است ، نه فقط خدا را انكار كردند ، تاريخ انسان را هم به شكل مادی توجيهكردند و در واقع انسان را هم بالذات و بالطبع يك موجود مادهگرا معرفیكردند ، كه اين را بعد میخوانيم . در بخش اول تحت عنوان " ماديگرايیفلسفی / . 1 ميراث فويرباخ : بشرگرايی خداناگرا " میگويد : " فويرباخ كه يكی از بانيان مكتب " بشرگرايی خداناگرا " ست ،ابتدا در كتاب جوهر مسيحيت(1841)جانشين ساختن فرمانروايی انسان را بهجای حكومت پندار هگل آغاز كرده بود . وی اعلام داشته بود كه پندار ، خداو دين چيزی جز محصولاتی از انسان نيست . خدا انسان را نيافريده است بلكهانسان خدا را آفريده است و انسان اين كار را بدين ترتيب انجام دادهاست كه بهترين چيزهايی را كه در خود سراغ دارد يعنی تصورات مربوط بهراستی ، زيبايی و نيكی . . . و غيره را در يك آسمان آرمانی فرا فكندهاست . پس خدا چيزی جز يك تصوير آرمانی از خود انسان نيست . اين همانتصور قديمی انسان خدايی است . فويرباخ اضافه میكرد كه اين دروغ اگر تبديل به يك بت متعدی انديشهبشر نمیشد باز نيم مصيبتی بيش نمیبود . ليكن بشر اين خدای ساخته وپرداخته خويش را میپرستد ، فرمان میبرد ، تسليم میشود ، فدايش میشود وخلاصه در قبال خدا از خود بيگانه میشود . انسان مذهبی ، به اين گونه ، چونموجودی فاقد شخصيت جلوه میكند . او ديگر به خود تعلق ندارد ، تسليمديگری شده است و در قبال ديگری از خود بيگانه شده است . چنين است كشف فويرباخ ، يعنی آيين از خودبيگانگی دينی ، آيينی كهماركس و انگلس نه فقط با شوق بسيار پذيرا خواهند شد بلكه آن را تكميل ،توسيع و تشريح نيز خواهند كرد . " (1) نقش فويرباخ گفتيم آقای فويرباخ كه يكی از پيشكسوتان ماركس است منكر وجود خدا شد، خداناگرا شد ولی خداناگرای انسانگرا . در اروپا اساسا نهضتی به وجودآمد ، نهضتپاورقی : . 1 همان ، ص 25 و . 26 |