تساوى وجودى
على « ع » درك كرده بود كه اين جهان عظيم هستى ، بر اساس تعاون و اشتراك قرار گرفته است . از اين رو وقتى باد بشدت ميوزد شاخهها را بطور شديد حركت ميدهد ، و هنگامى كه از جا مىپرد درختان را كنده و ريشههاى آن را به لرزه در مىآورد ، و آنگاه كه آهسته و آرام بر سطح زمين جارى ميشود صفحات آب به وزش آن مست ميشوند و همه چيز در زير آن به آرامش ميگرايد همچنين او درك كرده بود كه نيروى
[ 74 ]
عمومى وجود ، بحكم همان قانونى كه از برگ سبز و از گياهى كه بر ساقهاش ايستاده و در برابر باد به حركت در مىآيد ،
مواظبت ميكند ، بحكم همان قانون از گياه خرد شدهى خشك نيز مراقبت مىنمايد پسر ابو طالب با سخنى كه آن را از روح وجود گرفته ، نظريه سوداگران را درهم مىكوبد . گويا او بوسيله اين سخن ،
در فهماندن مقصود خود ، با جهان هستى شركت ميكند نظرى كه انسان به جهان هستى و حالات آن مىافكند : به ستارگان ثابت فضاى وجود ، و كواكب شناور كرانههاى ابد ، به خورشيد تابان و ابرهاى پديدار و بادهاى تند ، به كوههاى بلند و درياهائى كه امواج خروشان آنها را مىشكند يا شب صفحات آنها آرام ميگيرد ، نظرى كوتاه به اينها براى او كافى است اطمينان پيدا كند كه جهان هستى و حالات آن ، قانون و اسرارى دارد كه هر كدام تحت قواى مدركهى انسان قرار گرفته و بر مقياس صحيحى استوار است .
نگاهى كه آدمى به اين طبيعت نزديك و احوال آن ميكند : به تابستان سوزان كه باد در آن ساكن ميشود ، به پائيز آنگاه كه جنگلهاى
[ 75 ]
آن افسرده و هوايش طوفانى و اطراف آسمانش گرفته و عبوس ميشود ، به زمستان گاهى كه آسمان آن رعدى و به سبب برقها پريشان است و بارانهاى آن سيل آسا سرازير ميشود و ابرهايش بحدى مىپيچد كه آثار آسمان و زمين را مىپوشاند ، به بهار هنگامى كه جهان را بصورت كرانههاى مرطوب و نهرهاى فراوان و زيبا و باغهاى رنگارنگ مىگسترد ، نگاهى كوتاه به اينها كافى است او را مطمئن كند كه اين طبيعت و حالات آن ، قانون و اسرارى دارد كه هر كدام تحت قواى مدركهى كه انسان قرار گرفته و بر مقياس صحيحى استوار است .
آرى ، نظرى كوتاه و آزمايشى به طبيعت و جهان هستى ، كافى است انسان را دلالت كند بر اينكه اين اسرار و قوانين ، به تمام معنى درست و پايدار و عادل هستند و منطق آنها بر اساس اين صفات استوار است ، و تنها صفات مزبور است كه وجود جهان عظيم هستى را تصديق ميكند پسر ابو طالب چنين نظرى به جهان هستى افكند و اسرار وجود را كه عبارت از درستى ، پايدارى و عدالت بود بطور مستقيم درك كرد . آنگاه آنچه ديده بود و به آن پى برده بود او را تكان داد و در خون او جارى گرديد و در وجودش راه يافت و از روى انديشه و احساس بصورت ندائى رسا در آمد و لبهايش به اين جمله حركت كرد : « آگاه باشيد ، آسمانها و زمين بر اساس حق بپا شدهاند » . اگر شما بخواهيد
[ 76 ]
درستى و پايدارى و عدالت را در يك كلمه جمع كنيد ، هيچ كلمهاى جامعتر از كلمه « حقيقت » نخواهيد يافت . زيرا در مفهوم اين كلمه ،
درستى و پايدارى و عدالت نهفته است پسر ابو طالب عميقانه درك كرد كه مقايسهى آسمان و زمين كه بر اساس حقيقت استوار و با مفاهيم سهگانهى درستى و پايدارى و عدالت متلازم است با حكومت كه ناچار صورت كوچكى از اين وجود قائم بر اركان سالم و ثابت بشمار ميرود ، از حيث اصل و فرع مقايسهاى صحيح و بجا است . اينجاست كه مقايسه مزبور كه افراد دور از انديشه و احساس از آن بىبهره هستند خودبخود در عقل و وجدانش زنده مىشود ، آنگاه بيدرنگ مىگويد :
« و بزرگترين حقى كه خداوند واجب نموده ، حق حاكم بر رعيت و حق رعيت بر حاكم است . دين حقى است كه خداوند براى هر كدام بر ديگرى واجب كرده و آن را سبب الفت و هماهنگى آنان قرار داده است . بنابراين رعيت جز به شايستگى حكمرانان ، و حكمرانان جز به استقامت رعيت شايسته نمىشوند . پس هرگاه رعيت حق حاكم را اداء كرد و حاكم نيز حق رعيت را اداء نمود ، حقيقت ميان آنان عزيز مىگردد و نشانههاى عدالت برپا مىشود و سنتها در مسير خود جارى مىگردد و بر اثر آن روزگار اصلاح ميشود و در بقاى حكومت اميدى هست . و اگر رعيت بر حاكم چيره شد يا حاكم به رعيت ستم كرد ،
آنگاه اختلاف كلمه بروز ميكند و نشانههاى ظلم آشكار ميشود و
[ 77 ]
راههاى سنتها ترك ميگردد : به خواستههاى نفسانى عمل ميشود و احكام تعطيل مىگردد و بيماريهاى افراد فراوان ميشود ، هيچكس براى حق عظيمى كه تعطيل شده و باطل بزرگى كه انجام ميشود احساس نگرانى نمىكند [ 1 ] . اينجاست كه نيكوكاران خوار و بدكاران عزيز ميگردند و مسئوليتهاى بندگان نسبت به خدا زياد ميشود » اينجا من توجه شما را به دقتى كه بر زبان على « ع » در روابط عمومى بزرگ ، بين عناصر حكومت به عمل آمده جلب ميكنم ، آنگاه شما را به ارتباط دقيقى كه ميان اعمال پسنديدهى ثمربخش و ثبوت اين عناصر بر اساس حقيقت ، حكمفرماست توجه ميدهم . اين همان حقيقتى است كه از درستى و پايدارى و عدالت تشكيل يافته و آسمانها و زمين بر اساس آن برقرار شده است .
