مرزهاى خرد و بينش
و بسان رعد در رگبارهاى تند شبانه ،
نيرومند و غران بود چشمه همان چشمه است ، شب و روز در جريانش تأثير ندارند اگر زندگى شخصيتهاى واقعى تاريخ را اعم از شرق و غرب و قديم و جديد بررسى كنيم ، پديدهى آشكارى را درك مىكنيم . آن پديده اينكه : شخصيتهاى تاريخى با وجود اختلافهاى فكرى و تضادهاى مذهبى كه دارند ، با تفاوت در شدت و ضعف ، اديبانى زبر دست هستند .
برخى بتمام معنى مؤثر و سازنده هستند و بعضى در آستانهى تأثير و سازندگى قرار گرفتهاند . حتى مىتوان گفت : درك ادبى با معانى و
[ 22 ]
شكلهاى گستردهاى كه دارد با هر موهبت فوقالعادهى ديگرى بهر رنگى از فعاليتهاى بزرگ جلوه كند همراه است براى اثبات اين پديده كافى است نظرى كوتاه به تاريخ انبياء بيافكنيم . حضرت داود ، سليمان ، اشعيا ، ارميا ، ايوب ، مسيح و حضرت محمد « ص » اديبانى بودند كه علاوه بر موهبتهاى ويژهاى كه داشتند از موهبت ادبى نيز برخوردار بودند .
ناپلئون ، افلاطون ، پاستور ، خيام ، ابن خلدون ، نهرو ، دو گل و پاسكال با وجود اينكه هر كدام در رشتهى خاصى شهرت داشتند لكن بحكم موقعيتهاى ادبى كه واجد بودند در رديف اهل ادب قرار گرفته بودند ، و روى اين اصل هر كدام به مقتضاى موهبت و فطرت ، داراى يك سلسله فعاليتهاى فكرى بودند كه بضميمهى زيبائىهاى بيان ،
بصورت ادبيات كاملى جلوه ميكرد .
اين حقيقت بطور آشكار در شخصيت على « ع » تمركز داشت .
او همانطور كه در زمينهى اثبات حقوق و تعليمات و رهبريهايش امام بود ، در ادبيات نيز عنوان امام را براى خود اتخاذ كرد . نشانهى ادبيات على « ع » « نهج البلاغه » است . نهج البلاغه كتابى است كه در اصول بلاغت عرب در رديف قرآن آمده و هم اكنون كه حدود سيزده قرن از عمر آن ميگذرد هنوز در اسلوب عرب بعنوان يك ريشه اصيل تلقى ميشود و قطعات جالبى از آن اقتباس ميگردد و بيان سحر انگيز آن به اسلوب سخنورى روح مىبخشد .
[ 23 ]
در زمينهى سخنپردازى على « ع » بايد گفت : وى شيوهى سخنورى جاهليت را كه توأم با سرشت سالم بوده ، به منطق نيرومند و بيان اصيل اسلام ضميمه كرده است . بيان جالب على « ع » كه از شيوهى سخنورى و جاهليت و بيان سحر آميز پيامبر سرچشمه ميگرفت برخى را بر آن داشته كه دربارهى سخنانش بگويند : آن « فروتر از كلام خدا و فراتر از كلام مخلوق است » .
شگفت نيست ، زيرا على « ع » از تمام وسايلى كه او را بين سخنوران به اين موقعيت نائل گردانيد برخوردار بود . او در محيطى كه فطرت سالم بر آن حكومت ميكرد پرورش يافته بود و با داناترين مردم يعنى با حضرت محمد « ص » زندگى ميكرد و رسالت وى را با آن حرارت و نيروى خاصى كه داشت با آغوش باز مىپذيرفت . گذشته از اينها خودش از آمادگيهاى شگفت و موهبتهاى بزرگى برخوردار بود ، بدين جهت علل برترىهاى فطرى و اجتماعى در وى جمع بود اما هوشيارى و فراست عميق على « ع » در هر جملهاى از جملات نهج البلاغه بصورت يك عمل بزرگ نمودار است . اين فراستى زنده و توانا و گسترده و عميق است كه بصورت يك عمل در موضوعى كاملا گسترده كه تمام جوانب آن ملاحظه شده جلوه ميكند و على « ع » جوانب آن را بطور كامل زيرورو كرده و دربارهى آن كنجكاوى و آزمايش عميقى بعمل آورده و نهانترين و دقيقترين اسباب آن را درك نموده است ، چنانكه صحيحترين نتايجى كه بر اين
[ 24 ]
اسباب مترتب است دور باشد يا نزديك براى او قابل درك خواهد بود .
