توأم بودن علم و قدرت غرض اين جهت است كه در اينجا هم قرآن اين عمل خارقالعاده را نمیگويد: " قال الذی عنده قوش كذا ، عنده قدرش كذا " ، میگويد : " « قال الذیعنده علم من الكتاب »" . اينجا كه بحث از قدرت است علم را به ميانمیكشد ، در سوره و النجم كه بحث از علم است قدرت را به ميان میكشد .اين به واسطه توأم بودن ايندو است . فردوسی شعری دارد و مضمون حديث همهست . البته اين شعر در سطح پايينتری است : " توانا بود هر كه دانابود " دانايی و توانايی با همديگر هستند . مقصود اين است كه هر كسی هراندازه كه دانا باشد بر قدرتش افزوده میشود . البته او از اين راهمیگويد كه انسان وقتی كه دانا بود قانون جهان را بهتر میداند . وقتیقانون جهان را بهتر دانست بهتر میداند كه چگونه اشياء جهان را در خدمتبگيرد . وقتی آنها را در خدمت گرفت بر قدرت و توانايیاش افزوده میشود. ولی اين معنا را به مفهوم وسيعتری قائل هستند و میگويند اساسا علم وقدرت عين يكديگرند ، علم عين قدرت است و قدرت عين علم است و اينتفكيكی كه انسان ميان علم و قدرت میكند يك اشتباه است ، اصلا خود علمقدرت است و قدرت علم است و لهذا در ذات پروردگار هر دو به شكل واحدموجود هستند . ما میبينيم در قرآن در آن آيه كه صحبت از علم است میگويد: " « علمه شديد القوی »" نمیگويد " علمه كثير العلم " ، در اينجاكه صحبت از قدرت است علم را به ميان میآورد : " « و قال الذی عندهعلم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك »" .خلاصه بحث ما در اينجا فعلا مطلب ديگری نداريم كه درباب اعجاز صحبت كنيم .امروز تقريبا من خلاصه كردم كه اين بحث يك پايهاش قوای روحی است يعنیاينكه ما قبول كنيم كه امور روحی هم به صورت قوههايی در بشر وجود دارند، و پايه ديگرش اين است كه قبول كنيم كه جهانی كه وجود دارد محدود بهاين جهان مادی و طبيعی نيست ، جهان قدرت و جهان ملكوت هم هست و بههمين دليل بشر ، هم میتواند با نيروی روحی خودش علمی را از جهان ديگربگيرد و هم میتواند قدرتی را از جهان ديگر بگيرد . |