بقايی نمیبيند ، پايان هر چيزی را پوچی میبيند . اين است كه نتيجهاشياس و نااميدی [ است . ] مثلا افرادی كه خياموار يعنی [ مطابق ] شعرهایمنسوب به خيام فكر میكنند ، نتيجه كارشان ياس و نااميدی و خودكشی است، همين كار صادق هدايت و ديگران . قهرا به اينجا میانجامد . و ما گفتيميكی از مشخصات خوبی يك جهانبينی اين است كه اميدآفرين باشد . حال ،فلسفه هگل از آن جهت كه تكيهاش روی مساله تضاد است و معتقد است كه هرچيزی نطفه مرگ خودش را در درون خودش دارد ، علیالقاعده بايد يك فلسفهبدبينانه باشد ، يعنی هميشه به اصطلاح نغمه شوم فنا و نيستی و نابودی وپوچی - كه در اروپا هم اين فلسفههای پوچیگرايی از همين جاها ناشی میشود -سردهد . میخواهند بگويند كه نه ، ولی ماركس و انگلس عليرغم اين جهت ،فلسفهشان يك فلسفه خوشبينانه است ، چرا ؟ برای اينكه گفتيم اينها اينتضاد را خلاق میدانند و میگويند نبايد نااميد و ناراحت بود از آنچه كه ازبين میرود ، برای اينكه دگرباره به وجود میآيد ، مثل همان مرغی است كهخاكستر میشود و دو مرتبه از خاكستر خودش سربرمیآورد . خيام میگويد :
پاورقی : . 1 رباعيات حكيم خيام نيشابوری با مقدمه و حواشی به اهتمام محمدعلیفروغی - دكتر قاسم غنی ، چاپ انتشارات عارف ، ص . 51 |