بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب بخشی از زیباییهای نهج البلاغه, ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     index - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     kh0001 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0002 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0003 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0004 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0005 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0006 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0007 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0008 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0009 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0010 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0011 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0012 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0013 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0014 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0015 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0016 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0017 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0018 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0019 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0020 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0021 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0022 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0023 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0024 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0025 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0026 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0027 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0028 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0029 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0030 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0031 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0032 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0033 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0034 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0035 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0036 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0037 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0038 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0039 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0040 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0041 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0042 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0043 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0044 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0045 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0046 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0047 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0048 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0049 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0050 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0051 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0052 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0053 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0054 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0055 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0056 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0057 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0058 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0059 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0060 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0061 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0062 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0063 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0064 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0065 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0066 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0067 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0068 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0069 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0070 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0071 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0072 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0073 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0074 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0075 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0076 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0077 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0078 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0079 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0080 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0081 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0082 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0083 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0084 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0085 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0086 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0087 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0088 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0089 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0090 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0091 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0092 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0093 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0094 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0095 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0096 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0097 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0098 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0099 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0100 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0101 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0102 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0103 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0104 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0105 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0106 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0107 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0108 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0109 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0110 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0111 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0112 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0113 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0114 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0115 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0116 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0117 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0118 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0119 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0120 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0121 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0122 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0123 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0124 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0125 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0126 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0127 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0128 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0129 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0130 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0131 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0132 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0133 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0134 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0135 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0136 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0137 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0138 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0139 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0140 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0141 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0142 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
 

 

 
 

وحدت وجودى

و همه از يكديگر دورند اما در وحدتى كه دو طرف را ازل و ابد تشكيل داده ، گرد آمده‏اند اصالت در انديشه و احساس و سليقه و خيال را ادب مى‏گويند . اصالت مزبور ميان صاحب اين صفات و تمامى موجودات ، در وحدت وجود مطلق ارتباط خاصى برقرار مى‏سازد و خود را در دو چهره نمايش ميدهد : يكى حيات كه بر اصول ويژه‏اى از اين وحدت قائم است ، و ديگر روش زيبا كه بزرگ سازى زنده‏اى از واكنش ادب و جهان هستى محسوب مى‏شود .

اگر علم ، تجزيه و تحليل اشياء است ، هنر را بايد توحيد و

[ 37 ]

يكى كننده اشياء دانست . به عبارت ديگر علم ، موجودات را از اين نظر كه تجزيه و تحليل آنها لازم است ، مورد بررسى قرار ميدهد ، اما هنر ،

موجودات را از اين جهت كه در ظاهر جداجدا ولى در واقع يكى هستند ، بررسى مى‏كند . يعنى همه اشياء را به وحدت وجودى بازگشت ميدهد و ميان مظاهر گوناگون وجود ، ارتباط كاملى برقرار مى‏سازد . مسئله ادب نيز از همين وحدت برخوردار است .

اگر فلاسفه در اعصار اخير به وحدت وجود پى برده‏اند ، اديب از روزى كه انسان وجود يافته و احساسات ادبى و هنرى در اعماق او ريشه داشته ، به وحدت وجود پى برده است . اين بدان جهت است كه رهبر فيلسوف ، عقل و قياس اوست و اين دو چيز براى يك انسان زنده ،

محدود است . اما راهنماى اديب ، الهام و احساسات او مى‏باشد كه بصورت يك پديده سريع و درخشان از تمام هستى او حكايت مى‏كند .

