4 ريشههای فكری فلسفه ماركس " هگل پندارهگرا بود(يعنی ايدهآليست بود)زيرا از نظر او " تاريخ "و " پندار " از هم متمايز نبودند و توسعه هر كدام به منزله شكفتگیديگری میبود. بر اساس اين سيستم، " پندار " كه مظهر وحدت خدا با عالموجود است از روز ازل به عنوان روح عالم ( بر نهاده ) وجود میداشته استو سپس در لحظهای معين " از خود بیخود " و " از خود بيگانه " شدهاست تا به شكل " طبيعت " تجلی كند ( برابر نهاده)، آنگاه خود را درشعور انسان " باز يافته " است كه مرحله " هم نهاده " است و اين امرابتدا به خودی خود(تاريخ)و سپس با تفكر( فلسفه تاريخ)صورت گرفته است ." (1) اين را به نظرم در گذشته توضيح داده باشيم . اينها اولا هگل را "ايدهآليست " مینامند و میدانند ، و گفتيم كه هگل فلسفهای دارد كه بهحسب تعريفی كه اينها میكنند او نه ايدهآليست است و نه ماترياليست ،برای اينكه مساله ايدهآليسم و ماترياليسم - آن طور كه اينها تعريفمیكنند - بر اساس اصالت يكی از ايندو است كهپاورقی : . 1 ماركس و ماركسيسم ، ص . 24 |