پياپى بودن سخنان على « ع » كه در نهج البلاغه بطور آشكار مشهود است ، و هم چنين ارتباط بين انديشهها بطرزى كه هر انديشهاى نتيجهى فكر سابق و منشاء پيدايش انديشهى بعدى باشد ، نشانهى فراست بىمانند على « ع » است .
موضوعاتى كه در نهج البلاغه مورد بحث قرار گرفته از اين انديشهها جدائى پذير نيستند . بلكه بايد گفت بحث از موضوعات ،
بدون انديشههاى مزبور ، صورت كاملى بخود نمىگيرد . زيرا اين انديشهها آنچنان گسترده است كه هر كلمهاى از كلمات نهج البلاغه ،
خواننده را به دقت و تأمل وادار ميكند و هر جملهاى از جملاتش جهانى از معنى در برابر ديدگان او مجسم مىنمايد .
راستى آيا از كدام راه دقت مىتوان به سخنانى از قبيل : « مردم دشمن مجهولات خود هستند . . . ارزش هر كسى به خوبيهاى اوست . . . گناه ، دژى ذلت بار است » پى برد ؟ آيا كدام اختصارى مانند اين عبارت : « هر كه سبكبار شود مىپيوندد » معجزه آساست ؟ آيا اين جملات چهارگانه با وجود كمى الفاظ چه معانى ارزندهاى در بر دارد و چگونه حائز توضيحات فراوان مىباشد ؟ آيا كدام درك عميق و هوش سرشارى مىتواند از طبع حسود و صفات وى چنين پرده بردارد ؟ « هيچ ستمگرى را مانند حسود شبيهتر
[ 25 ]
به ستمديده نديدم : چشمى شور و دلى ديوانه دارد و پيوسته با اندوه دمساز است . بر بىگناهان خشم ميگيرد و به چيزى كه مالك آن نيست بخل مىورزد » در نهج البلاغه توليد فكر از فكر چنان روشن است كه هر كس در برابر آن قرار گيرد گويا در برابر تودهاى انديشه قرار گرفته است . لكن بايد دانست كه اين انديشهها متراكم نيستند بلكه نظم و ترتيب خاصى بر آنها حكومت ميكند ، و در اين جهت فرقى ميان نوشتههاى على « ع » و خطبههاى بديهى او نيست . زيرا چشمه همان چشمه است ،
شب و روز در جريانش تأثير ندارند .
خطبههاى بديهى على « ع » حاكى از انديشههائى معجزه آساست كه بر اساس دقت و منطق صحيح استوار است . راستى چنين دقتى حيرت زاست زيرا على « ع » در ايراد خطابههاى خود ، آمادگى قبلى و لو براى چند لحظه نداشت و خطبههاى خود را بدون آمادگى قبلى ايراد ميكرد . اين خطبهها چنان در افكار على « ع » جوشش داشت كه مانند برقى كه بىخبر جهش كند ، يا صاعقهى ناگهانى كه بىمقدمه به وقوع بهپيوندد ، يا گردبادى كه ناگهان وزيدن بگيرد و همه را به خود بهپيچد و جاروب كند و به حكم قانون حادثه و حدود مناسبتهاى ويژه ، مسيرى را پيش گيرد و از همان جا باز گردد ، بدون كوچكترين رنج و زحمت به زبانش جارى مىشد .
