بگيريم ، بگوييم اين دستگاه ديالكتيك كه از اول تا آخر به شكل استنتاجكار كرده ، آن علتی كه اين دستگاه را به حركت و جريان درآورده چيست ؟بديهی است كه آن ، صورت منطقی است ، آن علتی ندارد . اين است كه خدادر درون اين دستگاه قرار میگيرد و خدا به عقيده او خدا هم هست بدون اينكه به عنوان علت اشيا و علالعلل باشد . پس فلسفه هگل اين ضرورتاستنتاجها را از كجا دارد ؟ از همان جنبه عقلی بودنش ، منتها عقل و عينرا هم يكی میداند . استفاده غلط از فلسفه هگل حال اين ، نكته خيلی اساسی است : آقايان آمدند منطق هگل و فلسفه هگلرا به قول خودشان از جنبه ايدهآليستی خارج كردند و به آن جنبه عينی ومادی دادند ، يعنی میگويند مساله اين نيست كه صرفا ذهن استنتاج میكند ،عين هم همان طور عمل میكند ، يعنی عين هم استنتاج میكند . آنها اصلامعتقدند كه عين هم استنتاج میكند ، چون برای ذهن هيچ اصالتی قائل نيستند. آمدند اين ديالكتيك را از عالم ذهن و از وحدت عين و ذهن هر دو بيرونآوردند و آن را با عالم خارج تطبيق دادند . پس آن جنبه ذهنیاش را از آنگرفتند ، آوردند به عالم خارج . حالا كه آوردند به عالم خارج ، يك چيز كهاز لوازم ذهنی بودن بود ، آن را نمیخواهند از آن جدا كنند چون حيفشانمیآيد آن را از آن بگيرند و آن ضرورت نتيجه شدن هر مقولهای از مقولهديگر است . آن ضرورت نتيجه شدن مقولهای از مقوله ديگر خاصيت جنبه عقلیبودن فلسفه هگل بود . يا ما بايد فلسفه هگل را از اول نپذيريم كه اگرنپذيريم اين جنبهاش را هم ديگر نمیتوانيم بپذيريم - و يا اگر بپذيريمبايد جنبه عقلی بودنش را هم بپذيريم . آن وقت ايندو را تفكيك كردند :جنبه عقلی بودنش را از آن گرفتند ، ولی اين ضرورت منطقی را ، يعنی اينكه هر مقولهای بالضروره از مقوله ديگر استنتاج میشود ، باقی گذاشتند .از اين آقايان میپرسيم هگل كه اين نتيجهشدن هر مقولهای از مقوله ديگررا از باب عليت نمیدانست ، عليت را كنار گذاشته بود ، همان استنتاجرا به جای عليت نشانده بود ، آيا شما هم در ماده میگوييد عليت نيست ؟شما كه باز آمديد سراغ عليت ! حالا كه آمديد سراغ عليت ، پس تمام آنحسابها بهم خورد . آن وقت تمام حرفهای شما كه میگوييد پس ماده خودشخودش را تفسير میكند ، ماده خودش |