خير وجود و انقلاب حيات
مىبينيم انقلاب حيات را به تمام معنى نمايشگر خير وجود ، و خير وجود را نمايانگر انقلاب حيات ميداند انقلاب ميگويد : من ويران كننده و بنا كننده هستم طبيعت وجود عادل بايد بخشنده و نيكوكار باشد . وجود عادل هيچيك از چيزهائى كه بخشيده پس نمىگيرد مگر آنكه بجاى آن ، چيز تازه ديگرى مىبخشد . خير وجود ، ذاتى و طبيعى آن مىباشد و پيمان على « ع » دربارهى وجود ، همين پيمان است و اگر او خير وجود را احساس مىكند در حقيقت عدالت وجود را بدون كم و زياد درك مىنمايد .
[ 127 ]
على « ع » دربارهى اين خير ، فراوان سخن گفته است . ما بسيارى از سخنان وى را در زمينهى خير وجود سابقا نقل كرديم ، و اينك شايد بتوانيم آن سخنان زيبا و راستين را در ضمن جملهاى كه حاكى از عقيدهى او به خير وجود است خلاصه كنيم : « خداوند نسبت به آنچه از او درخواست شده ، بخشندهتر از آنچه از او سؤال نشده نيست » . اگر ما دانستيم كلمه « خدا » از نظر قائلين به اصالت انديشه و روح مركز وجود و روابط جهانى است ، آنگاه به هر خير كلى و عمومى پى خواهيم برد و خواهيم دانست كه خير وجود در اين است كه خواستهى انسان را در ضمن شرايطى تأمين مىكند و بالاتر آنكه از خواستهى او بيشتر به او مىبخشد از آنجا كه اين انسان كوچك ، نمايشگر اين جهان بزرگ مىباشد ، ناچار بايد چهرهاى از عدالت و خير وجود نيز محسوب گردد . بنابراين اگر وجود ، بيش از آنچه شما از آن درخواست خير مىكنيد به شما خوبى مىرساند ، بخاطر آن است كه طبيعت خود را نيكوكار معرفى كند ، و شما هم كه نمونهاى از وجود محسوب مىشويد بايد به نيكوكارى نيازمندتر باشيد از كسى كه به نيكى شما احتياج دارد ، و اين همان مطلبى است كه على « ع » در ضمن اين سخن تأكيد مىكند : « نيكوكاران به نيكوكارى نيازمندترند از حاجتمندان » و نيز در ضمن جملهى زير و بطور كلى در هر زمانى كه سخن از نيكوكارى مردم به ميان مىآورد اين مطلب را تأكيد مىكند : « برترى و
[ 128 ]
فضيلت براى كسى است كه در ابتدا نيكى كرده است » .
اگر ما دربارهى خير و معناى آن از نظر روابط اجتماعى دقتى بعمل بياوريم مىتوانيم عقايد پسر ابو طالب را در جهات زير خلاصه كنيم :
1 نيكوئى در اين است كه مردم با يكديگر مساعدت و همكارى كنند و هر يك از آنان براى خودش و براى ديگران بطور مساوى كار كند و اين كار از ناحيهى يكى تظاهر و از ناحيهى ديگرى اجبار نباشد .
در حقيقت چنانكه على « ع » مىگويد « كار از روى تمايل و رغبت انجام گيرد نه از روى ترس و اجبار » . آنگاه بمنظور ايجاد آسايش بيشتر و اطمينان مردم نسبت به يكديگر ، از هيچ گونه فداكارى دريغ نكنند و اين فداكارى با زور و اجبار و بعد از درخواست نباشد ، بلكه همه در اين فداكارى بر يكديگر سبقت بگيرند . بطور كلى هر چيزى كه نافع و مفيد مىباشد چه مادى باشد يا روحى خير خواهد بود .
2 على « ع » معتقد است كه نيكى ، نخست در چهره عمل و سپس بصورت گفتار انجام مىگيرد . زيرا انسان مانند وجود واحد ،
يكى محسوب مىشود و بر طبق اين قانون بايد بعضى از او با بعض ديگر همكارى كند و در گفتار و كردار يكى باشد . يكى از سخنان زيباى على « ع » جملهاى است كه آن را دربارهى كسيكه عملش مطابق با اميدش نيست گفته است : « به گمان خود ادعا مىكند به خدا اميدوار است قسم به خداى بزرگ دروغ مىگويد چه شده است كه اميد وى در
[ 129 ]
عملش نمودار نيست ؟ پس هر كه اميدوار است اميدش از كردارش پيداست » بنابراين اگر شما كار نيكى انجام داديد بر شما لازم است سخن خوب بگوئيد : « سخن خوب بگو و كار نيك كن » .