اگر نظر فيلسوف را با نظر اديب مقايسه كنيم بايد بگوئيم : نظر فيلسوف به جهان هستى ، سطحى و در حكم وحدت تفاعلى و تكاملى است . زيرا فيلسوف تنها به كمك عقل كه جزئى از انسان زنده محسوب مى‏شود نخست مشاهده و بررسى و مقايسه مى‏كند ، آنگاه نظر قطعى خود را اعلام ميدارد ، اما اديب هميشه بطور مستقيم با جهان هستى و حيات سر و كار دارد . زيرا او از عقل ، سليقه ، سرشت ، خيال و احساسات و خلاصه از تمام هستى خود الهام ميگيرد . از اين رو اديب سابقه‏دارتر و عميق‏تر از فيلسوف است . اديب از اول ، استاد و راهنماى

[ 38 ]

فيلسوف بوده و براى هميشه نيز چنين خواهد بود روى همين اصل على « ع » ميان گروه ادباء از جهت نظر و اسلوب يكى از شخصيت‏هاى بزرگ اين گروه محسوب ميگردد : گروه زنده‏اى كه به ستارگان ، آسمان ، ريگهاى بيابان ، درياها و بطور كلى به پوشش طبيعت نظر ميكنند و همه را از وجود خود ميدانند و در جهان هستى فقط يك نيروى وجودى واحد و جامع و ابدى احساس مى‏كنند .

« ميخائيل نعيمه » پس از آنكه قدرت هنرمند را در درك عميق وحدت وجود مجسم ميكند ، در زمينه ادبيات عصر حاضر ميگويد :

« چگونه ميتوان كسى را كه ريشه‏هاى ازلى ادب را درك نمى‏كند و از گذشته و آينده بى‏خبر است اديب ناميد ؟ » .

اين درك زيبائى برتر كه تمام موجودات را با وجود اختلاف مظاهر با يك كمربند بهم وصل مى‏كند همان چيزى است كه در آثار شخصيت‏هاى ادبى با در نظر گرفتن تنوع موضوعات و اختلاف حالات مشاهده مى‏كنيم .

آرى اگر به صداى اين شاعر بزرگ كه از زبان مسيح سخن مى‏گويد گوش فرا دهيد ، بزرگترين صدائى را كه جهان هستى شنيده است مى‏شنويد و بهترين نظر را كه در اعماق زيبائى نفوذ كرده درك خواهيد نمود . اين شاعر بزرگ ميگويد : « در اطراف چگونگى رشد زنبق‏هاى كشتزار انديشه كنيد ، ولى من بشما ميگويم : سليمان با

[ 39 ]

آنهمه عظمت يكى از اين لباس‏ها را به تن نداشت » . راستى اگر وحدت وجود نبود و زيبائى ، مدار وجود واحد را تشكيل نمى‏داد و ربط دهنده اجزاى آن از آغاز تا انجام نبود ، كجا خاكها ، صخره‏ها و ابرهاى آسمان مى‏توانستند اين زيبائى و جمال را بوجود بياورند ؟ همين زيبائى و جمال است كه مدار انديشه و احساسات هنرمند اين آفريدگار كوچك را تشكيل ميدهد حضرت مسيح نيز سخنى جالب دارد . او در آن هنگام كه گروهى زن زناكارى را كه تن به قانون آنان داده بود نزد وى آوردند ، به آنان چنين خطاب كرد : « بايد از شما مردم ، آن كس كه گناهكار نيست اين زن بدكاره را سنگسار كند » شاعر بزرگ ديگرى از زبان سليمان بن داود چنين سخن ميگويد :

« روزگارى ميگذرد و روزگارى مى‏آيد ، اما زمين در طول زمان بحال خود باقى است . خورشيد طلوع ميكند و خورشيد غروب ميكند ،

آنگاه بسوى جايگاهى كه از آنجا طلوع نموده مى‏شتابد . باد ، راهى جنوب ميشود و بسوى شمال گردش ميكند ، در مسير خود مى‏چرخد و سپس به مدارهاى خود باز ميگردد رودها همه به دريا ميريزند و دريا پر نمى‏شود آنگاه به همان جائيكه از آنجا جارى شده‏اند باز مى‏گردند تا دوباره جارى شوند » در جاى ديگر ميگويد :

[ 40 ]

« من گل سرخ شارون [ 1 ] و سوسن دره‏ها هستم ، مانند سوسنى كه ميان خارها است معشوقه من ميان دختران چنين است . مانند يك سيب ميان درختان جنگل معشوق من ميان پسران چنين است . راستى مايل شدم و در سايه آن نشستم اما ميوه‏اش در گلويم شيرين بود . گلها در زمين پديد آمدند و زمان هرس فرا رسيد و صداى كبوتر چاهى در زمين ما شنيده شد .