على « ع » درك كرده بود كه اين جهان عظيم هستى بر اساس تعاون و اشتراك قرار گرفته است ، از اين رو وقتى باد به شدت مىوزد شاخهها را بطور شديد حركت ميدهد و هنگامى كه از جا مىپرد درختان را كنده و ريشههاى آن را به لرزه درمىآورد ، و آنگاه كه آهسته و آرام بر سطح زمين جارى ميشود صفحات آب به وزش آن مست ميشوند و همه چيز در زير آن به آرامش ميگرايد .
[ 1 ] يعنى اگر حق تعطيل شود مردم احساس نگرانى نمىكنند ، زيرا به كارهاى باطل عادت كرده و حقوق لازم را تعطيل نمودهاند و در كارها سستى مىكنند .
[ 78 ]
او درك كرده بود كه وقتى خورشيد پرتو خود را به زمين مىافكند ، نشانههاى زمين در برابر چشمها و انديشهها آشكار ميگردد ،
و هنگامى كه خورشيد از زمين روى ميگرداند پرده تاريكى بر آن مىگسترد . او دريافته بود كه گياه رشد ميكند و داراى برگ ميشود و گاهى ميوه ميدهد . اين گياه با اينكه در شكل و هدف خود ، با نور خورشيد و هوا و آب و خاك تفاوت دارد ، اما در عين حال ، رشد و برگ دار شدنش وابسته به همين نور و همين هوا و آب و خاك ميباشد .
او درك كرده بود كه وقتى خورشيد پرتو خود را رويهم غلطان است ، بر پشت باد تندى كه نيرومند و با صداى بلند است بر نشانده شده است و بادى كه « خداوند وزش آن را تند كرده و جايگاه پيدايش آن را دور گردانيده » با وجود دورى محل پيدايش ، مأمور « به برهم زدن آب فراوان و برانگيختن موج درياها است ، و بسان وزش در فضا ، به طورى كه اول آن را به آخرش و ساكنش را به متحركش بازگرداند ، به آن مىوزد تا آب فراوانى بالا بيايد » و اين ستارگان و اين كواكب و روشنائى نورافكنها و چراغ نورافشان خورشيد و ماه تابان ، زينت زمين و موجب سرور دلهاست على « ع » از آنسوى اينها درك كرده بود كه اين جهان هستى كه بر اساس حقيقت استوار است بر عناصر آن يك ارتباط تعاونى حكومت ميكند . چنانكه دريافته بود كه نيروهاى جهان هستى ، از
[ 79 ]
حقوقى كه براى بعضى بر بعض ديگر لازم شده است ، برخوردارند ، و اين نيروها بحكم وجود و استمرارى كه بر آنها حكومت دارد از هر جهت با يكديگر برابرند .
او عميقانه درك كرده بود كه مقايسهى اين عناصر متعاون و متساوى ، با انسانهائى كه ناچار بايد بحكم وجود و استمرارشان همكار و برابر با يكديگر باشند ، مقايسهائى صحيح و بجا است . زيرا انسانها از موجودات اين جهان هستى بشمار ميروند و آنچه بر عناصر وجود كه عبارت از شخصيت اشتراكى است حكومت ميكند و على « ع » آن را براى حيات انسان ضرورى ميداند ، انسانها نيز از آن برخوردارند . اينجاست كه على « ع » جهان طبيعت و جهان انسان را به كمك تابش عقل و جهش احساس ، بهم مىپيچد تا عدالت جهانى را بر اساس وحدتى مركب از درستى و پايدارى و عدالت دريابد . او به اين قانونى كه بوسيلهى آن در فهماندن مقصود خود ، با جهان هستى شركت ميكند ، زبان گشوده و ميگويد :
« خداوند از جمله حقوق خود ، حقوقى را براى بعضى از مردم بر بعض ديگر واجب كرده و آن حقوق را در حالات گوناگون برابر ساخته است . بعضى از آنها انگيزهى بعض ديگر است و بعضى لازم شمرده نمىشود مگر بسبب بعض ديگر » سخن بزرگ ديگرى كه على « ع » در زمينه دوام نعمت ميگويد از همين جا سرچشمه ميگيرد . او دوام هر نعمتى را مرهون انجام وظيفه
[ 80 ]
طبيعى صاحب نعمت نسبت به برادران انسانش دانسته و ترك اين وظيفه واجب را باعث زوال نعمت ميداند . ميگويد :
« كسيكه نعمتهايش فراوان شد نيازمنديهاى ديگران به او زياد ميشود . پس هر كس در نعمتها به حقوق واجب قيام كند نعمتها را در معرض بقاء و دوام قرار داده است ، و كسى كه در نعمتها به حقوق واجب اقدام ننمايد نعمتها را دستخوش فنا و نابودى ساخته است » .
اين دو سخن درباره عدالت جهان هستى كه انسان نيز از موجودات آن محسوب ميشود نيازى به توضيح فراوان ندارد . زيرا حقوق بندگان خدا در منطق على « ع » با هم برابر است . در حقيقت ، اين حقوق شباهت تامى به حق آب بر باد ، و حق نبات بر آب ، و حق آب بر خورشيد ، و حق خورشيد بر قانون وجود دارد . و اين سنت ، سنت جهان هستى دادگر است كه هيچ حقى را براى انسان لازم نميداند مگر آنكه حقوقى كه از ديگران به عهدهى اوست اداء كند .
خواننده بايد به اين مطلب عميقانه توجه كند ، آنگاه نظريهى خود را در آنچه ديده اعلام دارد . در اين صورت بدون ترديد درك ميكند كه قانونى كه على « ع » بوسيلهى آن به ريشههاى عدالت جهانى نايل گرديد ، قانونى ثابت و تغيير ناپذير است و انحرافى در آن وجود ندارد .