3 على « ع » در برابر نيروهاى خير ، فرصت وسيعى كه از مرز بعيدى برخوردار است در اختيار انسان مىگذارد و پذيرش توبهى از گناه را در ضمن يك قانون عملى شده ، اعلام ميدارد . بنابراين اگر كسى با ديگران بدرفتارى كرد مىتواند از در توبه مجددا به سوى جهان نيكى رهسپار شود . على « ع » مىگويد : « عذر كسى را كه از تو پوزش مىطلبد بپذير . و تا ميتوانى بدى را به تأخير انداز » .
تاريخ از بدرفتاريهاى ابو موسى اشعرى نسبت به على « ع » آگاه است و مىداند كه على « ع » در مشكلات و بطور كلى در هيچ موقعيتى از عقيدهى خود دست بر نمىدارد ، لذا مىبينيم كسى را به سوى ابو موسى مىفرستد و مىگويد : « راستى تو مردى هستى كه خواهشهاى بيجا ترا گمراه نموده و ترا غرور فرا گرفته است ، پس از خدا درخواست گذشت كن تا از لغزشت صرفنظر كند ، زيرا كسيكه از خدا درخواست گذشت كند خداوند از او مىگذرد » 4 على « ع » معتقد است كه نيروهاى خير در انسان وابسته به يكديگرند و بستگى شديدى بر آنها حكومت مىكند . بنابراين اگر در انسانى يك جهت خوب وجود داشت ناچار بايد به جهات خوب ديگر مربوط باشد و بديهى است كه اين جهات در مناسبتهاى ويژه بروز
[ 130 ]
مىكنند . اين بررسى كوتاه بطور اشاره مىرساند كه وجود چه وجود عمومى بزرگ باشد يا مانند انسان وجود خصوصى كوچك در هر صورت يكى است و از برابرى و عدالت و خير انديشى برخوردار است : « هرگاه كسى خصلت خوبى داشت امثال آن را انتظار داشته باشيد » .
5 سرايتى كه ميان خصلتهاى پسنديده وجود دارد ، درست مشابه آن در سرايت خوبى و بدى بين مردم احساس مىشود : « با نيكوكاران معاشرت كن تا از آنان باشى » . « نيكى و نيكوكاران را جستجو كنيد » .
6 على « ع » ايمان دارد كه انسان هر كه باشد مىتواند در راه خير قدم نهد و اين مسير را تعقيب كند و در اين راه هيچكس از ديگرى شايستهتر نيست : « هيچيك از شما نبايد بگويد فلانى در انجام دادن كار خوب ، بهتر از من است » .
7 انسان نبايد كار نيكى كه انجام داده زياد بشمارد ، بلكه بايد كار خير را هر چند زياد باشد كم بداند ، زيرا اگر به اندازهى معيّنى اكتفا كند خير وجود عظيم را انكار نموده و توانائى انسان را كه جهانى بزرگ در او نهفته شده نپذيرفته است . على « ع » دربارهى نيكوكاران مىگويد : « آنان از كردار اندك خود خشنود نمىشوند و زياد را زياد نمىشمرند و خود را متهم مىدانند و از اعمال خويش
[ 131 ]
ترسانند [ 1 ] » .
8 اينجا بايد بطور اشاره نظر عميقى را كه على « ع » به مفاهيم تمايل انسانى افكنده و بدين وسيله عموم مردم را به آسايش فرا خوانده مورد بررسى قرار دهيم .
اگر ما به نوشتههاى متفكرين بزرگ كه توجه خود را فقط به شئون مردم معطوف ساختهاند مراجعه كنيم مىبينيم كلمهى « خوشبختى » در اين نوشتهها زياد به چشم مىخورد و متفكرين بطور كلى اين كلمه را محور بحث خود قرار داده و روى آن سخن گفتهاند .
ليكن على « ع » اين كلمه را به كلمه ديگرى كه وسيعتر و از نظر معنى عميقتر است و اتصاف طبيعت به آن مناسبتتر مىباشد تبديل نموده است . على « ع » كلمهى خوشبختى را به كلمهى « خير » تبديل نموده و دلها را بسوى اين كلمه توجه داده است . زيرا خوشبختى بر خلاف خير ، در دايرهى فرد مىباشد . بنابراين خير ، بزرگتر است . بعلاوه خير شامل خوشبختى مىباشد ، در حاليكه خوشبختى ممكن است منهاى خير تحقق يابد . گذشته از اين برخى از مردم گاهى در اثر موقعيتى كه اصلا براى انسان ايجاد شرافت نمىكند بلكه گاهى باعث آزار ديگران مىشود خوشبخت مىشوند و حتى گاهى با وجود اينكه در مرحلهى پستى قرار گرفتهاند گمان مىكنند خوشبخت هستند ، ليكن خير چنين
[ 1 ] يعنى از كوتاهى در اعمال خود مىترسند .
[ 132 ]
نيست ، زيرا معدن خوشبختى ، معدن خير است . بنابراين خير سعادتى است كه وابسته به سعادت عموم مردم است و با جسم و جان و عقل ارتباط دارد از اين رو على « ع » هنگاميكه انسان را به عوامل ترقى دعوت مىكند در دعوت گرم خود از اين كلمه كمك مىگيرد .