« اى كبوتر من كه در شكافهاى صخره‏ها و پنهانى دژها خانه گرفته‏اى ، چهره‏ات را به من بنما و صدايت را به من بشنوان . زيرا صداى تو نمكين و چهره‏ات زيبا است ، تا آنكه روز دگرگون شود و سايه‏ها با شكست مواجه گردند . اى معشوق من ، راه گريز پيش گير و بسان آهو يا بچه گوزن به كوههاى برنده صعود كن .

« اى معشوقه‏ى من ، تو زيبا هستى تو زيبا هستى چشم‏هايت از پشت نقاب مانند دو كبوتر است و موهايت مانند گله‏ى بزى است كه از كوه جلعاد نمايان است .

« لبهايت مانند رشته قرمز گردن‏بند و حرف زدنت شيرين است .

گونه‏هايت از پشت نقاب مانند دو نيمه‏ى انار و گردنت مثل برج داود است : برجى كه براى اسلحه بنا گرديده و هزارها سپر ، سپرهاى

[ 1 ] شارون جلگه‏اى است در فلسطين كه در ساحل درياى مديترانه قرار گرفته است . مترجم

[ 41 ]

بيدادگران در آن آويخته شده است . آنگاه كه روز دگرگون شود و سايه‏ها با شكست مواجه گردند ، بسوى كوه مر و تپه‏ى لبان روان مى‏شوم . اى عروس با من نگاه كن كه از قله‏ى امانه ، از بالاى حرمون ، از خوابگاههاى شيرها ، از كوه‏هاى پلنگها ، اى عروس . از لبهاى تو شهد ميريزد و زير زبانت شير و عسل است و بوى خوش لباسهايت مثل بوى لبنان است .

« چشمه بوستانها و چاه آبهاى فناناپذير و نهرهاى لبنان ، اى باد شمال وزيدن بگير و اى باد جنوب بيا بر بوستان من ملايم بگذر تا بوى خوش آن جريان يابد » .

آرى اگر به اين جملات گوش فرا دهيد و دقت كنيد درك خواهيد كرد كه شعر سليمان از همان چشمه‏اى كه مسيح سيراب شده ،

سيراب ميگردد هر چند موضوع آنها با يكديگر اختلاف دارد .

« ويكتور هوگو » نيز كه يكى از هنرمندان و نوابغ بزرگ بعد از انقلاب فرانسه بشمار ميرود سخنانى از اين نمونه دارد . سخنان وى گفتگوئى ميان ستارگان است . از آنجا كه انسان و زمينى كه انسان در آن زندگى ميكند ، نسبت به جهان وسيع و شگفت آور هستى ،

كوچك بنظر ميرسند ، شاعر مزبور در اين گفتگو موقعيت مبهم و پنهان انسان را مجسم ميكند :

اين صداى ضعيف و آهسته و بى‏ارزش چيست ؟

اى زمين ، تو از اين گردش در افق تنگ و محدودت چه هدفى دارى ؟

[ 42 ]

آيا تو جز ريگى هستى كه آميخته با جزئى خاكستر است .

اما من در آسمان نيلگون دور ، نمايشگر يك حلقه‏ى وحشت‏زا هستم .

تا آنجا كه فاصله‏ى مكانى كه در ترس و بيم فرو رفته ، سيماى مرا زشت و بدنما مى‏بيند هاله‏ى من كه رنگ تغيير يافته شبها را به سرخى شديد تبديل ميكند .

مانند كره‏هاى طلائى است كه در دست گيرنده‏ى آن جداجدا بالا و پائين ميروند .

