اجزائی كه پيدا شده اگر قابل تجزيه باشند آنها را هم باز تجزيه كنيم ، درنهايت امر برسيم به اجزا غير قابل تجزيه ، در باب تعاريف نيز اگر مابخواهيم به كنه يك تصور برسيم جز اينكه آن را در ظرف ذهن تحليل كنيم بهاجزائش و اجزائش را به اجزا اجزائش تا برسيم به اجزا اوليه ، راهديگری وجود ندارد . اما [ اينكه ] اين لابراتوار ذهن بشر قدرت چنينتجربهای را دارد يا ندارد يك مطلب است ، راه اين است مطلب ديگریاست . راجع به اينكه بشر چنين قدرتی دارد يا ندارد ، بحثی است كه حتیاز زمان فارابی شروع شده كه گاهی گفتهاند كار بسيار مشكلی است ، گاهیگفتهاند كار نشدنی است ، يعنی مساله تعريف كردن اشيا به اجزا اوليه "حد تام " به اصطلاح منطقيين ) ، به دست آوردن حد تام يعنی تجزيه كردننهايی عناصر فكری ، يك عمل غيرممكن است ، به تعبير ديگر اجناس و فصولاشيا را دقيقا به دست آوردن گفتهاند يا متعسر است و يا متعذر . امروزهم راه بهتری برايش پيدا نكردهاند . با عمل ، تعريف يك شی را نمیشودبه دست آورد . امروز و ديروز آخرش رسيدهاند به اينكه در مقام تعريفاشيا ، اشيا را به خواص و آثارشان بايد تعريف كرد نه به ماهيتشان . ايندر باب تصورات . در باب تصديقات هم آنها مبادی تصديقات را متعدد میدانستند . اينديگر در ابتدائیترين منطقها هست . میگفتند مبادی برهان شش چيز است :بديهيات اوليه ( كه نه منتهی به حس باطنی میشود و نه حس ظاهری ) ،محسوسات ، وجدانيات ، تجربيات ، فطريات و متواترات . در ميان اينهالااقل دوتايشان كه محسوسات و تجربيات باشد يعنی عمل ، يعنی تصديقی كه ازمشاهده گرفتهايم ، تصديقی كه از مبدا تجربی گرفتهايم . پس اين يك تهمتاست كه بگوييم به طور كلی علم قديم انديشه را فقط از انديشه میخواهد وبه غير انديشه اساسا تكيه ندارد . ثانيا اين نظريه كه در همه جا انديشه را با عمل بايد ثابت كرد وانديشه را با انديشه نمیشود ثابت كرد ، يعنی بیارزشی قياس منطقی ،مطلبی است كه ما در اصول فلسفه و جاهای ديگر بحث كردهايم و اين مطلبصددرصد غلط است . يكی از مبادی استدلال انسان بديهيات اوليه است وبديهيات اوليه به هيچ وجه استناد به حواس ندارد و نمیتواند داشته باشداز باب اينكه بديهيات اوليه از عناصری تشكيل میشود كه آن عناصرنمیتواند محسوس باشد ، بلكه مبادی اوليه فكر بشر مباديی است كه ازعناصری تشكيل شده كه مبدا حسی ندارند ، برای اينكه در آن مبادی اوليهمفهوم |