من در آثار على « ع » كلمهى « خوشبختى » را جز يكبار نديدم ،
در عين حال معنى كلمه مزبور در اين مورد نيز از مفهوم وسيع خير بيرون نيست . جملهاى كه كلمهى « خوشبختى » در آن بكار رفته اين است : « خوشبختى مرد در آن است كه همسرش شايسته و فرزندانش نيكو كار و برادرانش بزرگوار و همسايگانش شايسته باشند و روزى او در شهر خودش باشد » . ببينيد على « ع » چگونه خوشبختى انسان را وابسته به خوشبختى افراد خانواده و برادران و همسايگانش دانسته و سپس سعادت همين انسان را به سعادت شهرهاى خودش مربوط ساخته و به اين تكيه كرده است كه اين شهرها بوجود آورندهى خوراك فرزندان خود كه او هم يكى از آنها محسوب مىشود مىباشد 9 خير وجود و خير انسان ناچار اطمينان به وجدان انسان را بدنبال دارند : اطمينانى كه وجدان را بعنوان آخرين داور در زمينهى سود و زيان اشياء معرفى مىكند . ما درباره اين موضوع عقيدهاى داريم كه بطور تفصيل ذيلا شرح مىدهيم :
سخنان زيباى على « ع » از سه قسم بيرون نيست ، بعضى از آنها
[ 133 ]
فقط عقل را مخاطب قرار مىدهد و برخى تنها وجدان انسان را بدنبال دارند : اطمينانى كه وجدان را بعنوان آخرين داور در زمينهى سود و زيان اشياء معرفى ميكند ، ما دربارهى اين موضوع عقيدهاى داريم كه بطور تفصيل ذيلا شرح ميدهيم :
سخنان زيباى على « ع » از سه قسم بيرون نيست ، بعضى از آنها فقط عقل را مخاطب قرار ميدهد و برخى تنها وجدان را مورد خطاب قرار داده و بيشتر آنها عقل و وجدان را با هم مخاطب ساخته است . اما دربارهى سخنانى كه تنها عقل را مخاطب قرار داده بايد گفت : اين سخنان ، هدف اصلى و نتيجهى قطعى فعاليتهاى عقل بشمار مىرود .
عقلى كه با بررسى و دقت خود ، خوبى و بدى زمان را درك نموده و در اثر تجربههاى فراوان ، تمام حقايقى كه براى او كشف مىشود شناخته است . بدين جهت سخنان مزبور از آنجا كه ارتباط محكمى با حقايق دارد ، درست بر طبق قواعد هندسى ، داراى حدود و ابعاد ويژهاى القاء مىگردد ، از آنسو چون بستگى كاملى نيز با زيبائى بيان دارد در ميان اصول ادبى كلاسيكى عرب ، در زيباترين چهارچوب هنرى از نظر ماده و صورت ، جلوه مىكند .
در اين نوع حكمتهائى كه به عقل متوجه شده مىبينيم على « ع » اختيار را بدست مردم داده تا خودشان در آنچه مىبينند قضاوت كنند و به اختيار خودشان آن را گرفته يا ترك كنند ، و لذا در اين نوع حكمتها صيغهى طلب بچشم نمىخورد ، تنها چيزى كه مىبينيم
[ 134 ]
حكمتهائى است كه در قالب خبرى خالص ، بدون امر و نهى ، ترتيب يافته است : حكمتهائى كه در آن طبيعت دوست و دشمن ، نيكوكار و بدكار ، عاقل و نادان ، بخشنده و بخيل ، راستگو و منافق ، ستمگر و ستمديده ، پرخور و تهى دست ، پيرو حق و پيرو باطل ، اخلاق سالم و اخلاق بيمار ، موقعيت دانا و نادان ، سخنگو و ساكت ، تندخو و بردبار ، طمعكار و قانع ، سختى و آسانى و دگرگونيهاى زمان و اثرات آن در اخلاق انسانها و ساير امورى كه آن را در يك فصل يا يك باب نمىتوان بشمار آورد ، آشكار ميگردد .
اما در زمينهى سخنانى كه وجدان يا عقل و وجدان را با هم مخاطب قرار داده شما را به مطالب زير توجه مىدهيم :
روشن است كسانى كه سلامت انسان و رضايت اجتماع را تنها در قانونگذارىها و تنظيم برنامهها مىدانند ، خطاى بزرگى نمودهاند .