بنابراين عناصر اين جهان هستى ، به همان اندازه كه ميدهد به همان اندازه ميگيرد ، و چيزى بدست نمىآورد مگر در صورتيكه چيزى از دست بدهد . مثلا اگر زمين از خورشيد حرارت و نور ميگيرد ،
[ 81 ]
به همان اندازه از عمر خود به موجودات مىبخشد . و همينطور است كه اگر زمين از شب ، تاريكى بگيرد . يا مثلا اگر گل از عناصر فراوان هستى ، وسيلهى حيات و رشد و بوى خوش كسب كند ، پس از اندك زمانى ، نور و هوا از رنگ و عطرش به همان اندازه كه به آن دادهاند از آن ميگيرند ، تا وقتى آن گل به مرحلهى كمال و به اوج حيات خود رسيد عواملى كه آن را از عمرش دور مىسازد زيادتر ميشود ، ناگاه مرگ و زندگى بر سر آن نزاع مىكنند و بالاخره ريشهها و برگهاى آن تسليم مرگ مىشوند و زمين هم چيزهائى را كه به آن داده بود در خود مىبلعد . در دل دريا باز نمىگردد مگر همان ابرهائى كه دريا به آسمان داده و بارانهائى كه به بيابان بخشيده است .
انسان نيز در زندگى اختصاصى خود چنين است . او از لذتى برخوردار نمىگردد مگر آنكه خواه ناخواه از لذت ديگرى محروم مىشود ، و به دنيا نمىآيد مگر آنكه بر طبق مقرر بزودى تسليم مرگ شود . على « ع » مىگويد : « مالك مرگ همان مالك حيات است » .
على « ع » اين توازن خردمندانه را كه در قانون زمين و آسمان و ستارگان و بطور كلى در موجودات حياتى و جامد وجود دارد ، در ضمن اين جمله حائز تناسب فكر و كمال توجه و سادگى است ، ابراز ميدارد :
« انسان به هيچ نعمتى نمىرسد مگر آنكه نعمت ديگرى را از دست ميدهد » بايد انسانها اين سخن را بشنوند و راستى اگر با دقت به اين سخن
[ 82 ]
گوش فرا دهند تصديق مىكنند كه اين يك واقعيتى است كه بصورت كلماتى شبيه به قواعد رياضى غير قابل اعتراض ، نقش بسته است .
اما در زندگى عمومى ، هيچ يك از شئون انسان از اين قاعدهاى كه على « ع » آن را از مادهى جهان عظيم هستى انتزاع كرده ، مستثنى نيست . بنابراين حق شما بر اجتماع اين است كه بهرههائى كه به اجتماع مىرسانيد از نظر نوع و مقدار ارزيابى شود و به همان اندازه از اجتماع بهرهبردارى كنيد . اما اگر از پاداش خود كمتر از آنچه دادهايد مالك شويد ، نصيب شما عايد ديگرى شده و ديگرى از نصيب شما بهره مىبرد . در نتيجه حق شما غصب گرديده و به شما ستم شده است .
همچنين اگر از پاداش خود ، بيشتر از آنچه دادهايد بگيريد در اين صورت نصيب ديگرى عايد شما شده و ديگرى در اثر آنچه شما خوردهايد گرسنه ميماند و شما حق او را غصب كرده و به او ستم نمودهايد ، و وجود ظالم و مظلوم در ميان اجتماع ، موجب فساد اجتماع و بروز نقص در موازين عدالت اجتماعى است ، و عدالت اجتماعى در صورتى بپا ميشود كه در مرز روحبخش عدالت جهانى داخل باشد .
بديهى است كه باطل هيچگاه نمىتواند قانون باشد ، بلكه قانون همان حق است و در قانون هستى و همچنين به عقيدهى على « ع » « هيچ چيزى حق را باطل نمىكند » .
توجه به مظاهر نمايان و عظيم عدالت جهانى ، على « ع » را از
[ 83 ]
توجه به مظاهر پنهان و دقيق آن باز نداشته است . او در اين جهت مانند شاعران برجسته بود كه از نظر آنان موجودات دقيق مادى و معنوى با موجودات بزرگ تفاوت ندارند ، بدين معنى كه ميان بزرگ و كوچك فرقى نمىگذارند و موجودات را بطور كلى از نظر منشاء و دلالت ، يكى ميدانند .
آرى از نظر اينها آنچه چشمها را خيره ميكند ، بر آنچه ناپيدا و پنهان است برترى ندارد . چه بسا نگاه كوتاهى كه در وجود آنان احساساتى بوجود مىآورد كه چشمههاى سخن نمىتواند آن را ايجاد كند و بسا اشارهاى است كه صراحتى را كه در آن درك مىكنند ،
بوسيلهى هزاران آگهى آن را نمىبينند ، و بسا بواسطهى گلى كه در دامن صخرهاى شكفته بيشتر پى به عظمت وجود برده ميشود تا بواسطهى يك درخت كهنسال و بلند . بلكه چه بسا كوچكى كه در نظر آنان از بزرگ هم بزرگتر و كمى كه از زياد هم زيادتر است بد نيست اينجا خلاصهاى از يك سخن طولانى را براى شما نقل كنم . من اين سخن را در زمينه موقعيت كسيكه از درك عظيم و انديشه وسيعى برخوردار است ايراد كردهام انديشهى وسيعى كه به جهان هستى كه پنهان و آشكارش در دلالت داشتن بر عظمت وجود يكسان است ، احاطه دارد :
« گويا اين طبيعت ، زيبائى حريت را آنچنان كه آرزوى شاعر است براى او مجسم ميكند . زيرا باد را هر طور و بهر كجا بخواهد روانه ميكند
[ 84 ]
و برايش مهم نيست مردم بر او خشم گيرند يا از او خشنود باشند چشمهها را بدلخواه خود از تخته سنگهاى بزرگ و از خاك نرم جارى ميكند و بطور آرام در جلگهها سرازير مىسازد يا از فراز كوهها آن را پرتاب ميكند . درختها ، صخرهها ، قلهها و درهها را آنطور كه بخواهد آشكار مىسازد . براى او مهم نيست زنبقها در كنار خارها برويند يا خارهاى نبات سمى به گلى خوشبو با شاخههاى سبز رنگ بچسبند . به اين پاى بند نيست كه گياه خردشدهى خشك را تحقير كند و گياه سر سبز و بلند را بزرگ بشمارد ، يا حشرات كوچك را كه از سوراخ صخرهها سركشى مىكنند مسخره نمايد و از وحشيگرى درندگان قوى كه حيوانات ضعيف را با چنگال خود ميدرند تمجيد كند » [ 1 ] .