از يكديگر دور ميشوند و گرد هم جمع مى‏آيند و قمرهاى هفتگانه‏ى بزرگ و هولناك را نگاه ميدارند و اينك خورشيد پاسخ ميدهد :

ساكت باشيد ، آنجا در گوشه‏ى آسمانها ، اى ستارگان ، شما رعيت من هستيد آرام باشيد من فرمانده‏ام و شما رعيت ،

شما هر دو بمنظور داخل شدن از درب ، مانند دو درشكه دوش به دوش حركت ميكنيد .

كره‏ى مريخ و زمين در كوچك‏ترين كوه آتش‏فشان از نظر من ،

بدون تماس با اطراف ورودگاه ، داخل مى‏شوند هان اين است ستارگان دب اصغر كه مانند

[ 43 ]

چشمهاى هفتگانه‏ى فناناپذير كه بجاى مردمكهاى آن خورشيدها است ، ميدرخشد هان اين است راه كهكشان كه جنگل زيباى سر سبزى را تشكيل ميدهد در حاليكه از ستارگان آسمان پر شده است اى ستارگان پائين ، جايگاه من نسبت به جايگاه شما در فاصله‏ى دورى قرار دارد ،

حتى ستارگان ثابت و درخشان من كه به جزيره‏هاى پراكنده‏ى در آب شباهت دارند ،

و خورشيدهاى بى‏شمار من ، به نظر كوتاه و ضعيف شما ،

در گوشه‏ى دورى از آسمان ، شبيه به صحراى افسرده‏اى كه صدا در آن محو ميگردد .

بجز اندكى خاكستر سرخ كه در دل شب پاشيده شده ، چيزى نيست » هان اين است ستارگان كهكشان ديگرى كه جهان‏هائى را مجسم ميكند كه از آن جهانها كمتر نيست ، و در فضا پراكنده شده‏اند ،

آن محيطى كه ريگستان نيست و سنگ پاره‏اى در آن يافت نميشود ،

امواج آن روان است اما هرگز به ساحل‏هاى خود باز نمى‏گردد .

و در پايان ، اين خداست سخن مى‏گويد :

« پيش من جز اين نيست كه با يك دميدن همه چيز را تيره گردانم » [ 1 ] .

[ 1 ] نظرية الانواع الادبية : ترجمه به عربى از دكتر حسن عون .

[ 44 ]

« و از شگفت‏ترين مرغها در آفرينش ، طاووس است كه خداوند آن را در كامل‏ترين نظم آفريده و رنگهايش را در بهترين ترتيب منظم گردانيده است با بالى كه بيخ آن را بهم پيوسته و دمى كه كشش آن را دراز قرار داده است . هرگاه بسوى ماده‏اش ميرود دمش را از پيچيدگى باز نموده آن را بلند ميكند در حاليكه بر سرش سايه مى‏افكند . گمان ميكنى پرهاى آن ميله‏هائى از نقره ، و دايره‏ها و حلقه‏هاى زرين شگفت‏آورى كه بر آن بالها رويده شده ، طلائى خالص و قطعات زبرجد است . اگر آن را به گياهان زمين تشبيه كنى ميگوئى دسته گلى است كه از شكوفه هر بهارى چيده شده است ، و اگر به پوشاكى‏ها تشبيه كنى مانند حله‏هاى زينت يافته با نقش و نگار ، يا مانند جامه‏هاى خوش رنگ و زيباى بافت يمن است ، و اگر آن را به زيورها تشبيه گردانى مانند نگين‏هاى رنگارنگى است كه در ميان نقره‏ى مزين به جواهر نصب شده است : بسان خراميدن خودبين و شادمان راه ميرود ، و با دقت به دم و بالش مى‏نگرد ، و از زيبائى پيراهن و رنگهاى جامه‏اش قاه‏قاه مى‏خندد « هنگامى كه به پاهايش چشم مياندازد چنان با شيون و فرياد بانك ميزند كه گويا آشكارا فريادرسى ميطلبد و به راستى اندوه خويش گواهى ميدهد . زيرا پاهايش مانند خروس سياه و سفيد ، باريك است . بجاى تاج ، كاكل سبز رنگ نقاشى شده‏اى دارد ، و جاى برآمدگى گردنش مانند گردن ابريق است ، و جاى فرو رفتن آن تا زير

[ 45 ]

شكمش مانند رنگ وسمه‏ى يمنى يا مانند لباس ابريشمى بسان آينه‏ى جلددار است .

