فلسفی و جهانی(اصالت ماده)و چه از نظر ماترياليسم تاريخی ، يعنی اينكهتاريخ هويت و ماهيت اقتصادی دارد و به عبارت ديگر هويت و واقعيتمادی دارد . فصل سوم تحت عنوان " فلسفه پركسيس " آمده است . بايد ريشه كلمه "پركسيس " را به دست بياوريم . اين فلسفه را در واقع میشود گفت [(فلسفه كار " يا به قول اينها " فلسفه عمل " يا بگوييد " فلسفهاصالت كار " . اين فلسفه از اين نظر يعنی از جنبه بخش پركسيس ، فلسفهاصالت كار و فلسفه اصالت عمل است در مقابل اصالت انديشه . بنابراين ،اين فلسفه يك فلسفه انسانی يعنی مربوط به انسان خواهد بود . ماترياليسم يك نظريه بود راجع به جهان ، واقعيت جهان ، كه در آنجاقائل به تقدم ماده شدند بر روح(روح به معنای اعم كه اينها میگويند ،اينها خدا را میگويند روح) ، به معنی تقدم ماده بر روح و بر انديشه و برايده مطلقا ، و به معنای اصالت ماده و تابعيت ايده و انديشه .ماترياليسم تاريخی مربوط به كل جهان نبود ، مربوط به واقعيت تاريخ بود ودرواقع مربوط به واقعيت جريان اجتماع بشری ، يعنی جامعه بشر به عنوانيك كل ، هويتش چيست ، واقعيتش چيست ، جوهر ذاتش چيست كه باقی ديگرهمه - اگر به تعبيرهای خودمان بخواهيم ذكر كنيم - به منزله اعراض وتوابعاند نه به منزله هويت و ماهيت . آنجا بود كه رسيديم به اين مسالهكه ماهيت و هويت واقعی تاريخ ، اقتصادی است و به تعبير ديگر مادی است، " ماهو " ی تاريخ مادی است و بنابراين هر چه غير مادی است ، بههويت و واقعيت و جوهر تاريخ بستگی ندارد ، به تعبير خود اينها " روبنا" است . به تعبير فلسفههای ما اينها عرض و ظواهر است ، مثل آنچه كهدر عالم ماده میگويند كه يك سلسله عوارض و ظواهر و فنومنها و پديدههامیبينيم ، آن وقت " نومن " ها و ذاتها و واقعيتها چيست ؟ بحث روی آنمیكنند . اينجا درباره تاريخ ، آن واقعيت اصيل تاريخ را مادی دانستند وغير آن را ، هر چه كه معنويت است در هر شكلی ، چه فرهنگ ، چه دين ومذهب ، اخلاق ، هنر ، همه اينها را به منزله يك تابع دانستند ، كه گفتيماين در واقع باز برمیگردد بيشتر به جنبه گرايشهای انسانی ، گرايشهایجامعه نه گرايشهای فرد ، برمیگردد به گرايشهای جامعه ، آن گرايشهای اصيلجامعه كه ساير گرايشها تابع اوست ، يا به تعبير ديگر نيروی اصيل محركجامعه كه ساير حركتها تابع آن حركت اولی و نيروی اولی است . اما در پركسيس مساله انسان مطرح است . شايد بشود گفت كه بيشتر جنبهفردی |