على « ع » با اين نظر و احساس ، با مظاهر وجود واحد در دو طبيعت : زنده و خاموش ، روبرو شده بود و با بداهت و عمق خاصى درك كرده بود كه نيروى عمومى وجود بحكم همان قانونى كه از برگ سبز و از گياهى كه بر ساقهاش ايستاده و در برابر باد بحركت در مىآيد ، مواظبت ميكند ، بحكم همان قانون از گياه خرد شدهى خشك نيز مراقبت مىنمايد ، و همانطور كه درخت كهنسال و بزرگ را مورد توجه قرار ميدهد از درختهاى ناچيز و كوچك نيز مواظبت ميكند ، و همچنين مراقبت طبيعت از چهارپايان ، حشرات ، ملخها و
[ 1 ] به اختصار از كتاب « فاغتروا لمرأة » اثر ديگر نويسنده .
[ 85 ]
پرندگان كوچك ، كمتر از مراقبت آن از حيوانات وحشى و كركس فضا نيست ، و بالاخره هر موجودى در صفحهى گسترده وجود ، موقعيت ويژهاى دارد و از اين وجود وسيع بهرهاى گرفته است . بدين جهت كوه بلند جلوى ديد على « ع » را نسبت به ريگها و ذرات خاك نمىگرفت ،
و توجه به طاووس او را از توجه به مورچه خاك نشين كه در ميان شكافها و ريگهاى زمين مىجنبد باز نمىداشت ، چرا كه آن هم در جهان هستى ، موجودى بزرگ و چيزى فراوان بشمار ميرود .
على « ع » چنان نبود كه مفهوم وجود را در مورچه و طاووس كه با آمدن روز پراكنده مىشوند نسبت به خفاش كه شبش روز است و روشنائى آن را در تنگى قرار ميدهد ، بيشتر ببيند ، و براى مورچه و طاووس ارزش وجودى بيشترى نيست به خفاش قائل باشد . او حكمتهائى كه در موجودات بزرگ ميديد در خفاش نيز همان حكمتها را مشاهده ميكرد .
از نظر على « ع » تنها همين كه يك موجود ، رمقى داشته باشد كافى است كه نيروى عمومى وجود ، آن را از خطر مرگ قبل از فرا رسيدن زمانش نگهدارى كند و بطور اساسى از آن حمايت نمايد .
زيرا عدالت جهانى وجود هر موجود زندهاى را بر پايهاى قرار داده كه نگهدارندهى آن موجود در مدت بقاى آن ميباشد ، و همين است آن چيزى كه على « ع » آن مرد فوق العاده دقيق ، از سخن خود اراده ميكند :
« براى هر جاندارى قوتى هست و هر دانهاى خورندهاى دارد » . در اين
[ 86 ]
صورت اگر ميان ميان جاندار و قوتش يا ميان دانه و خورندهاش مانعى ايجاد شد ، به موازين عدالت جهانى ستم شده و معنى وجود و ارزش حيات ،
مورد افتراء قرار گرفته است .
على « ع » ميگويد : « بخدا قسم اگر هفت اقليم را به من بدهند كه خدا را دربارهى مورچهاى كه پوست جوى از آن بربايم نافرمانى كنم ،
نخواهم كرد » .
كيفر تجاوز به موازين عدالت جهانى ، وابسته به طبيعت عدالت عمومى است كه در مرافعه با تجاوز كار ، ملايمت و سنگدلى را اعمال نمىكند بلكه با عدالت و مجازات به مرافعه پايان ميدهد . توجه ارزنده على « ع » به مفهوم حيات واحد كم و زياد و بزرگ و كوچكش از همين جا سرچشمه مىگرفت . بنابراين عدالت جهانى كه ميان موجودات زنده ايجاد توازن كرده و آنها را با داشتن موقعيتهاى گوناگون مراعات نموده و اعمال مشترك و حقوق متقابل و واجبات يكسانى ميان آنها برقرار ساخته ، براى هيچيك از مظاهر حيات امتيازى قائل نشده و اجازه نمىدهد نيرومند بخاطر نيروئى كه دارد به ضعيف تجاوز كند يا كثير به خاطر كثرتى كه دارا ميباشد در حق قليل ستم نمايد . اينجاست كه عدالت جهانى ، ظلم بر قليل را بخاطر مصلحت كثير نمىبخشد . روى اين اصل در منطق پسر ابو طالب كسى كه به موجود زندهاى ستم كند گويا به تمام موجودات زنده ظلم نموده است ، و كسى كه بنا حق كسى را بكشد گويا همه مردم را كشته است ،
[ 87 ]
و كسى كه جاندارى را آزار كند گويا به تمام جانداران آزار رسانده است . آرى در منطق على « ع » حيات همان است ، و احترام آن ، اصلى است كه فروعش بر اساس آن رشد ميكند .
از نظر عده زيادى از متفكران و قانونگذاران و همچنين در « افكار » گروهى كه خود را از رجال سياسى معرفى مىكنند ، تجاوز به اقليت بخاطر مصلحت اكثريت كارى شايسته است و در منطق اينها مقياس خوبى ، تنها منحصر به سالم بودن اكثريت و رسيدن آنان به خواستههاست . مثلا اگر هزار نفر در اثر وقوع يك حادثه ستمگرانه كشته شدند از نظر اينها كارى وحشتناك محسوب ميشود و اگر دو هزار نفر كشته شدند آن كار وحشتناكتر است و همينطور . . . اما اگر يك نفر در چنين حادثهاى كشته شد مسئلهى آسان و كار سادهاى است . زيرا در دفتر سوداگران ارواح ، كثير از قلم نمىافتد اما جدول ضرب و عمليات جمع و تقسيم را ممكن است بصورت ساده و آسانى تنظيم نمود .
