح بدهيد : - میگويد پس جدل عبارت میشود از مطالعه پيوستگی تضادهايی كه تاريخ رابه وجود میآورند . حركت تاريخ بر مبنای جدل شد و جدل هم مطالعه همينتضادهاست ، و بعد میگويد منظور از جدل جدال افكار نيست بلكه جدالنيروها و برخورد قدرتهاست . در قسمت بعد مكانيسم جدل را توضيح میدهد كهخود اين هم چند بخش دارد . . . درباره اين مطلب يك توضيح مختصر عرض بكنم . در اين فصلی كه تحتعنوان " جدل ، منطق نيروها " است میخواهد مشخص جدل ماركسيستی(جدلهگلی)را بيان كرده باشد . مقصود از " جدل " همان ديالكتيك است .میگويد افلاطون هم به ديالكتيك و همان مفهوم جدل قائل بوده است . اصلااين كلمه شايد اولين بار به وسيله افلاطون مطرح شده است . ولی نظر افلاطون(قبل از افلاطون هم بوده ، نظر قدما)در باب ديالكتيك و جدل فقط به جدالافكار بود . الان هم در منطق ما میبينيد كه " صناعات پنجگانه " داريم :صنعت برهان ، صنعت جدل ، صنعت خطابه ، صنعت شعر ، صنعت مغالطه . درمنطق ، اينها را " صناعات خمس " میگويند . اين صنعت جدل كه آنهامیگويند ، جدل به آن معنای خاصی كه به كار میبرند ، به قول مولف در واقعهمان نوعی جدال افكار است ، كه در اصطلاح قرآن هم كلمه " جدل " تقريبابه همين معناست : « " ادع الی سبيل ربك بالحكمو الموعظ الحسنو جادلهمبالتی » |