اجازه نمیدهد كه [ همراه با اجرت باشد . ] من تو را نصيحت میكنم ،اندرز میدهم ، راجع به خدا بحث میكنم ، راجع به آخرت بحث میكنم ، حالاست ، ولی اين قدر پول میگيرم . اصلا اين خودش با آن تضاد دارد ، و لهذااثرش هم از سبيل گوينده بالاتر نمیرود ( خنده استاد و حضار ) . پس ما خودمان در همه اين زمينهها چيزهايی داريم . اينها آمدهاندگفتهاند كه نه ، اساسا يكمرتبه بگوييم كار به طور كلی را نمیتوان فروخت. تقسيم نمیكنند ، نمیگويند امر شريف را [ نبايد فروخت ، ] كه آن امرشريف میخواهد كار باشد میخواهد كار نباشد ، اخلاق را نمیشود فروخت ،آزادی را نمیشود فروخت ، امنيت را نمیشود فروخت ، و يا علم را نمیشودفروخت ، عبادت را نمیشود فروخت ، قضا را نمیشود فروخت ، افتا رانمیشود فروخت ، امری است مسلم ، هيچ مفتی حق ندارد در مقابل افتا خودشپول بگيرد و نمیگيرد . اين الحمد لله باقی مانده است . قضاوت هم تااندازهای باقی مانده ، منتها شكل ديگری پيدا كرده است ، و همه كارهایديگر در اين سطح بايد همين طور باشد . اينها آمدهاند مساله را بردهاند در حد اينكه فقط كار به طور كلی جوهرانسانيت است ، چون كار جوهر انسانيت است و انسان هر چه دارد از كاردارد ، كار معيار شناخت است ، كار خلاق انسان است ، پس كار نبايد خريدو فروش شود . وقتی انسان كارش را میفروشد گويی خودش را فروخته يا گويیخدای خودش را فروخته ، آفريننده خودش را فروخته است ، و اين يك جنبهاخلاقی است كه اينها كم و بيش میتوانند به فلسفه اشتراكی بدهند و يادادهاند كه چرا بايد زندگی بشر اشتراكی باشد ، يعنی همه با همديگر كاركنند به قدر استعداد و مصرف كنند به قدر نياز ، اين حساب نباشد كه چهكسی كار بيشتری میكند پس منافع بيشتری ببرد ، چه كسی كار كمتر میكندمنافع كمتر ببرد ، اين بر اساس خريد و فروش كار است و خريد و فروشكار يعنی خريد و فروش انسان ، چون كار جوهر انسانيت است . چرا در فلسفه ماركس كار جوهر انسانيت است ؟ حال به چه دليل شما میگوييد كار جوهر انسانيت است ؟ كار را شماتقديس میكنيد ، حتی به حد پرستش بردهايد [ كه ] اگر چيزی در عالم قابلپرستش باشد آن كار است و نه علم . حال اين " كار " مگر چه كرده استكه رسيده است به حدی كه |