زيرا اين برنامهها و قوانين كه حاكى از حقوق انسان و جانبدارى از آنهاست انسان را درست به نتيجه نمىرساند ، بلكه بايد عقل سالم و روح پاك و وجدان والائى ، حقوق مزبور را كشف و ابتكار كند . زيرا تمام آنچه در دنياى مردم است به همان اندازه كه با وجدان جمعيتى كه ميدان را براى برنامهها و قوانين آماده نموده و وجود آنها را تصديق مىكنند ، بستگى دارد ، طبعا در ضمن حدود معينى با اخلاق سرپرستان اين برنامهها و با مرزهاى خير كه در آنان توسعه و تضييق مىيابد نيز بستگى خواهد داشت . اين را نيز نبايد فراموش كرد كه برنامههاى جديد
[ 135 ]
اجتماعى ، بحكم طبيعت و به نسبت امكانات اجرائى اصول آنها ، در اينكه نسبت به سرپرستان خود اجازهى موافقت يا اعتراض مىدهند با يكديگر تفاوت دارند . اما برنامهها و قوانين قديم در برابر اخلاق سرپرستان خود كه بر اقامهى حدود اقتضائى قوانين مسلط بودند عكس العمل بيشترى داشت ، و اين خود عللى دارد كه فعلا مورد بحث ما نيست .
عليرغم اينكه برنامهها و قوانين مناسب مىتواند رهبرى مردم را عهدهدار شود و آنان را به جلب منافع ملزم سازد ، ليكن در صورتيكه اين رهبرى و الزام ، با عمل ناشى از وجدان ، موافقت نداشته باشد از حدود ارزش انسانيت بيرون خواهد بود . بعقيدهى ما هر عملى كه انسان انجام مىدهد اگر حامل تابش وجدان و فشارهاى روحى و بخشش از روى ميل ، نباشد بطور مسلم فاقد حرارت انسانيت كه بزرگترين و گرانبهاترين چيز در عمل محسوب مىشود ، خواهد بود .
برنامهها و قوانين هنگامى مىتوانند در تحكيم روابط انسانى به پيروزى نائل گردند كه با عقل و وجدان ارتباط داشته و آنها را بسوى خير بكشانند و همآهنگى جالبى ميان آمادگى فرصت براى عمل نافع و ارادهى فاعل كه ارتقاء به تمدن را براى فرد و اجتماع ضمانت مىكند ، ايجاد نمايند .
آنچه در اين زمينه در چهار چوب فرد و اجتماع صدق مىكند ، در تاريخ متفكران ، قانونگذاران ، دانشمندان مكتشفين و امثال آن نيز
[ 136 ]
صادق است . از اين رو اگر تاريخ خدمتگزاران انسان و تمدن را از نظر بگذرانيد مىبينيد تنها عقل ، آنان را در هر ميدانى به راه صحيح رهبرى نكرده است ، زيرا عقل به تنهائى سرد و خشك مىباشد و جز با ارقام و اقسام و جهات محدودى با چيز ديگر سر و كار ندارد و لذا فقط راه را به شما نشان مىدهد ، اما شما را در راهپيمائى كمك نمىكند و در پستى و بلندى آن شما را پيش نمىبرد ، پس آنچه مىتواند شما را به جلو سوق دهد وجدان سالم و عاطفهى گرم مىباشد .
راستى آيا غير از وجدان و عاطفه ، چيز ديگرى « ماركونى » را بر آن گوشهنشينى و تنهائى وحشتناك واداشت ؟ آرى وجدان بود كه كنارهگيرى از زيبائىهاى حيات و تحمل تنهائى را بخاطر تمدن و انسان ، در نظر او زيبا جلوه داد ، و عاطفهى او بود كه اين وجدان سالم را آنچنان غرق حرارت نمود كه هرگز سستى در آن راه نيافت .
آنچه دربارهى ماركونى گفتيم ، درباره پاستور ، گاليله ، گاندى ،
بتهوون ، بودا ، افلاطون ، گوته و انسانهاى تكامل يافتهى ديگر نيز بايد بگوئيم .
براى توضيح بيشتر ، بدنبال دليل ايجابى اين حقيقت ، دليل سلبى آن را نيز نبايد فراموش كرد . براى نمونه ميتوان ادولف هيتلر ،
چنگيزخان ، هلاكوخان ، حجاج بن يوسف ثقفى و قيصر بورگيا قهرمان شوم كتاب « شهريار » اثر ماكياولى [ 1 ] را نام برد ، چنانكه
[ 1 ] ماكياولى نابغه ايتاليائى در عصر « رافائيل » نقاش بزرگ زندگى مىكرد و
[ 137 ]
بعضى از اتم شناسان معاصر نيز كه عمليات خود را روى انسانها آزمايش مىكنند از اين دسته محسوب مىشوند . راستى آيا اين گروه جز بخاطر عقل وسيع و درك سريع خود كه درك ديگران در برابر آن ناچيز است ، امتياز يافتهاند ؟ در عين حال مىبينيم كارشاان جز آدم كشى ، تجاوز به مقدسات تمدن و بقاياى كوششهاى انسانى و ستم به ارزش حيات و زندگان و خير وجود ، چيزى نبوده است . اين بدان جهت است كه عقل آنان همراه با وجدان سالم و عواطف پاك نبوده ، و آنجا كه وجدان و عاطفه نيست از عقل بهرهاى نمىتوان برد بلكه بايد گفت چنين عقلى به زيان نزديكتر است .
