ترتيب را در اين طرف ديگر قرار دادند . آن روز باز آقای بروجردی رفتسر جای اولش نشست . آن روز هم آن ترتيب بهم خورد . باز فردا آمدند سرجای اول همان ترتيب را درست كردند . آخرش آن ترتيب بهم نخورد ، همينطور بود كه بود . شاگردهای هگل هم به همين شكل مثل شاگردهای آقای بروجردیبودند ( خنده استاد و حضار ) ، جاهای مشخصی داشتند ، يك گروه دست راستمینشستند ، يك گروه دست چپ . - ولی در اينجا میگويد ماركس از ابتدای تحصيلات خود در برلين به گروهجوانان پيرو هگل و آزادگان پيوست . يعنی در شاگردها به اين گروه پيوست . - يعنی منظور از اين دو گروه در اينجا يك گروه است ؟ بله ، همه يك گروهند . ضمنا از اينجا معلوم میشود كه ماركس بر خلافخود هگل [ فيلسوف نبوده است . ] هگل فيلسوف زبردستی است ، يعنی افكارخيلی زيادی دارد ، واقعا مادر و پدر اين افكار جديد شمرده میشود ، منتهااساس فلسفهاش يك اساس خاصی هست يعنی خيلی بر اساس توهمات و اينجور چيزهاست ، ولی يك آدمی است كه بالاخره میشود گفت كه فيلسوف بوده. در فلسفه خيلی كار كرده ، خيلی زحمت كشيده ، سالها تدريس میكرده ،كارش و فنش اين بوده است . ولی ماركس اساسا تحصيلات فلسفی نداشته ،تحصيلاتش منحصر به همان سه چهار سال دانشگاه بوده ، يعنی در حدی كه او دردانشگاه بوده است . بعد از آن كه از دانشگاه هم خارج شده نه تحصيل فلسفهكرده و نه تدريس فلسفه ، مطالعاتش بيشتر در مسائل اجتماعی و اقتصادی وتاريخی بوده و بعد هم مبارزات اجتماعی و عملی ، يعنی يك آدمی نيست كهاز نظر كار كردن در فلسفه ، بگوييم مثل يك فيلسوف زياد كار كرده و زيادفكر كرده ، نه ، يك نظرياتی همان اول پيدا كرده ، همانها را هم دنبالكرده است . انگلس هم همينجور است . |