جديد پيروز میشود و در نتيجه نهايی يك تركيب جديد و وضع جديد به وجودمیآيد. اين بود مكانيزمی كه اينها در باب ماهيت اقتصادی تاريخ میگويند.پس اينكه روح تاريخ را اقتصاد تشكيل میدهد ، به اين معنا تشكيل میدهدكه همه چيز تابع ابزار توليد است . ابزار توليد روابط توليدی خاص رااقتضا میكند و اين روابط توليدی روابط اجتماعی جديد را . به حكم اينكه هرچيزی در حال حركت و تكامل است ابزار توليد تكامل پيدا میكند و بعد دردرون خودش ضد خودش را به وجود میآورد . به همين ترتيب كشمكش درمیگيرد ، بعد منتهی به آن سنتز میشود . " طبقه " از اينجا يك مفهوم جديد در جامعهشناسی ماركسيستی پيدا شده و آن همانچيزی است كه امروز در دنيا خيلی رايج و شايع است و آن مفهوم " طبقه) ]است . طبقه البته يك اصطلاح قديمی است . [ در عرف ] دو قسمت از چيزیكه روی يكديگر قرار بگيرند اينها را میگويند " طبقه " . مثلا ما میگوييمطبقه بالای ساختمان ، طبقه پايين ساختمان . اينها دو شيئی هستند تقريبا بهموازات يكديگر ولی يكی مافوق و بالاسر ديگری قرار گرفته . در اصطلاح علمایتاريخ و رجال میگويند ما طبقات مفسرين داريم ، طبقات محدثين داريم ،طبقات فقها داريم ، طبقات اطبا داريم ، طبقات فلاسفه داريم . و حتیكتابهايی به همين نامها نوشته شده : طبقات المفسرين ، طبقات النحويين ،طبقات الروا ، طبقات الحفاظ ، طبقات الفقها ، طبقات الصوفيه . به همهاين نامها كتاب داريم ، فقط طبقات الفلاسفه نوشته نشده كه اخيرا من دراين چاپ جديد كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران يك طبقات فلاسفهای درحدود صد صفحه به آن اضافه كردم ، خيلی هم كار برد . آنجا طبقات را به چه اعتبار میگويند ؟ دورهای بعد از دورهای . مثلا بهحسب راوی و مروی عنه يا استاد و شاگرد . مثلا میگويند طبقه اول محدثين ،آنهايی كه از امام يا پيغمبر روايت كردهاند . طبقه دوم ، آنهايی كه ازآنها روايت كردهاند . طبقه سوم ، . . . يا در فلاسفه ، ما میگوييم اولينفيلسوف دنيای اسلام(طبقات الفلاسفه در اسلام)مثلا يعقوب كندی بوده . اوخودش به تنهايی يك طبقه است . طبقه دوم شاگردهای او هستند . طبقه سومشاگردهای شاگردهای او هستند . طبقه چهارم شاگردهای آنها هستند . مثلافارابی در طبقه سوم قرار میگيرد . بوعلی در طبقه ششم |