همكار و دوست وى بود . عقل بيمانند و اخلاق پاكش او را بر آن داشت كه ظلم بربريت زمامداران تاريخ را مورد انتقاد قرار دهد ، از اين رو كتاب معروف خود « شهريار » را نوشت . او در اين كتاب پس از آنكه بيوگرافى يك زمامدار خالى از سليقه و عقل و وجدان را كه بمنظور حفظ موقعيتش به قتل و ارعاب و تبعيد و ساير اعمال ننگين پناهنده مىشود . به خواننده ارائه ميدهد ، گستاخى زمامداران مزبور و موقعيتهاى پست آنان را بطور غير مستقيم توصيف مىكند و گوشزد كرده كه حكومتهاى تاريخ ، و عصرى كه آنها در آن زندگى ميكردند ، بر اساس اين رفتار كه زشت استوار گرديده است .
ماكياولى در كتاب خود ، صفات « زمامدار » را از شخصيت قيصر بورگيا پسر اسكندر بورگيا ستمگر معروف گرفته بود . پناهنده شدن به اين اسلوب بمنظور رسيدن به حكومت و تثبيت آن ، اصلى است كه آن را به مناسبت نام نويسندهى كتاب ، ماكياولى مىگويند .
[ 138 ]
من اينجا در صدد توضيح عاطفه و عقل و وجدان و ساير نيروهاى انسانى نيستم . زيرا نيروهاى مزبور بدون ترديد از واكنش و همكارى خاصى برخوردارند . منظور من از عقل ، نيروئى است كه مطالب را در سطح ويژهاى كه سبب را به نتيجه مربوط مىسازد و ميان علت و معلول حكم مىكند ، درك مىنمايد و در چهار چوب ارقام و حدودى كه ذاتا در اثر موقعيت خصوصى و عمومى انسان تحت تأثير قرار نمىگيرند ، گردش مىكند . من روى اين اصل توضيح مزبور را يادآور شدم .
بنابراين كسى كه داراى چنين عقلى هست ناچار بايد از وجدان و عاطفهاى كه او را بسوى خير سوق مىدهد برخوردار باشد ، و آنچه دربارهى قانونگزار مىگوئيم بايد دربارهى افرادى كه قانون براى آنان وضع شده نيز بگوئيم . بنابراين افرادى كه از آنان انتظار ميرود بر طبق اين روش پسنديده گام بردارند بايد علاوه بر ايمان عقلى مجرد ، از اعتقاد وجدانى نيز بهرهمند باشند تا بمنظور ايجاد يك اجتماع شايسته ، در راه تهذيب والاى انسانى گام نهند . بايد با فضائل اخلاقى كه قوانين و برنامهها را در دژهاى بلند و محكمى احاطه مىكند آشنا و پيوسته خير انديش باشند على « ع » روى همين اصل چنانكه قبلا ديديم عواطف پاك را در انسانها تحريك مىكرد و وجدانهاى سالم آنان را كه رنگ ديگرى بخود گرفته بود بيدار مىساخت و براى رشد آن كوشش
[ 139 ]
مىكرد و مردم را به رعايت آن اندرز مىداد .
على « ع » در خطبهها ، سفارشها ، عهدها و بطور كلى در تمام سخنانش به وجدانها توجه داشت . زيرا مىدانست تهذيب اخلاق ، در مراعات نظام عادلانه و ايجاد حرارت در رفتار مردم ، اثر بسزائى دارد . او مىدانست اين تهذيب همانطور كه براى پشتيبانى از عدالت و سنن اجتماعى در زمينهى نگهدارى بيگانگان و رهبرى ديگران ، امرى لازم بشمار ميرود ، ذاتا نيز يكى از ارزشهاى انسانى محسوب مىشود .
گذشته از اين على « ع » از نيروى فوقالعادهى ديگرى برخوردار بود كه بوسيلهى آن در اعماق انسانها نفوذ مىكرد و خواستههاى آنان را درك مىنمود و به سرشت و اخلاق آنان پى مىبرد ، آنگاه بد و خوب آنها را تصور و مقايسه ميكرد و در پرتو اطمينان عميق به وجدان انسان ، زبان به امر و نهى مىگشود .
اطمينان پسر ابو طالب به وجدان انسان مانند اطمينان شخصيتهاى بزرگى بود كه از عقلى تابناك و قلبى سرشار از حرارت انسانيت و توأم با محبت عميق برخوردار بودند . اطمينان او به اين وجدان مانند اطمينان بودا ، بتهوون ، روسو ، گاندى و امثال آنان بود كه به نور دل كه هر نورى در برابر آن خاموش مىگردد رهبرى يافته بودند . پسر ابو طالب سخنان حكمت آميز خود را بر اساس همين اطمينان استوار ساخته بود . بر اساس چنين اطمينانى است كه انديشهها و رهبريهائى كه وجدان انسان را مخاطب قرار ميدهد ، با يكديگر
[ 140 ]
ارتباط پيدا مىكنند .
