محبت عميق
على « ع » درك كرده بود كه منطق محبت ،
بالاتر از منطق قانون است ، و مهربانى انسان با انسان و ساير موجودات ، دليل زندگى در برابر مرگ ، وجود در برابر عدم است موقعيت زن از نظر على « ع » آن موقعيتى كه آنان تصور مىكردند نبود برخورد بادهاى سوزان تابستان و ابرهاى پر آب زمستان در يك زمين ،
از عدالت جهان هستى و تساوى وجود محسوب مىشود . نابود شدن طوفانها و گردبادها و نسيمهاى ملايم در يك حقيقت ، بر اساس اين
[ 103 ]
عدالت و تساوى برقرار است . تحمل طبيعت ، قانون كيفر و پاداش را در تمام مظاهر خود ، ناشى از عدالت و تساوى مزبور است . بديهى است در اين صورت بايد نيروهاى طبيعت نيز اعم از جماد و حيوان درهم آميخته شوند و بطور اشتراك شروع به فعاليت كنند .
از آنجا كه صفات انسان و اخلاق و احساسات و اميال او از عناصر تركيبى و اتحادى حيات كه شخصيت انسان را تشكيل ميدهد سرچشمه مىگيرند ، صفات و حالات مزبور ، درهم آميخته شده و بطور اشتراك شروع به كار مىكنند . بررسى و سنجش عميق و بدنبال آن قواعد علمى جديد كه اكتشافات خود را بر پايههاى ويژهاى استوار ساخته ، مىتواند اين معنى را به اثبات برساند .
قبلا ديديم انسان از نظر على « ع » نمونهى كاملى از جهان هستى بشمار ميرود . از جمله اشعارى كه به او نسبت مىدهند شعرى است كه انسان را در آن مخاطب ساخته و مىگويد :
گمان مىكنى تو جسمى كوچك هستى ، در حاليكه جهانى بزرگ در تو پيچيده شده است .
طبيعى است على « ع » در اين موقعيت ، تمام امكاناتى كه وابسته به انسان است جستجو مىكند و مظاهر عدالت جهانى و تساوى وجود را در اين « جسمى كه جهانى بزرگ در آن پيچيده شده » در ضمن چهار چوبهاى كه افكارش در آن مىچرخد ، كشف مىكند .
على « ع » بطور مستقيم عميقانه درك كرد كه ميان موجودات ،
[ 104 ]
روابطى زوال ناپذير وجود دارد و هر چيزى كه از اين روابط ميكاهد از مفهوم وجود نيز كم مىكند و در صورتيكه انسان يكى از اين موجودات محسوب شود ، ناچار بايد با موجودات ديگر ارتباط وجودى داشته باشد . در اين صورت ارتباط موجود به مانند خود ، سزاوارتر و مناسبتر است . اين موجود اگر از موجودات زنده باشد بستگى آن به موجودات زنده ديگر قويتر و ثابتتر خواهد بود . اما انسان كه در رأس موجودات زنده قرار دارد ، ارتباط او با برادر انسانش نخستين ضرورت وجودى او از نظر فردى و اجتماعى محسوب مىگردد .
على « ع » آنگاه كه جمعيت شايسته را جمعيتى معرفى مىكند كه عدالت اجتماعى با گستردهترين معانى و ارزندهترين اشكالش بر آن حكومت داشته باشد ، در حقيقت ، قانون يا چيزى را كه وابسته به قانون است مورد اجرا قرار ميدهد . اين قانون از آنجا كه طبعا از روح عدالت جهانى سرچشمه مىگيرد ، در انديشهى على « ع » آشكار شده و بصورت يك امر ضرورى جلوه مىكند . بدين جهت مىبينيم پسر ابو طالب اصرار شديدى دارد كه ماوراى قوانين را بررسى كند و بوسيلهى محبت انسانى كه بالاتر از قانون است ، قوانين را مراعات نمايد . محبت جز علاقه عميق روحى و مادى به بلندى و كمال چيزى نيست . از آنجا كه محبت يك ضرورت وجودى محسوب مىشود ،
يك ضرورت اخلاقى نيز بشمار مىرود .
على « ع » در نخستين صفحه از صفحات محبت يادآورى مىكند
[ 105 ]
كه مردم همگى با هم برادرند ، از اين رو با وجود اينكه خود ، زمامدار مردم است صريحا آنان را به « برادرانم » توصيف مىكند و بدنبال آن به حكمرانان تذكر ميدهد كه آنان با همه مردم برادراند و اين برادرى ناچار مستلزم محبت خواهد بود ، او به سران لشگرهايش چنين مىگويد : « براى حكمران سزاوار است برترى و نعمتى كه به او اختصاص داده شده ، باعث تغيير حال او بر رعيت نشود ، و نعمتهائى كه خداوند نصيب او ساخته ، او را بيشتر به بندگان خدا نزديك كند و بيشتر به محبت به برادرانش وادارد » .