اما على « ع » نظريات اين سوداگران را با سخنى كه آن را بطور مستقيم از وجودى گرفته كه در مفهوم حيات بلكه در خود حيات براى ارقام ارزشى قائل نيست ، ميكوبد :
« بخدا قسم اگر دست نمىيافتند به مسلمانان مگر به يك نفر كه او را عمدا بدون آنكه مرتكب گناهى شده باشد بكشند ، همانا كشتن همهى آن لشگر بر من حلال بود » .
[ 88 ]
البته روشن است كه « كشتن همهى لشگر » موضوع نيست بلكه منظور اين است كه انديشهى احترام حيات ، در افكار زمامداران رسوخ كند و توجه داشته باشند كه كشتن يك نفر از روى قصد ، برابر با كشتن همهى انسانهاست .
اينجا اگر ما نظريه على « ع » را با نظريات متفكرانى كه ميزان عدالت را در قوت و كثرت مىبينند بسنجيم براى ما روشن ميشود كه چگونه آنان در جائى كه على « ع » اوج مىگيرد ، سرازير مىشوند ، و در جائى كه افق على « ع » گسترش مىيابد و ارزشهاى حيات بدست او بالا ميرود ، آنان سخت و خشن مىگردند ؟ آنگاه مىبينيم در مواردى كه اين گروه براى آراء و نظريات « اكتشافى » خود طبل و نى ميزنند و به نيرومند اجازه ميدهند به نيروى خود ببالد و براى اكثريت روا ميدانند آرزوهاى خود را بر اساس اين كثرت گسترش دهند در حاليكه همه اينها ستم بر قانون عادلانهى حيات و ارادهى نيرومند و خيرانديش انسان محسوب ميشود مىبينيم در اين موارد پسر ابو طالب پرده از روى آنچه مقياس اعلاى حيات و اراده انسان است بر ميدارد و به سخن ساده بزرگى زبان مىگشايد : « بسا اندكى كه افزونتر از فراوان است » آنگاه با سخن زيباتر و مهمترى توضيح ميدهد :
« آدمى هر چند مقام و مرتبهاش بزرگ باشد . بالاتر از اين نيست كه به كمك ديگران در زمينه حقى كه خدا بر او واجب نموده نيازمند نباشد ، و انسان هر چند در ديدهها كوچك باشد و مردم او را خرد
[ 89 ]
بشمارند ، چنان نيست كه نتواند ديگران را در اين زمينه مساعدت كند يا ديگران به او كمك نمايند » .
اينجا اگر شما دقت كنيد مىبينيد على « ع » يكى از مظاهر نمايان عدالت جهانى را در اين دو سخن براى مردم بيان ميكند و حقيقتى را كه از دير زمانى بر افكار محدود پوشيده بوده به اثبات ميرساند .
على « ع » ثابت ميكند كه مظاهر براق و گستردهى وجود از نظر واقع وجودى ، جز وجود ناچيز و بىارزش چيزى نيست . اينجا ممكن است مردم نادان و سبك مغز و كسانى كه براى هر زرق و برقدار پوچى كف مىزنند ، از شنيدن اين سخن مبهوت گردند ، لكن اين فرو ريختگى ، هنگامى كه خورشيد حقيقت طلوع كرد و پرتو عظيم آن ،
نور خيالى و ساختگى سبك مغزان را جاروب نمود ، بيدرنگ پراكنده ميشود و اين كاه سبك وزن با وزش بادهاى وجود عادل نابود ميگردد اين اضطراب در سنجش كه در بين افراد و اجتماعات حكمفرما است ،
در تاريخ و عصر حاضر شواهد فراوانى دارد . اين اضطرابى است كه در اثر انحراف مقياسها از موازين عدالت جهانى ، آثار زيان بخشى در انسان و تمدن و حيات ببار مىآورد .
مثلا اگر شما در قرون وسطى در اروپا زندگى مىكرديد ، بعضى روزها جمعيت فراوانى پشت سر هم در يكى از ميدانهاى اين شهر يا شهرهاى ديگر مىديديد . اين جمعيت بخاطر اداى احترام و كف زدن براى شخصى كه با لباس آراسته و تاج زينتى به آنجا آمده ، اجتماع
[ 90 ]
كردهاند . در اين ميان مىبينيد مردى بدون توجه به جمعيت ، بى آنكه جمعيت نيز به او اعتنا كنند ، با گامهاى محكم و نگاه تندى تنها از پيادهرو عبور ميكند . مردم براى شخصيت بزرگى كه در واقع بزرگ نيست داد و فرياد مىكنند ، پس از زمانى كوتاه خورشيد طلوع مىكند و بر تاريكيها چيره ميشود و همه چيز را در جاى مخصوص بخود نشان ميدهد . اينك شما چه مىبينيد ؟ مىبينيد آن جمعيت كه وجودشان در حكم عدم است ، براى شخص پستى بنام « لوئى چهاردهم » كف مىزنند ، يا براى فرومايهاى بنام « شارل اول » يا « شارل پنجم » و امثال اينها كه از بس كوچكند بدنبال نامشان ارقام زيادى در مىآيد ، داد و فرياد مىكنند . آنگاه پس از آن به چه چيز پى مىبريد ؟ پى مىبريد كه مرد پيادهاى كه جمعيت براى او سر و صدا نمىكردند و كف نمىزدند ،
شخصيت واقعى بزرگى بنام « موليير » يا « ميلتون » يا « گاليله » بوده است ، و با گذشت زمان معلوم مىشود صاحبان اسمهائى كه داراى ارقام فراوانى مىباشند ، بكلى ناچيز و بىارزشاند ، در حاليكه افرادى كه در پيادهرو راه مىرفتند و نامشان ارقامى نداشت و كسى براى آنان كف نمىزد به تمام معنى از شخصيت و عظمت برخوردارند .
