كرد . " بدين ترتيب از نظر هگل بشريت متفكر است كه در مرحله سوم تاريخ رامیسازد در حالی كه از نظر ماركس برعكس ، قوای مادی است كه اين كار رامیكند . " (1) پس نتيجه اين است كه تاريخ از انسان شروع میشود . بعد از اينكه اينمثلث بهوجود آمد ، مرحله تعالی انسان همان مرحله ساختن تاريخ است . پسانسان است كه تاريخ را ساخته است . میگويد : " در حالی كه از نظرماركس برعكس ، قوای مادی است كه اين كار را میكند . " شك ندارد كهاين با فلسفه هگل سازگار نيست . از نظر اينها انسان خودش يك موجودساخته شده است ، يعنی انسان بيش از آنكه سازنده تاريخ باشد ساخته شدهتاريخ است . در فصلهای بعد راجع به ماترياليسم تاريخی تعبيری دارد ،میگويد ماترياليسم تاريخی - يا به قول او ماديگرايی تاريخی - يك برداشتاقتصادی از تاريخ است و يك برداشت تاريخی از اقتصاد . من آنجايادداشت كردم : " و در عين حال يك برداشت اقتصادی از انسان است ويك برداشت تاريخی از انسان ، بدون آنكه يك برداشت انسانی از اقتصادباشد يا يك برداشت انسانی از تاريخ باشد " و اين نكته بسيار اساسی دراينجاست ، يعنی اين ماديگرايی تاريخی ، برداشتی اقتصادی از تاريخ است وبرداشتی تاريخی از اقتصاد . " برداشتی اقتصادی از تاريخ است " يعنیاقتصاد نيروی محرك تاريخ است . " برداشتی تاريخی از اقتصاد است "يعنی اقتصاد خودش كه نيروی محرك است در عين حال يك جريان است نه يكامر ثابت . اما " برداشتی اقتصادی از انسان است " برای اينكه ماهيتانسان و انسانيت انسان را اقتصاد میسازد ، يعنی انسان از خودش اصالتیندارد . " برداشتی تاريخی از انسان است " يعنی انسان هم يك واقعيتثابتی نيست و هيچ جنبه فطری در انسان نيست كه ثابت باشد ، همه چيزانسان حتی اصول فكری ، اصول عاطفی ، آنچه را كه " انسانيت " مینامند -كه ما در بحث فطرت طرح كرديم همه اينها يك سلسله امور متغير و متحول ونسبی است . آن وقت در كنار اين ، هيچ پاورقی : . 1 همان . |