على « ع » از آنكه برادرى خود و فرمانروايان را با مردم در دوستى و محبت اعلام ميدارد ، با يك قضاوت صحيح با عموم انسانها روبرو شده و اين برادرى را بدون پراكندگى يا امتياز به آنان اعلان مىكند و مىگويد : « همانا شما با هم برادريد ، ميان شما چيزى جز ناپاكى دلها و سوء انديشهها جدائى نيافكنده است » . على « ع » بدين وسيله ناپاكى دل و سوء انديشه را در يك سو ، و دوستى و محبت قلبى را در سوى ديگر قرار ميدهد .
از آنجا كه حق وجودى هر انسانى بهرهمند شدن از محبت ديگران است ، ناچار بايد طبيعت كه حامل ارزشها و مقياسها است به انسانى كه همسايگان و نزديكان و كسانش او را رها ساخته و لباس محبت به تنش نكردهاند ، با مهر و محبت فراوانى از ناحيهى بيگانگان پاداش دهد . روى همين اصل على « ع » مىگويد : « كسيكه
[ 106 ]
نزديكتر او را رها كند ، دورتر براى او آماده مىگردد » .
على « ع » بخاطر مراعات اين اخوت كه بر اساس محبت انسانى برقرار است خصلتهاى ناپسند را از آنجا كه با دوستى و محبت سازش اساسى ندارد نمىپذيرد : « اما بعد ، اگر خصلتهاى ناپسند در تو نبود تو در اين كار بر ديگران مقدم بودى » .
اگر قوانين متعارف به پسر ابو طالب اجازه مىدهد با مخالفان خود نبرد كند ، او پس از آنكه تمام جوانب محبت را در قلب خود مراعات نموده و روابط اخوت انسانى را در دلهاى جنگجويان جستجو كرده دست به جنگ مىزند . بنابراين اگر او در پايان كار دست به شمشير مىبرد ، از روى ناچارى و توأم با گريه و اندوه است نه آنكه از روى اختيار و آميخته با خنده و شادى باشد . در حقيقت ، احساس پيروزى براى على « ع » دردناكتر از احساس شكست براى جنگجويان بود اگر قوانين متعارف به پسر ابو طالب اجازه ميدهد تجاوزگران را پس از مرگ خود رها و فرزندان و پيروان خود را از انتقام و نبرد با آنان باز دارد . محبت به انسان كه ماوراى هر قانونى است كه او را وادار ساخته با اين سخن بزرگ ، پيروان و فرزندان خود را مخاطب قرار دهد :
« پس از من با خوارج نجنگيد ، زيرا كسى كه در جستجوى حق بوده و خطا كرده ، مانند كسى نيست كه باطل را طلب نموده و به آن رسيده است » .
على « ع » به كمك اين محبت عميق ، سعادت انسان را به
[ 107 ]
سعادت همسايهاش بلكه به سعادت تمام انسانها مربوط مىسازد و آنچه براى انسان نسبت به همسايهاش روا ميدارند ، براى ساير مردم نيز نسبت به او روا مىشمارد ، و از سعادت انسان اين است كه محبت را از حد بگذراند و فرزندان ديگران را از همان محبتى كه فرزندان خود را بهرهمند مىسازد ، برخوردار گرداند : « به آنچه فرزندان خود را تربيت مىكنى يتيم را به آن تربيت نما » تا همگى روح عدالت اساسى را درك كنند ، عدالتى كه از نظر ارزش و زيبائى بر قوانين رسمى برترى يافته و حامل حرارت انسانيت است و مردم را به منطق قلب نه منطق تسليم در برابر قانون نايل مىگرداند : « بايد خردسالان شما از بزرگسالان پيروى كنند و بزرگسالانتان به خردسالان محبت ورزند » .
اگر درماندگى از انجام دادن كارهاى نيك ، نقص محسوب مىشود ، منطق محبت به زبان على « ع » ، عجز از دوستيابى را بالاترين نقص معرفى مىكند : « ناتوانترين مردم كسى است كه از دوستيابى عاجز باشد » . على « ع » به اين درماندگى ، عجز ديگرى كه تمايل به دشمنى و جدال است ، اضافه مىكند و مىگويد : « از دشمنى و جدال بپرهيزيد » بلكه نرمى سخن بالاتر از اين است . زيرا سخن نرم ،
ارتباط دلها را كه سرچشمه محبت است محكم مىكند : « نرمى سخن از بزرگوارى است » .