فراموشى ، اين افراد بىارزش را با آن كف زنندههاى ناچيز بهم مىپيچد و آن گروه بر فراز وجود آشكار مىگردند ، و انسانيت ، آنان را نسبت بخود بمنزله خورشيد نسبت به تاريكيها تلقى مىكند ، و عدهى قليلى ظاهر ميشوند كه به عظمت و ارزش آنان پى مىبرند و
[ 91 ]
مانند استفاده زمين از نور خورشيد نيمروز ، از آنان كسب حرارت مىكنند و آنچه را على « ع » درك نموده بود كه : « بسا اندكى افزونتر از فراوان است » آنان نيز درك مىكنند .
آرى اين يك عدالت جهانى است كه با مقياس عظيم خود ، بدون تعارف و نيرنگ ، هر جاندارى را مىسنجد و آن را در جاى مخصوص بخود قرار ميدهد عدالت جهانىيى كه هيچ ارزشى پيش آن پست نمىشود و هيچ ناچيزى سربلند نمىگردد اين مطلب را نبايد فراموش كرد كه اگر على « ع » از اين « اندك » به اندك تعبير ميكند يا « فراوان » را فراوان ميگويد بخاطر آن است كه در نظر مردم زمان و به عقيده آنان چنين است ، و گرنه على « ع » ميداند كه مردم در اين عقيده خطا رفتهاند و آنچه را اندك مىبينند در واقع اندك نيست و چيزى را كه فراوان مىبينند گاهى در مقياس حقيقت ،
سبك و كوچك مىباشد .
على « ع » بخوبى ارزش حيات را درك كرده بود و به امكانات عظيم حياتى ، در تمام موجودات زنده پى برده بود و ميدانست كه جهان هستى در ارزيابى حيات و احترام موجودات زنده در هر حال و هر كجا باشند ارادهى عادلانهاى دارد ، از اين رو به سخنان حكيمانهاى كه به برخى از آنها اشاره كرديم زبان مىگشايد ، حتى هنگامى كه گزاف گويان ، ارزش و امكانات مزبور را براى اندك در مقابل فراوان نمىپذيرند ، روى به آنان كرده و مىگويد : « حق ، بيشتر در چيزهائى
[ 92 ]
است كه شما انكار مىكنيد » آنگاه حقيقت ديگرى را با اين سخن بيان مىكند : « . . . و انسان هر چند در ديدهها كوچك باشد و مردم او را خرد بشمارند ، چنان نيست كه نتواند ديگران را در اين زمينه مساعدت كند يا ديگران به او كمك نمايند » اين بخاطر آن است كه انسان در هر موقعيتى باشد و در هر مرتبه از كوچكى قرار گرفته باشد برايش امكان دارد به اجتماع خود سود برساند و خودش نيز از اجتماع بهرهمند شود .
اين نظرى كه على « ع » به انسان كم بهره از موهبتها افكنده ،
حاكى از ايمان عميق وى به عدالت جهانى است . عدالتى كه قطرههاى آب را اقيانوس ، و ذرات ريز شنها را صحرا و بيابان ميكند و هر اندكى را داخل فراوان و هر كوچكى را وابسته به بزرگ ميداند .
اين نظر كوتاه ، از طبيعت حياتى خير انديش حكايت ميكند كه نسبت به فرزندان خود دلسوز است بطوريكه هر يك را در چهار چوب زندگى شايستهاى قرار ميدهد و هرگز به آنها ستم نمىكند .
اين نگاه كوتاه ، نمايشگر مهر عميقى است كه على « ع » موجودات زنده را در آن غرق مىسازد و انسانها را شايسته آن مىبيند كه به تمام معنى از حيات برخوردار باشند و از منافع آن بهرهمند گردند و ديگران را در اين زمينه مساعدت كنند و خود نيز كمك شوند .
اين نظر علوى كه به عدالت جهانى و ارزش حيات اطمينان دارد و به امكانات هر انسانى در زمينهى ارزنده شدن وى ، معتقد است در
[ 93 ]
ادبيات ژان ژاك روسو كه بر محور اطمينان به عدالت طبيعت و ارزش حيات مىچرخد ، نيز بچشم مىخورد .
على « ع » آنگاه كه مردم را مخاطب قرار داده و ميگويد : « خداوند شما را بيهوده نيافريده است » يا هنگامى كه با ابتكار خاصى اطمينان خود را به طبيعت خير انديش بشر توصيف ميكند و با اين عقيده ارزنده با مردم روبرو ميشود : « مادامى كه پراكنده نشويد توبيخى بر شما نيست » يعنى شما همه مادامى كه از روى قصد ، از حق منحرف نشدهايد ، از هر جهت خير انديش و سودمند مىباشيد ، على « ع » در اين لحظات آنان را كه در ديدهها كوچكند و مردم آنان را خرد مىشمارند ،
به اهميت بيشترى اختصاص داده است .
على « ع » بمنظور تأكيد در اثبات اين عدالت جهانى كه حاكى از برابرى كاملى بين بزرگ و كوچك و كم و زياد در زمينهى حقوق و واجبات است به اين مطلب اشاره مىكند كه عموم انسانها از نظر مركز اين عدالت با يكديگر برابرند و ميان آنها فرقى نيست : صفت انسانيت آنان يكى است و در ميزان وجود نيز يكى هستند و جز به عمل و سود رساندن به ديگران ، بر يكديگر امتيازى ندارند و كسيكه كار كند و براى ديگران نافع باشد ، قانون وجود به او پاداش مىدهد ، اما كسيكه تنبلى و ناشكرى كند و حق ديگران را بربايد ، همين قانون ، او را چنانكه مستحق است به كيفر ميرساند . على « ع » ميگويد : « كسى او را از ديگرى باز نميدارد ، و صدائى او را از صداى ديگر مشغول
[ 94 ]
نمىسازد ، و خشم ، مانع رحمت او نيست ، و مهربانى ، او را از كيفر باز نمىدارد » .
اينك دربارهى آنچه سابقا گفتيم توضيح بيشترى مىدهيم . قبلا اشاره كرديم كه على « ع » پرده از روى اين وجود فوقالعاده برداشته است .
اين وجود ، حكمران والائى از طبيعت اشياء معين مىكند كه منع و بخشش و كيفر و پاداش به دست آن مىباشد . از اين رو موجودات به مقتضاى طبيعت وجودى خود ، قدرت دارند بمنظور امتثال اراده عادلانه جهان هستى ، خودشان با يكديگر مرافعه نمايند .
