از هستی شروع میشود ، هستی و نيستی و بعد شدن ، بعد كم كم به مقولاتپيچيدهتر میرسد و باز از هر مقوله پيچيدهتر مقوله ديگری استنتاج میشود وباز مقوله مركبی و باز از آنها مقوله ديگری ، بعد مثل يك درخت پرشاخهایمیشود ، يك تنهای دارد ، از يك جايش شاخهای جوانه میزند ، باز يكرشته پيدا میكند ، از آنجا يك رشته ديگر ، كه جدول مقولات هگل را كهكشيدهاند درست مثل يك درخت چنار خيلی بزرگی است كه شاخههای خيلیزيادی داشته باشد و از هر شاخهاش هم شاخهای پيدا بشود . در نهايت امرآن كه كاملترين مقولات است آن را میگويد مقوله روح مطلق يا خدا . خدا ازنظر او علالعلل نيست ، بلكه به يك معنا غايالغايات است ، يعنی بهمعنای اين است كه همه نتيجهها به او منتهی میشود . او به چنين شكلی فرضكرده است . حال در منطق هگل آيا ما میتوانيم اين دستگاه منطقی او را به ماوراخودش هم نسبت بدهيم ، يعنی مثلا بگوييم هستی كه در ذات خودش نيست پسهستی نيست ، هستی نيستی است . " هستی نيستی است " مساوی است با [(شدن " . بعد بگوييم چه علتی سبب شد اينچنين بشود ؟ اين ديگر علتیندارد ، اين ذاتی است . فلاسفه ما هم هميشه میگويند : " الذاتی لا يعلل" اگر چيزی ذاتی بود انسان دنبال علتش نمیرود . اگر شما گفتيد كه "الف " مساوی با " ب " است و " ب " مساوی با " ج " ، پس لازمهذاتش اين است كه " الف " مساوی با " ج " باشد و نمیتوانيد بگوييدچه كسی " الف " را با " ج " برابر كرده است . يا مثل اين است كهاگر مجموع زوايای مثلث 180 درجه است شما نمیتوانيد بگوييد كه چه كسیمجموع زوايای مثلث را 180 درجه كرده است . نه ، اگر مثلثی وجود داشتهباشد لازمه ذاتش اين است . يا مثل اين كه ما میگوييم عدد 4 جفت است ." عدد 4 جفت است " با اين كه " آب گرم است) ] خيلی فرق میكند .اين كه آب گرم است ، آب در ذات خود گرم نيست ، به سبب علتی گرم شده، ولی 4 جفت است ، نمیتواند جفت نباشد . میتواند 4 وجود نداشته باشد ،اما اگر 4 وجود داشته باشد نمیتواند جفت نباشد كه بعد علتی بيايد آن راجفت كند . فلاسفه ما میگويند هرجا كه پای ضرورت در كار بيايد مناطاستغنا بینيازی از علت است . امتناع هم مناط بینيازی از علت است .امكان مناط نيازمندی به علت است . تا پای امكان در كار نباشد نيازمندیبه علت نيست . حال ما اگر فلسفه هگل را به اين شكل بپذيريم و بهايرادها و اشكالات اوليهاش كاری نداشته باشيم ، ديگر نمیتوانيم به فلسفههگل ايراد |