موسی مذهبی است و فرعون غيرمذهبی . به آن معنا كه آنها شامل شعور باطن ومخفی [ میدانند ] كه حتی خودش هم نداند ، خودش هم با همان كه مبارزهمیكند در باطن همان را میخواهد ولی با همان دارد مبارزه میكند ، اين ازبحث ما تقريبا خارج است . آن كه میگويد :
چون كه بيرنگی اسير رنگ شد |
موسيی با موسيی در جنگ شد |
همين مطلب را میگويد. فرعون همدر باطن همان را میخواهد كه موسی میخواهد.
چون كه تو رنگ از ميان برداشتی |
موسی و فرعون كردند آشتی |
ولی اين غير از مسالهای است كه الان ما در اين سطح داريم بحث میكنيم .
مكانيزم ماهيت اقتصادی تاريخ
به هر حال ، اينها چنين ماهيتی برای تاريخ قائل هستند . قهرا همه چيزديگر تابع و طفيلی [ اقتصاد ] میشود . آن وقت به قول مولف صرف اينكهاين فرض را به طور كلی بگوييم ، برای تفسير تاريخ كافی نيست ، بايدمكانيسم قضيه را هم بيان كنيم . بسيار خوب ، وقتی كه تاريخ ماهيتاقتصادی دارد چه میشود ؟ ماهيت هم [ مانند ] هر چيز ديگر بر طبق اصولديالكتيك حركت میكند . اصول ديالكتيك يعنی چه ؟ يعنی اصولی كه [ مطابقآن ] هر چيزی ضد خودش از درون خودش برمیخيزد . پس ناچار بايد بگوييماينكه تاريخ ماهيت اقتصادی دارد يعنی وضع اقتصادی تاريخ و ابزار توليددر هر زمانی يك نوع روابط توليدی و مناسبات توليدی مخصوصی اقتضا میكند، بعد اين روابط و مناسبات اقتصادی يك نوع روابط اجتماعی ديگری اقتضامیكند كه توجيهكننده اينهاست . بعد كه ابزار توليدی تكامل پيدا میكنداين روابط اجتماعی كه روبناست با آن ابزار تكاملی سازگار نيست . گفتيممثل جامهای است كه تن بزرگ شده و جامه هنوز در آن حد خودش باقی ماندهاست . اينجاست كه يك نوع تنازع و كشمكش به يك اعتبار ميان روبنا وزيربنا ، ميان ابزار توليد و روابط اجتماعی و به اعتبار ديگر ميانانسانهای وابسته به روابط اجتماعیای كه دارد با ابزار توليدی [ جديد ]مبارزه میكند و انسانهايی كه طرفدار روابط جديد و متناسب با ابزار توليدجديد هستند برقرار میشود . پس به اين نحو ضدی از ضد خودش متولد میشود .ولی به حكم اينكه جبرا آنتیتز در نهايت امر رشد میكند و تز را از بينمیبرد و بعد ، از تركيب اينها يك چيز ديگری به وجود میآيد پس بالاخرهاين ضد