بقاى حكومت
قسمتى از خطبهاى است كه امام « ع » آن را در صفين ايراد كرده است :
[ 1 ] ممكن است اين جمله خطاب به هر كسى باشد كه دشمن را بر خود مسلط مىكند . بعضى مىگويند طرف خطاب ، اشعث بن قيس است ، او هنگامى كه به على « ع » گفت : « چرا كار عثمان را نكردى » امام « ع » با اين جمله به او پاسخ گفت .
[ 204 ]
پس از سپاس و درود ، خداوند به سبب حكومت من بر شما ، حقى براى من بر شما قرار داده است ، و چنانكه من بر شما حق دارم شما نيز بر من حق داريد . حق بهنگام توصيف ، گستردهترين چيز و موقع انصاف ،
تنگترين چيز است . براى هيچكس حقى بر ديگرى نيست جز آنكه ديگرى بر او حقى دارد ، و بر كسى حقى نيست مگر آنكه براى او حقى مىباشد .
آنگاه خداوند از جمله حقوق خود ، حقوقى را براى بعضى مردم بر بعض ديگر واجب كرده و آن حقوق را در حالات گوناگون برابر ساخته است . بعضى از آنها انگيزه بعضى ديگر است و بعضى لازم شمرده نمىشود مگر به سبب بعض ديگر . و بزرگترين حقى كه خداوند واجب كرده ، حق حاكم بر رعيت و حق رعيت بر حاكم است . بنابراين رعيت جز به شايستگى حكمرانان شايسته نمىشود و حكمرانان جز به استقامت رعيت شايسته نمىگردند ، پس هرگاه رعيت حق حاكم را ادا كرد و حاكم نيز حق رعيت را ادا نمود ، حقيقت ميان آنان عزيز مىگردد و نشانههاى عدالت برپا مىشود و بر اثر آن روزگار اصلاح مىشود و در بقاى حكومت اميد مىرود و طمع دشمنان به نابودى ميگرايد . و اگر رعيت بر حاكم چيره شد يا حاكم به رعيت ستم كرد آنگاه اختلاف كلمه بروز مىكند و نشانههاى ظلم آشكار مىگردد ، به خواستههاى نفسانى عمل مىشود و احكام تعطيل مىگردد و بيماريهاى افراد فراوان مىشود ، هيچكس براى حق عظيمى كه تعطيل
[ 205 ]
شده و باطل بزرگى كه انجام مىشود احساس نگرانى نمىكند اينجا است كه نيكوكاران خوار و بدكاران عزيز مىگردند .
آدمى هر چند مقام و مرتبهاش بزرگ باشد بالاتر از اين نيست كه در حقى كه خدا بر او واجب نموده به كمك ديگران نيازمند نباشد ، و انسان هر چند در ديدهها كوچك باشد و مردم او را خرد بشمارند چنان نيست كه نتواند ديگران را در اين زمينه مساعدت كند يا ديگران به او كمك نمايند .
در اينجا يكى از اصحاب امام « ع » در ضمن سخنانى طولانى آن حضرت را بسيار ستايش نمود و پيروى و فرمانبردارى خود را اعلام كرد . بدنبال آن ، حضرت به اين سخنان زيبا زبان گشود :
پستترين حالات زمامداران از نظر مردم شايسته ، اين است كه گمان خودستائى به آنان برده شود و كارشان بر تكبر و غرور حمل گردد .
راستى من دوست ندارم در خيال شما راه يابد كه من ستودن و شنيدن ستايش را دوست دارم . شكر خداى را كه چنين نيستم ، بنابراين سخنانى كه با گردنكشان مىگويند با من مگوئيد و آنچه را از مردم خشمگين خوددارى كرده و پنهان ميدارند از من پنهان مداريد و با مدارات و تملق با من معاشرت مكنيد و تصور نكنيد اگر درباره حقى با من گفتگو شود بر من سنگين است ، زيرا كسيكه سخن حق يا
[ 206 ]
پيشنهاد عدالت براى او دشوار باشد ، عمل بحق و عدالت براى او مشگلتر خواهد بود . پس هرگز از حقگوئى يا مشورت عادلانه خوددارى مكنيد ، زيرا من پيش خودم بالاتر نيستم از اينكه خطا كنم .