اگر على « ع » با وجود مصائب و حادثههاى ناگوارى كه از ناحيهى مردم تحمل كرد ، اين چنين به جهات خير در آنان اطمينان دارد بخاطر آنست كه تخم اين اطمينان را در دلهايشان بيافشاند . او مىداند كه « حق و باطل و راست و دروغ در اختيار مردم قرار دارد » ليكن براى انسان سزاوار است چشم و قلب خود را بسوى جهات خير باز كند ،
زيرا اين جهات بر خلاف جهات شر ، رشد مىكند و افزايش مىيابد و شايد آموختن بواسطهى تاريخ و حكمت ، مهمتر و نافعتر باشد .
على « ع » بطور مكرر در زمينهى لزوم اطمينان به وجدان انسان ،
توصيه مىكرد . از جمله مىگفت : « كسى كه بتو گمان نيك برد گمانش را تصديق كن » . در مورد ديگرى مىگويد : « هرگز به سخنى كه از دهان كسى خارج شده و تو احتمال نيكى در آن مىدهى گمان بد مبر » . « از دادگرى نيست كه بر شخص مورد اعتماد با بدگمانى قضاوت شود » . « هرگاه نيكوكارى ، روزگار و مردم آن را فرا گرفت ،
سپس كسى نسبت به انسانى كه بدنامى او آشكار نشده بد گمان شود همانا به او ستم نموده است » . « بدحالترين مردم كسى است كه به خاطر بدگمانى خود به هيچكس اطمينان ندارد و ديگران نيز بخاطر بدرفتارى او به وى اعتماد ندارند » .
گروهى از كسانى كه شخصيت على « ع » را مورد بررسى قرار دادهاند دچار اشتباه شدهاند ، زيرا تصور كردهاند على « ع » نسبت به
[ 141 ]
مردم بدبين و از آنان بكلى بيزار بوده است . اين گروه براى اثبات نظريهى خود ، به سخنان خشن على « ع » كه مردم زمانش را بوسيلهى آن مورد حمله قرار ميداده احتجاج كردهاند . ليكن ما موضوع را بعكس مىدانيم . ما معتقديم كه على « ع » هر چند در موقعيتهاى خاصى اطمينان خود را از بعضى مردم سلب مىكرده ، ولى بايد گفت او حتى براى يك لحظه اطمينان خود را نسبت به انسان از دست نداده است . راستى اگر كسى تحمل على « ع » را در برابر ناراحتىهائى كه از مردم به او مىرسيد ، از نظر بگذراند ، و به بردبارى عجيب او در مقابل سختىهاى وحشتزا كه ناشى از خيانت و نيرنگ دشمنان و يارانش بود پى ببرد ، و از آنسو روش على « ع » را با آنان در نظر بگيرد كه چگونه تا حد امكان با آنها مهربانى و محبت مىكرد ، من معتقدم اگر كسى اينها را بداند بطور مسلم درك خواهد كرد كه على « ع » به حقيقت و فطرت انسان كه متأسفانه اجتماع در بعضى موارد آن را گمراه مىكند خوش بين بوده و در اين جهت با « روسو » اختلافى ندارد .
آرى اگر على « ع » خيانتگران و ستمگران و نيرنگبازان را توبيخ مىكند ، در عين حال معترف است كه انسان هر چند زمانى طولانى بر او گذشته باشد باز قابل اصلاح خواهد بود . زيرا همين كسى كه به انسان خوشبين است ، چنانكه از نيكوكار تمجيد مىكند ، بدكار را به اميد آنكه در اخلاق و رفتارش تغييرى ايجاد كند سرزنش
[ 142 ]
مىنمايد . راستى اگر پسر ابو طالب چنين اميدى نداشت نمىتوانست سختىهاى روزگار را كه از ناحيه دشمنان به او مىرسيد تحمل كند و در برابر حوادث ناگوار صبر نمايد اگر على « ع » دربارهى دنيا و دنيا پرستان مىگويد : « دنيا پرستان ،
سگهاى فرياد كننده و درندگان وحشى هستند ، بعضى بر سر بعضى فرياد مىكشند ، نيرومند آنها ناتوانشان را مىخورد و بزرگشان بر كوچكشان پيروز مىشود » بخاطر آن است كه از مكر نيرنگ بازان و گناه معصيت كاران رنج مىكشد ، از اين رو آنان را سخت سرزنش مىكند تا كسى را كه گناهكار و مكار و سگ زوزه كش و درنده وحشى نيست ترجيح دهد آرى على « ع » اين سخن را مىگويد آنگاه با درندهى وحشى و نيرومند ستمگر و بزرگ ظالم مبارزه مىكند همانطور كه پزشك بمنظور سلامت روح و بدن ، بلكه بمنظور ترجيح حيات بر مرگ و بخاطر خوش بين بودن به خوبى نجات ، با ريشه بيماريها مبارزه مىكند بنابراين على « ع » همان كسيكه به حيات ، بزرگترين مخلوق خدا احترام مىگذارد و براى انسان زنده كه زيباترين نمونهى حيات است احترام قائل است ، اطمينان عظيمى به خير انسان دارد و به او خوش بين است و مىخواهد او چنانكه بايد آزاد باشد اگر على « ع » از اين اطمينان و خوش بينى برخوردار نبود با مردم چنين رفتار نمىكرد و نمىگفت : « هرگز به سخنى كه از دهان كسى