« و به شكاف گوش آن خطى است مانند باريكى سر قلم كه به رنگ گل بابونه بسيار سفيد ميباشد ، اين سفيدى ميان سياهى اطراف ميدرخشد و كمتر رنگى است كه طاووس از آن بهره‏اى نبرده باشد ،

اين رنگها در اثر كثرت جلاء و درخشندگى و برجستگى بر ساير رنگها برترى يافته است ، در حقيقت مانند شكوفه‏هاى پراكنده‏اى است كه بارانهاى بهار و آفتابهاى سوزان آن را تربيت نكرده است .

« و گاهى از پرهاى خود بيرون آمده و از لباس برهنه ميگردد ،

پس پى‏درپى پرش ريخته و مجددا يكى پس از ديگرى مى‏رويد ، و پرهايش مانند برگهاى شاخه‏ها مى‏ريزد ، آنگاه پشت سر هم مى‏رويد تا بصورت پيش از ريختن باز ميگردد : با رنگهاى پيش هيچگونه تفاوتى ندارد و هيچ رنگى در غير جاى خود قرار نمى‏گيرد . اگر با دقت موئى از موهاى پرش را بنگرى ، سرخ گلى رنگ و گاهى سبز زبر جدى و زمانى زرد طلائى رنگ بتو مى‏نماياند . آيا زيركيهاى ژرف و عميق چگونه ميتواند آفرينش اين حيوان را دريابد ؟ آيا درك خردها چگونه به آن ميرسد ؟ و آيا سخنان وصف كنندگان چگونه وصف آن را بنظم مى‏آورد ؟ » .

و هم اكنون به قسمت كوتاهى از سخنانش در زمينه آفرينش آسمان و زمين گوش فرادهيد :

[ 46 ]

« به قدرت خود مخلوقات را آفريد ، و به مهربانيش بادها را پراكنده كرد ، و به كمك صخره‏ها حركت زمين را استوار گردانيد ،

آنگاه شكاف فضا را ايجاد و اطراف آن را باز نمود و راههاى هوائى را احداث كرد . سپس آبى كه امواجش خروشان و رويهم غلطان بود در آن جارى گردانيد . آن آب را بر پشت باد تندى كه نيرومند و با صداى بلند بود بر نشانيد . آنگاه باد ديگرى كه جهت وزش آن را عقيم قرار داد آفريد و وزش آن را تند كرد و جايگاه پيدايش آنرا دور گردانيد ، پس آن را به برهم زدن آب فراوان و برانگيختن موج درياها فرمان داد ، آن باد هم آب را مانند مشك جنبانيد و بسان وزش در فضا ،

بطوريكه اول آن را به آخرش و ساكنش را به متحركش باز گرداند ، به آن وزيد . . . » خواننده محترم ، من شما را به اين نشانه‏هاى شگفتى كه امام « ع » براى انسانها از آن سخن مى‏گويد ، سفارش ميكنم ، على « ع » تساوى موجودات لطيف و بزرگ ، تساوى ماه و خورشيد ، تساوى آب و سنگ ، تساوى بزرگ و كوچك و تساوى مشكل و آسان را در مفهوم وجود براى انسان مجسم ميكند ، و اشتراك همه‏ى موجودات را در صفت وجود اعلام ميدارد بطوريكه همه با هم با پيروى از يكديگر در يك سرود بزرگ شركت دارند : اين سرود ، سرود وجود واحد است .

