هم هست و هر معلولی در عين معلوليت علت هم هست . همه چيز در همه چيزاثر میگذارد ، هر ذرهای از ذرات عالم روی هر ذرهای از ذرات عالم اثرمیگذارد ، بلكه ماهيت هر چيزی نيست مگر مجموع وابستگيهايش به اشياديگر . و الا اگر مثلا متكی بر يك امر تجربی میبود ، همانطور كه قانونجاذبه متكی بر يك امر تجربی است ، و میشد آن را تحت فرمول درآورد [اشكالی نداشت . ] فرض كنيد شما بگوييد اقتصاد كم ، فرهنگ زياد ، [يعنی اقتصاد كمتر روی فرهنگ اثر میگذارد و فرهنگ بيشتر روی اقتصاد اثرمیگذارد . میپرسيم ] روی چه حسابی ؟ خود فرهنگ هم يك نيرويی است .ميزان و قدرت فرهنگ بستگی دارد كه چقدر عميق و ريشهدار باشد . شما مثلامیگوييد ملتهايی كه سابقه فرهنگیشان زياد است و شخصيت فرهنگیشان خيلیقوی است روی فرهنگ خودشان خيلی استوار هستند . ملتهای ديگر كه ريشهفرهنگیشان خيلی ضعيف است ، درست مثل يك درخت ضعيف ، [ روی فرهنگخودشان استوار نيستند . ] آنجا ممكن است كه ما ميزان [ تاثير ] فرهنگرا بالا ببريم . پس با اين كليت نمیشود اين بحث را مطرح كرد .حالا از طرف نظر خودمان ، ما خودمان در مورد اشيا مادی قائل به تاثيرمتقابل هستيم ، يعنی میگوييم اشيا روی هم تاثير میگذارند . از طرفی هم بهتسلسل علت و معلول قائل هستيم ، يعنی میدانيم يك چيزی علت يك چيزديگر میشود . آن وقت از نظر خود ما اين تاثير متقابل بين خود علت ومعلول وجود دارد يا ندارد ؟ حالا به ديالكتيك هم كار نداريم . نه به اين شكلی كه اينها میگويند . يك وقت هست ما میگوييم كه اشياناهمزمان [ يكی روی ديگری اثر میگذارد ، ] يعنی آن كه در زمان قبل وجوددارد روی آن كه در زمان بعد وجود دارد اثر میگذارد . در اينجا تقريبامعنی ندارد كه ما بگوييم معلول روی علت خودش اثر میگذارد ، چون غالبافنا و نيستی اين نوع علتها مقارن است با حدوث معلول . آن علت است واين معلول ، بدون اينكه آن معلول باشد و اين علت . و اما آن تاثيرمتقابلهايی كه میگويند ، در پديدههای همزمان میگويند . در ناهمزمانهاممكن است مثلا بگوييم اقتصاد اين زمان روی فرهنگ زمان بعد اثر میگذارد ،فرهنگ زمان قبل روی اقتصاد زمان بعد اثر میگذارد . آنجا يكی علت |