[ 143 ]
خارج شده و تو احتمال نيكى در آن مىدهى گمان بد مبر » و بوسيلهى وصاياى خود كه حائز درك عميق و حرارت عاطفه و عظمت هدف است ، به وجدان فردى و اجتماعى توجه نمىيافت : وصايائى كه قلعهى محكمى براى اخلاق عمومى و عاطفهى انسانى بشمار ميرفت و عمل نافع را بر اساسهاى ايجابى در عقل و وجدان استوار مىساخت . على « ع » به استناد همين اطمينان و بمنظور برقرارى عمل پسنديده ،
ديدهبانهائى از خود انسانها و جاسوسهائى از اعضايشان بر آنان معيّن ميكند و به آنان چنين خطاب ميكند : « بدانيد بر شما ديدهبانانى از خودتان و جاسوسهائى از اعضايتان و نگهبانان راستگوئى كه اعمال شما و شمارهى نفسهايتان را حفظ ميكنند گماشته شده است » على « ع » به استناد اطمينان به عدالت و خير وجود و اعتماد به عظمت حيات و جانداران ، مردم زمانش را با سخنانى بيدار كننده مخاطب قرار داده و به آنان هشدار ميدهد كه حيات ، توأم با آزادى و بقاى آن ابدى است و با هيچگونه قيدى سازگار نخواهد بود . تنها آنچه واسطه در بقاى حيات است و قاعدهاى از قواعد آن يا پارهاى از نور آن بشمار ميرود مىتواند از قيود حيات باشد . پس انسان نمىتواند در صدد مقيد ساختن حيات برآيد وگرنه حيات به نابودى خواهد گرائيد . بنابراين حيات نيز مانند وجود ، زيبا و آزاد و خير انديش است و خود را بوسيلهى قوانين ثابت خود حفظ مىكند و براى قوانينى كه
[ 144 ]
بدبينان براى او خواستهاند ارزشى قائل نيست .
اين حيات پيوسته به تجدد و تكامل گرايش دارد تا آنجا كه هيچ چيز جايگزين آن دو نخواهد شد . اين تجدد و تكامل ، اسلوبى است كه حيات در فتوحات خود كه عبارت از خير بيشتر و بقاى اصلح است آن را دنبال ميكند . بررسى عميق پسر ابو طالب در زمينهى حيات و نواميس آن كه بزرگترين موجود در جهان خيرانديش هستى محسوب مىشود ، او را معتقد ساخته است كه حيات ، موجودى انقلابى است كه پيوسته به جلو مينگرد و هميشه در مسير خير بيشتر ، در حركت است .
انقلابى بودن حيات ، ريشهى تحرك حيات و باعث تكامل آن مىباشد بدين جهت حيات مقيد به چيزى جز به شرايط وجودش نمىباشد . انقلابى بودن حيات ، ريشهى جنبشهاى اجتماعى و باعث تكامل اجتماع است و اگر اين خصوصيت وجود نداشت حيات جز مرگ و جانداران جز جماد چيزى نبودند .
على « ع » به انقلاب حيات ايمان راسخى داشت . ايمان وى به انقلاب حيات به معرفت شبيهتر بود ، بلكه اين ايمان خود معرفت بود .
على « ع » بر اساس اين ايمان عظيم معتقد بود كه افراد زنده قدرت دارند خود را اصلاح كنند و اين اصلاح وابسته به اين است كه با قوانين حيات سير كنند ، و قدرت دارند بر سرنوشت خود حاكم باشند به اينكه در برابر عظمت حيات تسليم گردند .
ما قبلا در ضمن بحثى گفتيم كه انقلاب حيات ، نزديكترين
[ 145 ]
مزاياى حيات و عظيمترين آنها از نظر دلالت بر امكانات عظيم حياتى بشمار ميرود . بر كسانيكه به انقلاب حيات ايمان دارند لازم است عمليات خود را بر اساس اطمينان كلى به تكامل حتمى استوار كنند ، به علاوه انديشهها را بسوى تكامل مزبور متوجه سازند و افرادى را كه به گمان خود مىتوانند در برابر حيات انقلابى و توأم با تكامل ، ايستادگى كنند ، با دليل و برهان از هر گونه رفتار احمقانهاى باز دارند .