در اين سرود ، بزرگ خواندن درخت كهنسال قوى در برابر گياه كوچك ، و ستودن درياى پهناور در مقابل جوى آبى كه آبهاى آن

[ 47 ]

ميان ريگها و علفزارها از بين ميرود ، هرگز صحيح نيست .

على « ع » ميگويد :

« اگر راههاى انديشه‏ات را بپيمائى تا به پايان آن برسى ، دليل و برهان ترا رهبرى نميكند مگر به اينكه آفريننده‏ى مورچه همان آفريننده‏ى درخت خرما است ، و بزرگ و كوچك ، سنگين و سبك ، نيرومند و ضعيف در آفرينش او يكسان است و آسمان و فضا و آب و بادها نيز چنين است . بنابراين به ماه و خورشيد ، و گياه و درخت ، و آب و سنگ و گردش شب و روز ، و جريان اين درياها ، و كثرت اين كوهها و ارتفاع اين قله‏ها نظر كنيد . . . » .

باز بسوى او گوش فرا دهيد :

« به هيچ نعمتى از نعمت‏هاى دنيا نمى‏رسيد مگر آنكه نعمت ديگرى را از دست ميدهيد ، و هيچ كهنسالى از كهنسالان شما به يكروز عمر خود نمى‏رسد مگر آنكه روز ديگرى از عمرش نابود ميگردد ، و براى او افزونى در خوراك تجديد نمى‏شود مگر آنكه روزى قبلى او از بين ميرود ، و اثر و نشانه‏اى براى او بوجود نمى‏آيد مگر آنكه اثر ديگرش فانى ميگردد ، و هيچ تازه‏اى براى او تجديد نمى‏شود مگر بعد از آنكه تازه‏ى او كهنه ميشود ، و هيچ خوشه‏اى براى او نمى‏رويد مگر آنكه خرمنى از او كم ميشود ، و همانا دودمان‏هائى كه ما فروع آنها ، هستيم در گذشتند » .

آرى على « ع » وجود واحدى است كه از خودش با زبان خودش

[ 48 ]

سخن ميگويد من فكر ميكنم مقطع قصيده‏ى امرئى القيس با مقاطع زيادى كه در ادبيات على « ع » بچشم مى‏خورد شباهت تامى دارد كه در هر صورت بازگشت همه‏ى اينها به وحدت وجودى كاملى ميباشد و بالاتر اينكه اين وحدت روش بى‏مانندى را تعقيب ميكند كه بر ستمگر و تجاوز كار چيره ميشود و در نبات ، حيوان و زمين پست از ضعيف حمايت ميكند تا صحنه وجود ، بطور مساوى از نيروى درخشانى برخوردار گردد .

امرئى القيس شاعر جهانى آنچه نخست ميگويد خلاصه‏اش اين است :

در كمين آن آسمان درخش نشسته بودم . انتظار مى‏كشيدم ببينم از كدام سوى باران مى‏آيد . آخ چه وحشت‏زا بود باران سيل آسا از چهار جهت مى‏باريد از دور آن را تماشا ميكردم . طرف راست آن بنظر من بر كوه « قطن » و طرف چپش بر دو كوه « ستار » و « يذبل » قرار داشت . آب از اين طرف و آن طرف با صداى مهيبى سرازير شد و گستاخانه درختان را دگرگون نمود و با ترشحات خود بر كوه « قنان » عبور كرد و بزهاى كوهى را به پائين آمدن از كوه مجبور ساخت .

آنگاه ميگويد :

بيابان گمراه و خطرناكى كه تنه‏اى از درخت خرما در آن باقى نمانده و ساختمان بلندى در آن ديده نمى‏شود مگر ساختمانى كه با تخته سنگها بنا شده است .

[ 49 ]

« ثبير » در اوايل رگبارهاى شديد خود ، گويا مرد بزرگى است كه در عباى راه راه پيچيده شده است .

بامدادان ارتفاعات قله « مجيمر » در اثر سيل و كف گويا فلكه‏ى چرخ ريسندگى است .