على « ع » وجود را در تمام اشياء برابر مىبيند ، بطوريكه اگر در موردى به وجودى نقص وارد شد ، در مورد ديگر جبران مىشود . اين زيادى و نقص هر دو مساوى هستند يعنى زيادى به مقدار نقص ، و نقص به مقدار زيادى است . در اينجا بايد بگويم : نظريهاى كه در زمينه موجودات جهان هستى قائل به اين تساوى مىباشد ، يكى از نتايج مهمى است كه فعاليتهاى فكرى بشر در ميدان اكتشافات اسرار هستى بدان نايل گرديده است ، و اين خود آغاز جنبشى بزرگ در اين ميدان محسوب مىشود .
آنچه در اينجا لازم به تذكر است اينكه گروهى از متفكران قديم نتوانستهاند اين حقيقت را دريابند و حتى بعضى آن را انكار نمودهاند .
اما آنانكه حقيقت مزبور را با تمام خصوصيات آن درك كرده و به آن
[ 95 ]
معتقد شده و ديگران را نيز بسوى آن فرا خواندهاند ، در كيفيت بررسى و تمثيل و قدرت بيان با يكديگر تفاوت دارند برخى اين تساوى را در بعضى از مظاهر موجودات ملاحظه كرده و در زمينه بيان حقيقت ،
مطالبى ايراد كردهاند . برخى ديگر تساوى مزبور را فقط در موجودات بىروح ديدهاند و از آنجا كه موجودات جامد را از موجودات زنده جدا دانستهاند ، به نتايج محسوس آن در مجراى وجود پى نبردهاند . لكن بعضى اين تساوى را در طبيعت جامد بررسى كرده و به نتايج محسوس آن در مجراى وجود پى برده و آن را با موجودات زنده در يك رديف تلقى كرده و با روشنترين بيان و استوارترين سخن در اين زمينه سخن گفتهاند . على « ع » از اين گروه بشمار ميرود ، بلكه بايد گفت او پيشرو متفكران قديم محسوب مىشود ، زيرا او توانست اين نظريه را بر اساس صحيحى بدون كوچكترين اختلاف و تناقض اثبات كند ، بلكه بايد اين اثبات و ابتكار را مخصوص او بدانيم .
شايد موقعيت على « ع » در بررسى مسئله تساوى وجود ، از جهت عملى ، مهمتر از موقعيت همكارانش باشد . زيرا او براى اثبات اين حقيقت پافشارى مىكرد تا به نتايج آن در حيات فردى و اجتماعى انسانها نايل گردد . اين حقيقت به تمام معنى با انسان كه محور انديشه على « ع » بشمار ميرفت هماهنگى داشت .
گفتيم على « ع » وجود را در تمام اشياء برابر مىبيند ، بطوريكه اگر در موردى به وجودى نقص وارد شد در مورد ديگر جبران مىشود و
[ 96 ]
اين زيادى و نقص هر دو مساوى هستند يعنى زيادى به مقدار نقص ، و نقص به مقدار زيادى است . على « ع » به منظور آنكه انسان را از راه نزديكترين چيزها به او ، يعنى از راه ذاتش به اين حقيقت آشنا سازد ،
نخستين چيزى كه مىگويد اين است : « هيچ روزى از عمر انسان فرا نمىرسد مگر آنكه روز ديگرى را بخاطر آن از دست ميدهد » راستى آيا انكار اين حقيقت كه تعادل وجود را به مراتب ،
گستردهتر از حالات وجود بيان مىكند براى انسان امكانپذير است ؟ آيا هيچ قاعدهى رياضى جبرى و هندسى ، نزديكتر به حقايق ثابت ، و دلالت كنندهتر بر حقيقت مطلق ، و خلاصهتر در توصيف ثابت و مطلق ، از اين نشانهاى كه على « ع » بواسطهى آن تعادل وجود را در ضمن يك موجود زنده و ايام زندگى او مجسم ميكند ، يافت مىشود ؟
اينجا اگر كسى به من ايراد كند كه : اين انديشه براى همهى مردم روشن است ، شما تصور مىكنيد على « ع » كدام حقيقت تازهاى را كشف كرده است ؟ در پاسخ مىگويم : در صورتيكه حقايق آشكار ،
ريشهى حقايق پنهانى محسوب گردد ، يا حقايق پنهانى را اصل حقايق آشكار بدانيم ، يا بگوئيم روش عمومى اقتضا ميكند تمام جزئيات اعم از پنهان و آشكار ضبط شود ، در اين صورت كشف حقايق پنهانى مستلزم آن نيست كه حقايق آشكار به سكوت برگزار شود . زيرا على « ع » كه افكارش با عقايدش متحد بود و عقايدش در يك وحدت فكرى
[ 97 ]
شگفتى جلوه مىكرد ، زبان به اين سخنانى « كه براى همه مردم روشن است » نگشود مگر به منظور آنكه ساختمان مفصلى در زمينهى اثبات نظريهى تساوى وجود ، بر اين اساس مبتنى كند . از اين رهگذر به سخن جالبتر ديگرى زبان گشوده و مىگويد : « نفس انسان ، گامهاى او بسوى مرگ است » .
آرى اگر على « ع » مىگويد : « هيچ روزى از عمر انسان فرا نمىرسد مگر آنكه روز ديگرى را بخاطر آن از دست ميدهد » يا مىگويد : « نفس انسان ، گامهاى او بسوى مرگ است » مىخواهد حقيقتى را كه با افكار مردم فاصله دارد و از درك آنان پنهان است لكن در رديف اين دو سخن آمده ، كشف كند : « انسان به هيچ نعمتى نمىرسد مگر آنكه نعمت ديگرى را از دست مىدهد » لابد شما در زمينهى كشف دقيق و صراحت انديشه و وضوح بيانى كه در اين سخن وجود دارد توضيح بيشترى مىخواهيد : آرى على « ع » بمنظور اينكه مضمون اين عبارت را بصورتهاى گوناگونى كه از نظر مورد ، مختلف ولى از جهت ماده و معنى يكى هستند ، ضبط كند ، مىگويد : « بسا يك خوراك جلوى خوراكها را مىگيرد » .
