اينچنين تفسير كنيم . برای غنی امكان دارد كه گاهی يك قدم ضد خودش بردارد ولی اين قدم راآنها میگويند در مصلحت خودش است . در گذشته هم گفتيم ، بعد هم خواهد آمد كه ماركس در ابتدا جبر تاريخیيعنی همين حتميت اقتصادی را به گونهای میگفت كه برای آنچه كه خودش آنرا " روبنا " مینامد يعنی برای شخصيت انسان هيچگونه اصالتی قائلنبود(كه انگلس هم گفت كه من و ماركس در ابتدا در اين قضيه افراطمیكرديم)ولی بعدها در آخر عمر فهميد كه نه ، به اين شكل هم نيست ، يعنیاين مقدار نمیشود از انسان اصالتش را گرفت . آمد به اين شكل گفت :درست است كه شخصيت انسان و جنبههای فرهنگی همه روبناست ولی گاهیروبنا روی زيربنا اثر میگذارد ، يعنی اين اثر يكطرفه نيست كه فقط زيربناروی روبنا اثر بگذارد ، روبنا هم روی زيربنا اثر میگذارد . بعد هم گفتما به حكم اصل تاثير متقابل ميان اشيا كه قائل هستيم ، نمیتوانيم تاثيريكطرفه قائل بشويم بگوييم فقط اقتصاد روی شوون ديگر اثر میگذارد و آنشوون ديگر روی اقتصاد اثر نمیگذارد ، نه ، شوون ديگر هم روی اقتصاد اثرمیگذارند . من میخواهم بگويم اين كار خودش انگيزه اقتصادی دارد ، يعنی اگر انساناقتصادی يك وقت گامی بر ضد اقتصاد خودش برمیدارد اين هم انگيزهاقتصادی دارد . اين را گاهی اينطور هم نمیگويند ، میگويند مثلا انسان فداكاری میكند .اين همان مسالهای است كه به اصطلاح " امر بين امرين " ماركس است كهدر آن گير كردند - بعد خواهيم خواند - كه اينها با آن جبر و ضرورتتاريخی كه از يك طرف گفتند چگونه آزادی انسان را توجيه میكنند ، در چهحد توجيه میكنند ؟ اين بحث بعد مطرح خواهد شد . اين دو طبقهای كه فرموديد(طبقه استثمارگر و طبقه استثمار شده)طبقه بسته |