باران آبهاى خود را در صحراى « غبيط » فرو ريخت ، مانند مرد يمنى كه با زنبيل‏هاى بار شده فرا ميرسد .

گويا پرندگان خوشخوان بيابان ، صبحگاهان سرمست شراب تند و خوشبوئى هستند ، شامگاهان درندگان غرق شده در اطراف آن آب بى‏پايان ، گويا ريشه‏هاى پياز دشتى هستند .

ملاحظه ميكنيد : امرئى القيس باران را بصورتى مى‏بيند كه درختان خرماى بيابان را ريشه كن كرده و ساختمان‏هاى آن را ويران نموده و تنها ساختمانهاى سنگى را باقى گذاشته است . اما كوه « ثبير » كه به ارتفاع خود بر زمين‏هاى گود اطراف مى‏بالد ، در باران فرو رفته و تنها قله‏ى آن از آب بيرون مانده و مانند بزرگ يك طايفه كه خود را به عباى راه راه پيچيده ، جلوه كرده است . باران طوفان‏هاى پى‏درپى را در اطراف كوهها روانه ساخته آنگاه آبهاى فراوان خود را در صحراهاى بى آب و علف ميريزد ، ناگهان گياهها و گلهاى رنگارنگ در صحرا ميرويد . اين گلها و گياهها مانند پارچه‏هاى زيبا و رنگارنگى است كه تاجر يمنى در برابر چشم مردم مى‏گسترد . باران اين صحراهاى خشك شده را سيراب مى‏كند ، در نتيجه صحراها بصورت

[ 50 ]

سبزه‏زارهاى باشكوهى در مى‏آيند كه پرندگان سرمست در آن نغمه خوانى ميكنند اما درندگان وحشى كه دريدن حيوانات و پرندگان ضعيف را براى خود مباح مى‏دانستند ، باران آنها را ذليل كرده و در خود فرو برده است ، پس از لحظاتى كه روى آب مى‏افتند گويا ريشه‏هاى پياز درشتى هستند .

آرى ، باران در خيال شاعر بزرگ جاهليت چنين جلوه ميكند .

شاعرى كه مقصد باران را قدم بقدم تا پايان كار دنبال مى‏نمايد و نيروى پرورش دهنده‏ى وجود را مجسم ميكند . بنابراين باران ، نيروى ارزنده‏ى دادگرى است كه به ضعيفانى از قبيل : زمين‏هاى گود و پرندگان كوچك كمك ميكند ، يعنى بيابان را از گل و گياه و رنگ پر مى‏سازد و دلهاى پرندگان را شاد كرده آنها را به نغمه‏خوانى وادار ميكند ، و با نيرومندانى مانند كوهها شوخى ميكند و آنها را از هر جهت بيچاره مى‏سازد و از موقعيت آنها ميكاهد ، و بر زورمندانى چون درندگان يورش مى‏برد و بر آنها چيره شده غرقشان ميكند و بصورت ناچيزى نمايان مى‏سازد اينك على « ع » است كه آنچه را امرئى القيس در تمثيل نيروى ارزنده‏ى دادگرى همچون باران ، احساس كرده ، او نيز حس ميكند و در پايان يك سخن طولانى چنين ميگويد :

« هنگامى كه ابرها آب فراوانى كه در بر داشتند فرو ريختند ،

بسبب باران ، گياهان از زمين‏هاى خشك و علفها از كوههاى كم

[ 51 ]

علف سر بر آوردند ، از اين رو زمين به زيبائى مرغزارهاى خود شادى ميكند و به لباسى كه از گلها و شكوفه‏هاى زيبا پوشيده و به آن آراسته گرديده بر خود مى‏بالد . خداوند آن گياهان را توشه‏ى مردم و روزى چهارپايان قرار داده است » .

آنگاه على « ع » انديشه‏ى دور را كه امرئى القيس بوسيله آن ،

عمليات باران را در كوهها و درندگان مشاهده ميكرد در اين جمله كوتاه خلاصه ميكند : « هر كس به روزگار بزرگى فروخت روزگار او را زبون ساخت » .

