حرفهايشان به اصطلاح مفهوم انقلابی و مبارزه دارد . میگويند كه انسان خودرا در برابر طبيعت مینهد و طبيعت میشود به منزله تز و او میشود آنتیتزو به جنگ طبيعت میآيد . حالا ديگران میگويند كه طبيعت را تجربه میكند ،اينها میگويند كه " به جنگ طبيعت میآيد " . طبيعت را در عمل تغييرمیدهد و میشناسد و میسازد . اين ، پركسيس انسان در برابر طبيعت .پركسيس انسان در برابر انسان . انسان هميشه میخواهد انسانهای ديگر راتغيير بدهد و بشناسد و قهرا بسازد . نوع سوم ، پركسيس انسان است نسبت به خودش . انسان خودش را هممیخواهد تجربه كند ، تغيير بدهد و بشناسد و بسازد . خيلی كارها كه انسانمیكند درواقع در خودش عمل میكند ، خودش هم فاعل است هم منفعل ، در خودتغيير ايجاد میكند و خود را میخواهد اكتشاف كند و خود را میخواهد بسازد.تا حدودی خيلی مسائلش درست هم هست . يك حرفی در مورد بچه گفتهمیشود كه بچه كوچك همين قدر كه به سن يك سالگی میرسد و روی زمين میخيزديا كمی راه میرود میبينيد چقدر خرابكار است ؟ بعضی اين را حمل میكنند بهطبيعت خرابكارانه انسان . به يك استكان میرسد آن را میزند به نعلبكی ،نعلبكی را میزند به استكان ، هر دو را میريزد در پارچ ، آن را میريزد وهر چه كه به دستش برسد آرام نمیايستد ، دستی به آن میزند ، كاری میكندكه از نظر ما آن كار خرابكاری است . اين در واقع همان حالت پركسيساست . البته اين را روانشناسان هم گفتهاند كه اين همان حس شناخت استدر او ، يعنی كاوش . برای ما چون مطلب كاوششده هست تازگی ندارد(استكان را بزنيم به نعلبكی ، خوب میشكند ، بارها تجربه كردهايم ، اينمطلب را شناختهايم ، ليوان را سرازير كنيم آبش میريزد ، اين رادانستهايم ، ليوان را بيندازيم در پارچ ، قبلا میدانيم چه میشود ، اينديگر برای ما يك امر ناشناخته نيست .) برای ما امور ناشناخته قهرا همينحالت را دارد . هر وقت در مقابل يك امر ناشناخته قرار بگيريم میخواهيميك دستی به آن بزنيم ببينيم چطور میشود ، همان حالت كودك را پيدامیكنيم . ما كه حالت خودمان را با كودك تطبيق میكنيم ، میگوييم اين بچهچه مرضی دارد ؟ هی اين را میزند به آن . صحبت مرض نيست ، برای اواينها همه يك امر تازه است ، برای او همه اينها يك امر مجهول است .آن حس كاوشگری و شناختجويی كه دنبال شناخت |