راستى ميان خواستههاى دل هيچ چيزى مانند احساس دوستيابى براى انسان موجب آسايش نيست . على « ع » هنگاميكه از
[ 108 ]
بديهاى زمانش رنج مىبرد ، پول و راستى و برادرى را كه مايه بقاى انسان است در يك رديف قرار داده و درباره مردم زمانش مىگويد :
« بزودى مردم سه چيز را از دست مىدهند : پول حلال ، زبان راست و برادرى كه از ناحيه او احساس آرامش كنند » .
اگر غربت بخاطر آنكه موجب تنهائى است بزرگترين سختى بشمار مىرود ، شديدترين مرحلهى آن ، ساعتى است كه انسان برادران و دوستان خود را از دست مىدهد و بدنبال آن از دلهائى كه مىبايست از مهر و محبت آنها بهرهمند گردد ، محروم مىشود : « غريب كسى است كه دوست نداشته باشد . » « از دست دادن دوستان غربت است » .
ما اينجا ناچاريم موقعيت زن را از نظر على « ع » بطور خلاصه بررسى كنيم . روشن است زن نيمى از انسان محسوب مىشود . آيا ممكن است اين نصف ، از محبت به نصف ديگر خالى باشد ؟ آيا نصف ديگر موظف است مقياسهاى عدالت جهانى را كه حاكم به محبت انسان بر انسان است مورد ستم قرار دهد ؟
گروهى ، بعضى از سخنان على « ع » را درباره زن ، نوعى لطيفه و سرگرمى تفسير كرده و موقعيت زن را از نظر وى مهمل گذاشتهاند .
از اين رو به سخنانى كه على « ع » در موقعيتهاى ويژهاى به آن زبان مىگشوده ، تكيه كرده و در موردى كه زن شناخته شدهاى با وى دشمنى داشته و على « ع » در اين زمينه فقط امر به معروف مىكرده ، پافشارى كردهاند و فراموش نمودهاند كه على « ع » چنين سخنانى را كه
[ 109 ]
در موقعيت محدودى گفته و منظورش روشن ساختن عوامل برخورد انديشههاى مختلف است ، درباره برخى از مردان ، سختتر و محكمتر ايراد كرده است ، در حاليكه منظور على « ع » عموم مردم در تمام موقعيتها نيستند ، چنانكه اگر امثال اين سخنان را درباره زن مىگويد منظورش همه زنان در تمام حالات نمىباشند . زيرا كسانى كه باعث بروز بدبختىها و انحرافات مىباشند در معرض اين گونه سخنان قرار گرفتهاند ، چه مرد باشند يا زنانى كه از نيرو و نفوذ مردان برخوردارند .
آرى ، على « ع » اگر به اينگونه مردان و زنان در موارد مخصوصى هجوم مىكند بخاطر آن است كه آنان در اين موارد از حق و عدالت و پيروان آن جلوگيرى مىكنند . اينجاست كه اعتقاد به بدرفتارى على « ع » با زنان ، بكلى از بين مىرود . من از كسانى كه به اين مطلب توجه دارند درخواست مىكنم يك كلمه كه على « ع » بوسيله آن با زن بدرفتارى كرده باشد و آن كلمه راجع به شخص معينى در موقعيت خاصى نباشد ، براى من بياورند على « ع » هنگامى به زن يا مرد حمله مىكرد كه فتنه و آشوب بپا مىكردند . بنابراين او تنها با فتنه در ستيز بوده است موقعيت زن از نظر على « ع » بعنوان يك انسان ، درست مانند موقعيت مرد از نظر وى بود و كوچكترين امتيازى ميان آنها وجود نداشت . آيا اندوه عميق على « ع » در مرگ همسرش فاطمه « ع » ،
دليل آن نيست كه وى زن را بعنوان انسانى درك كرده بود كه از تمام
[ 110 ]
حقوق انسانى برخوردار گردد و تمام واجبات ، بر عهدهى او باشد و بر اساس اين حقوق و واجبات ، از محبت انسانى بهرهمند شود و ديگران را بهرهمند گرداند ؟ آيا اعراب جاهليت و بعد از جاهليت ، از فرزند پسر خوشحال نمىشدند و آن را به فال نيك نمىگرفتند و فرزند دختر آنان را اندوهناك نمىكرد و آن را به فال بد نمىگرفتند ؟
آيا اين سخن شگفت آورى كه فرزدق پس از مرگ همسرش با اينكه او را دوست مىداشت ، درباره او گفت ، نمايشگر نظريه عصر او كه متصل به عصر على « ع » است ، درباره زن نمىباشد :
براى انسان آسانترين مرده از ميان دوستانش كه مرگ او فرا رسيده ، كسى است كه نقاب داشته باشد .