زيبائى‏هاى فراوانى كه در اين فصل تماشا كرديم ، عليرغم اختلاف موضوعات و تفاوت آثار و موقعيت‏ها ، همه از يكجا سرچشمه ميگيرند و در تمام آنها اصالت در انديشه و احساس و سليقه و خيال وجود دارد : اصالتى كه ميان صاحب اين صفات و تمام موجودات ، در وحدت وجودى مطلق ، ارتباط خاصى برقرار مى‏سازد شما اگر در ادبيات على « ع » سير كنيد اين اصالت را درك خواهيد كرد . اين همان اصالتى است كه على « ع » را بر آن ميداشت كه روابط پوشيده‏ى مظاهر مرگ و زندگى را عميقانه درك كند و پيوستگى اشكال گوناگون را كه بر يك حقيقت ثابت و تغيير ناپذير اجتماع دارند بطور كامل دريابند . تمايل سريع يگانه‏سازى على « ع » ، نمونه‏اى از تمايل يك اديب راستين بود كه وجود را بدون تفاوت ، در عقل و قلبش متمركز مى‏ساخت و آن را بر اصولى كه قديم و

[ 52 ]

جديد در آن ممنوع است مبتنى ميكرد از نهج البلاغه آشكار ميشود كه نظريات اخلاقى و اجتماعى پسر ابو طالب ، بطور مستقيم يا غير مستقيم از اين ديد وسيع كه شامل وجود است سرچشمه ميگيرد . بنابر اين در قانون وجود ، مرگ نزديك‏ترين چيز به زندگى است ، و خوبى و بدى بسيار بهم نزديكند ، و بسا اندوه و شادى در يك لحظه در يك دل اجتماع ميكنند يا تنبلى و فعاليت در جسم واحدى بروز مى‏نمايند ، و در ادبيات على : « چه بسا دورى كه از نزديك نزديكتر است ، و بسا اميدى كه به محروميت منتهى ميگردد و تجارتى كه به زيان كشيده ميشود » .

شگفت نيست اگر سخن پسر ابو طالب در بين مردم به حقيقت نايل گردد : « هر كه براى برادرش چاهى حفر كرد خودش در آن افتاد ، و هر كه پرده‏ى حجاب ديگران را دريد پوشيده رويان خانه‏اش آشكار گرديدند و كسيكه بر مردم بزرگى فروخت خوار شد » .

بنابراين دايره‏ى وجود واحد ، تسليم در برابر قانون متناسب وجود را بر مردم و بطور كلى بر همه‏ى موجودات لازم ميداند . اين قانونى است كه امام « ع » بوسيله عقل و احساس و خيال خود ، آن را درك كرده است ، درك شگفتى كه كثرت وضوح آن محسوس است و صاحب آن را با اجبار بر آشكار ساختن حقايق سوق ميدهد . اينجاست كه درك مزبور بصورت كلماتى كه تركيب دهنده‏ى قواعد رياضى است بروز ميكند . اين قواعد ، مظاهر وجود را در بر مى‏گيرد و به اصول

[ 53 ]

وجودى ثابت و عميقى كه ماوراى آن است نفوذ ميكند .

على « ع » و فرازهاى وجود ، از نظر توجه به وحدت حيات و درك عميق وجود واحد ، بر سطح واحدى در رديف يكديگر قرار دارند .

از اين رو ادبيات وى فريادهاى پى‏درپى و بهم پيوسته‏اى است كه از عقل فوق‏العاده‏اى صادر ميگردد ، عقلى كه ميخواهد براى وصول به اين درك عميق ، در تمام موجودات نفوذ كند و اعماق آنها را ببيند ،

موجودات گوناگونى كه همه بر يك اساس قرار گرفته و از يكجا سرچشمه ميگيرند و همه از يكديگر دورند اما در وحدتى كه دو طرفش را ازل و ابد تشكيل داده ، گرد آمده‏اند

[ 54 ]