میگوييم مثلا انسان چيست ، همه يك چيز را میخواهيم تعريف كنيم . ولیوقتی كه میگوييم فلسفه چيست ، هر كسی از اين لغت يك اصطلاحی دارد ، اومفهوم خودش را تعريف كرده است ، اين قدر اختلاف نظر است . يك حرفخيلی ادبی معروفی كارل ماركس در دنيا دارد كه گفته : " فلسفه تفسيرجهان نيست ، تغيير جهان است . " اين جمله را اين كتاب نقل میكند وبعد در اطرافش توضيحی میدهد . میگويد اگر اين را به همان مفهوم سادهاشتصور كنيم كانه فقط میخواهد بگويد ما به جای اينكه جهان را تفسير كنيمبايد بياييم جهان را تغيير بدهيم . اغلب در اين حد توضيح میدهند كهماركس گفته است به جای اين كار كه برويم به تفسير جهان بپردازيم بايدبه تغيير جهان بپردازيم . اگر مقصود فقط اين باشد ، حرفی است در حد حرفمعروف بيكن ، منتها او راجع به علم گفته ، اين راجع به فلسفه . بيكن همگفت كه قدما علم را برای علم میخواستند و ما علم را برای زندگی بايدبخواهيم ، علم را بايد در خدمت زندگی قرار داد . بعضی اين سخن را يك نوع اعراض از تفسير جهان و رو آوردن به تغييرجهان تلقی كردهاند . [ مولف ] میگويد اگر ما اين جور تلقی كنيم هنوزدرست حرف ماركس را نفهميدهايم ، او میخواهد بگويد كه تفسير بدون تغييرتفسير نيست ، بايد از راه تغيير جهان جهان را تفسير كرد ، يعنی فقط درجريان عمل میتوان جهان را تفسير كرد ، يگانه تفسيری معتبر است كه انساندر عمل درگير تغيير جهان باشد . او همين پركسيس و فلسفه عمل و تقدم عملبر انديشه را میخواهد بگويد ، میخواهد بگويد انديشه را عمل تعيين میكند ،در واقع تنها تفسيرهايی ارزش دارد كه مفسرين جدا و منفصل از عملننشستهاند فقط به تفكر بپردازند بدون اينكه در عمل وارد شوند ، كسانیفلسفهشان ارزش دارد كه در عمل وارد مبارزه باشند و فكرشان در عمل تكاملپيدا میكند ، جز عمل راه تكامل فكری وجود ندارد . (اينها(1)هم در كتابشاننوشتند كه ما در عمل تكامل پيدا كرديم ، همين حرف را میخواستند بزنند .)پس توضيح جهان پس از تغيير جهان است ، از راه تغيير جهان است .ضمنا اين را هم بايد گفت : اگر اين را ما محدود كنيم به فلسفههایاجتماعی ، اين همان مفهوم تجربی بودن فلسفه را میرساند ، يعنی يك فلسفهاجتماعی ، يك طرح پاورقی : . 1 [ مقصود " مجاهدين خلق " (منافقين) است . ] |