يعنى آسانترين مرده براى انسان از ميان دوستان و آشنايانش مردهاى است كه نقاب مىزند و منظورش زن است . بنابراين زن از نظر فرزدق شايسته آن نيست كه براى او گريه كنند و در مرگ او اندوهناك باشند . چرا ؟ فقط بخاطر اينكه زن است على « ع » با وجود اينكه از مردم همان زمان بود لكن از نظر انديشه و ديد و احساس ، نافذترين و ارزندهترين و عميقترين آنان بشمار ميرفت . او در ضمن سخنانى كه پيروان اين انديشه احمقانه را سرزنش كرده ، مىگويد : « برخى از آنان پسر را دوست دارند و از دختر بدشان مىآيد . . . » در اين صورت پسر و دختر از نظر على « ع » يكى است و تنها صفت « انسان » همگى را جمع مىكند .
[ 111 ]
گذشته از اين على « ع » همان كسى كه به تمام مردم بويژه به ضعيفان محبت مىورزد براى انسان خوش قلب واجب ميداند نسبت به زن بخاطر آنكه ضعيف شمرده شده ، اگر نگوئيم ذاتا ضعيف است ،
مهربانتر باشد . از اين رو مىگويد : « ستمديده را يارى كنيد و مچ دست ستمگريكه باعث بدگمانى است بگيريد و با همسران خود نيكى كنيد » . در مورد ديگرى مىگويد : « من شما را به جلوگيرى از زشتيها و نيكى به همسرانتان فرمان مىدهم » .
پسر ابو طالب بمنظور آنكه نخست عموم انسانها و بدنبال آن انسانها با ساير موجودات ، خود را به گرمى محبت به پيچند ، حلقههاى اين زنجير متصل را در دعوت خود تعقيب مىكند و در زمينهى دانش كه ارزش آن از نظر على « ع » آشكار است مىگويد : « مهربانى ،
آغاز دانش است » .
اگر على « ع » كثرت گناهان را وحشتناك مىبيند بخاطر آن است كه كثرت گناه بحكم كسب عادت ، انسان را به سنگدلى مىكشاند و بجاى آنكه در دلها محبت گرم ايجاد كند ، تنفر سردى در آنها بوجود مىآورد . او در اين زمينه مىگويد : « خشكيدن اشكها بخطر سخت شدن دلها است ، و سخت شدن دلها در اثر كثرت گناهان است » . بنابراين اگر انسان گناهكار نباشد مهربان خواهد بود و در اثر اين مهربانى ، از آنچه دارد در راه كمك به برادر انسانش دريغ نمىكند :
« اگر نسبت به برادرت اطمينان دارى مال و دست آورد خود را به او
[ 112 ]
ببخش و او را كمك كن و خوبى را براى او آشكار ساز » .
در پايان ، على « ع » به مجموعه سخنانى كه بر محور دعوت به فانى شدن مردم در مردم از نظر مهر و محبت ، مىچرخد ، زبان مىگشايد .
به حق بايد گفت اين سخنان بالاترين ميراث بزرگ اخلاقى انسان محسوب مىشود . سخنان زيباى زير از همين قبيل است : « با كسى كه از تو جدا شده ارتباط برقرار كن و به كسى كه ترا محروم كرده عطا كن .
چنانكه دوست دارى ديگران بتو خوبى كنند به عموم مردم نيكى كن .
به آن كس كه با تو بدرفتارى كرده نيكى كن . خود را به بخشش به كسيكه شما را محروم كرده عادت دهيد . . . » .
پسر ابو طالب بمنظور تكميل اين دعوت بزرگ ، چهارپايان ،
زمينها و انسانها را در اين محبت مشترك ساخته و مىگويد : « از خدا بترسيد دربارهى بندگان و شهرهاى او ، زيرا شما حتى درباره زمينها و چهارپايان مورد سؤال قرار مىگيرد » .
آرى مهربانى انسان با انسان و ساير موجودات ، دليل زندگى در برابر مرگ ، بلكه يكى از خواستههاى وجود عادل بشمار ميرود
[ 113 ]