پسر ابو طالب انسان را به همين ايمان و اطمينان مخاطب قرار داده و مىگويد : « تو در آغاز آفرينش خود ، نادان بودى آنگاه ديگران بتو آموختند ، و چه بسيار چيزهائى كه نمىدانى و انديشهى تو در آن سرگردان و چشمت در آن گمراه است سپس به آن بينا ميشوى » در اين سخن اعتراف است به اينكه حيات داراى تكامل است ، و بهرهبردارى از حياتى كه در سينهى زندگان مخزون است همان آموختن مجهولات است . سخن مزبور مىرساند كه انسان براى پيشرفت يا بگوئيد براى خوبيها ، آمادگى و قابليت عظيمى دارد .
دعوت گرم على « ع » بسوى معرفتى كه هر روز تازهاى را كشف و جديدى را بنا مىكند ، بهترين دليل ايمان وى به انقلاب حيات و امكانات زندگان بشمار ميرود . بنابراين معرفت از نظر او يك پيروزى و اكتشاف آرامش ناپذير خواهد بود .
على « ع » مردم زمانش را به همين اطمينان و ايمان مخاطب قرار داده و مىگويد : « فرزندانتان را به اخلاق خود مجبور نسازيد زيرا آنها
[ 146 ]
براى زمانى غير از زمان شما آفريده شدهاند » . آرى اگر خوش بينى على « ع » به زيبائى حيات و قابليت مردم براى تكامل نبود هرگز على « ع » اين سخن را ايراد نمىكرد ، سخنى كه حاكى از علم او به انقلاب حيات است و خوشبينى او را نسبت به امكانات انسان تكامل يافته ،
خلاصه مىكند ، سخنى كه روح تربيت صحيح را بطور خلاصه اعلان مىكند و هر نسلى را از قيود عرفى و عادى نسل سابق رهائى مىبخشد .
پسر ابو طالب در اين زمينه سخنان فراوانى دارد . نمونههاى زندهى زير كه عمل انسان را بعنوان يك حقيقت و انقلاب و خير توصيف مىكند ، از اين قبيل است : « كسيكه عملش او را كند گرداند خويشاونديش او را تند نخواهد ساخت » . « ارزش هر كسى به خوبىهاى او است » . « بدانيد مردم فرزندان كارهاى شايستهى خويش مىباشند » . « سود كار هر كس ويژهى خود اوست » .
على « ع » در ضمن بعضى از سخنانش انسان را وادار مىكند كه در عمل ، خواهان پيشرفت باشد و اگر از كم يا زياد محروم گرديد دست از كوشش برندارد ، زيرا وجود خيرانديش هرگز فرزندان خود را از آنچه استحقاق دارند محروم نمىكند و اگر محروم كند ، محروميت جزئى است نه كلى . علاوه بر اين گاهى آن محروميت در دومين بار عمل جبران مىشود . على « ع » مىگويد : « كسيكه در جستجوى چيزى بر آمد ، به آن چيز يا به بعض آن خواهد رسيد » . من تصور مىكنم خوانندهى محترم روح اين عبارت درخشان را درك كرده
[ 147 ]
است . گويا اين جمله از سخن معروف مسيح سرچشمه گرفته است :
« بكوبيد بكوبيد تا براى شما باز شود » .
شايد زيباترين چيزى كه در اين زمينه در عقيدهى على « ع » بچشم مىخورد ، اتحادى است كه على « ع » ميان انقلاب حيات و خير وجود از نظر ماده و معنى مجسم مىكند . مىبينيم على « ع » مفهوم تكامل ، يا انقلاب حيات را با مفهوم خير وجود طورى متحد مىگرداند كه خير وجود ، جزئى از انقلاب حيات يا انقلاب حيات ، جزئى از خير وجود محسوب نمىشود بلكه انقلاب حيات به تمام معنى نمايشگر خير وجود است و خير وجود نيز نمايانگر انقلاب حيات مىباشد .
سخنان على « ع » در اين زمينه بهترين دليل درستى گفتار ما مىباشد . اينك به نمونههائى از آن توجه كنيد : « خردمند كسى است كه امروزش بهتر از روز گذشتهاش باشد » . « كسى كه فردايش بدتر از امروزش باشد محروم است » . « آنكس كه دو روزش برابر باشد فريب خورده است » .
در پايان به اين سخن زيبا كه شامل بحث كنونى ما است و از حرارت محبت عميق ، و زيبائى هنر اصيل برخوردار است ، و روزها را با احساسات بشر شريك ميداند توجه كنيد :
« هيچ روزى بر پسر آدم نمىگذرد مگر آنكه به او مىگويد : من روز جديدى هستم و بر تو گواه مىباشم ، در من سخن نيك بگو و كار شايسته كن ، زيرا ديگر مرا براى هميشه نخواهى ديد »
[ 148 ]
ما اكنون سخنان زيباى پسر ابو طالب را در اين كتاب نقل مىكنيم . اين سخنان در زمينهى اخلاق پاك و خودسازى والاى انسانى كه از انقلاب حيات و خير وجود سرچشمه مىگيرد ، شاهراهى بزرگ تشكيل ميدهد . اين سخنان زيبا تا روزى كه انسان خيرانديش باقى است ، جاويد خواهد بود بيروت جرج جرداق
[ 149 ]