« كسيكه نزديكتر او را رها كند دورتر براى او آماده ميگردد . » « بسا دورى كه از نزديك هم نزديكتر است » . « دوستى يك نوع خويشاوندى مورد بهرهاى مىباشد » . « كسى كه آنچه طاقت فرسا است بر خود تحميل كند در ميماند » . « خداوند هرگز پاداش كسى را كه كار نيك
[ 98 ]
كرده از بين نمىبرد » . « تو در آنچه زياده از روزى خود بدست آوردى براى ديگرى خزانهدار هستى » .
اين عبارات و دهها نمونه آن در جزئيات نظريه تساوى وجود داراى اختصار آشكارى است . عبارات مزبور با وجود اختلافى كه بر موضوعات نزديك بهم آنها حكمفرماست ، در فاصله و مأخذ دورشان بر محور واحدى كه عبارت از برابرى وجود است دور مىزنند . بنابراين اگر اينجا نقصى بود آنجا با زيادى جبران مىشود و اگر آنجا نقصى وجود داشت اينجا جبران مىگردد .
پسر ابو طالب با عمق و نيروى كاملى اين حقيقت وجودى را درك كرد . او زندگى خود را بر اساس حقيقت مزبور بر قرار ساخت و در هر بخشى از زندگى يا در هر سخنى از سخنان خود ، آن را بطور مستقيم يا غير مستقيم به ديگران اعلام مىداشت . او جهتى از جهات عدالت جهانى را درك نمىكرد مگر آنكه به جهت ديگرى به عكس آن در شكل خاصى پى مىبرد ، يا بگوئيد جهت مزبور خودبخود از جهت اول صادر مىگرديد ، و اين همان مسئلهى مورد بحث ما است كه : طبيعت ، حامل اين مقياس است ، و طبيعت است كه پاداش ميدهد يا كيفر ميكند . در حقيقت ميان مظاهر عدالت جهانى ، آشكارتر از اين مظهر در زمينهى اثبات عدالت عمومى نمىتوان يافت .
على « ع » معتقد بود هيچ يك از موجودات جهان هستى بيهوده آفريده نشده ، بلكه هر موجودى هدف و نتيجهاى دارد . او معتقد بود
[ 99 ]
هر يك از موجودات وظيفهاى دارند و هر عضوى از اعضاى انسان داراى وظيفهاى است كه جهان عادل هستى ، بوسيله آن بر انسان احتجاج ميكند و او را مورد سؤال و حساب قرار ميدهد . روى اين اصل موجودات جهان هستى از نظر حكم وجودى با هم برابرند و بزرگ و كوچك در اين ميزان به يكديگر شباهت دارند . على « ع » مىگويد :
« خداوند ، پيش از بررسى كارهاى بزرگ ، كارهاى كوچك ترا به حساب مىآورد » . او از آن جهت كه بيشتر مردم كارهاى كوچك را ناچيز مىدانند به اين سخن زبان گشوده است ، و براى آنكه مطمئن شود عمل تسويه بين بزرگ و كوچك ، در دلها و انديشهها جايگزين شده مردم را توجه ميدهد كه كارهاى كوچك در پاداش يا كيفرى كه دارند بر كارهاى بزرگ مقدم مىشوند .
از ديدگاه على « ع » اگر جهان هستى به كمك آنچه بر اعضاى انسان لازم شمرده ، بر انسان احتجاج كند و او را در كارهاى بزرگ و كوچك مورد سؤال و محاسبه قرار دهد و جزاى كارهاى خوب و بد او را بدهد ، لازم نيست عمليات : احتجاج و محاسبه و مجازات ، خارج از دايرهى انسان باشد . اين عمل واحد مركب با وجود تركيبى كه در آن است ، هميشه در حدود موجودات كه انسان نيز از جمله آنها بشمار ميرود انجام مىگيرد . على « ع » مىگويد : « همانا بر شما نگهبانانى از خود شما و جاسوسهائى از اعضاى خودتان مىباشد » . اين نگهبان هرگز از ديدن و ثبت كردن و كيفر يا پاداش دادن خوددارى نخواهد
[ 100 ]
كرد .
در لحظات بيمانند درخشندگى عقل و انديشه رسا ، چنان رنگهاى درخشان عدالت جهانى در برابر چشمان على « ع » آشكار مىگردد كه اگر شما در برابر آن قرار گيريد از اين عقل و انديشه در شگفت مىشويد . آيا پسر ابو طالب چنانكه با زبان اين عدالت سخن مىگويد ، با زبان دانشمندان معاصر لحظهاى كه اين حقيقت را بيان مىكند سخن نمىگويد : « هر كه اخلاق خود را فاسد ساخت خودش را در شكنجه قرار داده است » ؟ آيا او با اين دو زبان سخن نمىگويد آنگاه كه مىگويد : « كسى كه در شك و ترديد قرار دارد ، نزديك است بگويد دريابيد مرا » يا آنگاه كه مىگويد : « خود را از هر گونه زبونى و پستى گرامى دار هر چند ترا به آرزوها نايل گرداند ، زيرا هرگز در برابر آنچه از خودت صرف مىكنى عوض نخواهى گرفت . » امثال اين سخنان خيلى زياد است . جملات شگفتانگيز زير از همين قبيل است : « مرگ انسان به گناهان ، بيشتر از مرگ او به فرارسيدن پايان زندگى است » . « دروغگو مردانگى ندارد و با حسد راحتى نيست و با انتقام برترى وجود ندارد و درستى در ترك مشورت نخواهد بود » .
« هرگاه كسى خصلت خوبى داشت امثال آن را انتظار داشته باشيد » .
آرى على « ع » درك كرده بود كه جهان هستى از وحدت و عدالت برخوردار است و در اين دو حال ، ثابت و برقرار مىباشد ، و جهان هستى است كه نيروى حساب ، و قدرت كيفر و پاداش را
[ 101 ]
در طبيعت موجودات قرار داده است . او تمام آنچه را درك كرده بود با شگفتترين بيان اظهار داشت ، جز آنكه جهات ديگرى نيز از جهات عدالت جهانى را بررسى ، و رنگها و اشكال آن را ضبط نموده بود . آيا اين جهات چه بودند ؟
[ 102 ]