ديگر از آثار ذكاوت نيرومند على « ع » در نهج البلاغه ، مرزهائى
[ 26 ]
است كه احساسات وى را در شدت هيجان اندوهها محدود ميكرد . على « ع » كسى نبود كه بحكم احساسات شديد ، غرق درياى اندوه و افسردگىهاى دور گردد ، زيرا او تسليم حكومت عقل بود و خرد تنها فرمانده وى بشمار ميرفت .
تنوع بحثها و توصيف طبيعت در نهج البلاغه ، نشانهى ديگرى از فراست عميق على « ع » است . على « ع » انديشهى خود را تنها در يك موضوع ويژه يا بحث خاصى بكار نبرده ، بلكه در هر موضوعى بطور كامل بحث نموده است . او با بيان خردمندانهى خود كه توأم با آگاهى كامل است ، از چگونگى دنيا و طبيعت و شئون انسانها سخن ميگويد ، و در زمينهى مظاهر زندهى طبيعت ، سخن را گسترش ميدهد و رعد و برق زمين و آسمان را توصيف ميكند ، و از شگفتىهاى آفرينش خفاش ، مورچه ، طاووس ، ملخ و امثال اينها پرده برميدارد .
براى اجتماع ، دستورات ويژه و در زمينهى اخلاق ، قوانيت ارزندهاى وضع ميكند و خلاصه در بحث از آفرينش جهان هستى و شگفتىهاى وجود ، ابتكاراتى از خود نشان ميدهد . به حقيقت بايد گفت : انديشهى سالم و بيان رسائى كه در نهج البلاغه بچشم ميخورد در ادبيات عرب هرگز يافت نخواهد شد .
دايرهى خيال در نهج البلاغه چنان گسترده و وسيع است كه بالهاى آن هر سطحى را فرا گرفته است . على « ع » بكمك اين خيال نيرومند كه بسيارى از متفكران و دانشمندان اعصار از آن محروم
[ 27 ]
بودند مفاهيم واقعى خالص را در چهار چوبهاى كه از جالبترين زيبايىها برخوردار بود قرار ميداد و به كمك هوش سرشار و تجربههاى عميق خود به آنها درخشندگى و حيات مىبخشيد . روى اين اصل مفهوم هر چند فكرى و جامد بود اما بمحض اينكه در مخيلهى على « ع » ميگذشت داراى بالهائى مىشد كه صفت جمود را از آن سلب ميكرد و حركت و حيات را جايگزين آن مىنمود .
خيال على « ع » خيال فوق العادهاى بود كه بر اساس واقع قرار داشت . على « ع » اين واقعيت را به مرحلهى بروز ميرسانيد و از طبيعت و بنياد آن ، حدود گستردهاى بوجود مىآورد و آن را به رنگهاى فراوانى رنگين مىساخت . آنگاه حقيقت بيشتر آشكار ميشد و جوينده به آسانى بر آن تسلط مىيافت .
على « ع » بحكم نيروى فكرى بىمانندى كه داشت بر ديگران برترى جست . انديشهى بيدارش كه مخزن وسيعى بشمار ميرفت به او امتياز خاصى داده بود . او در مراحل زندگيش از يك سو با احساسات كينه ورزان و حيله گران ، و از سوى ديگر با احساسات پاك دوستان صميمى و باوفا روبرو بود ، بدين جهت براى على « ع » از مجموع اين احساسات ، عناصر نيرومندى كه خيال ابتكارى او را پرورش ميداد آماده شده بود . على « ع » از عناصر مزبور در اين خيال كمك ميگرفت و آنها را در تابلوهائى بتمام معنى زنده و شگفتانگيز مجسم ميكرد .
اين عناصر درست بر يك واقعيت صاف كه داراى شاخههاى برگدار و
[ 28 ]
ميوهدارى بود تمركز داشت .
شما اگر بخواهيد مىتوانيد اين عناصر را از آنجا كه بتمام معنى واقعى و رسا است و بالهاى آن كشيده و خطوطش كاملا نمايان است ، بصورت شكلهاى رنگآميزى شدهاى برگردانيد . راستى خيال على « ع » چقدر شگفت آور است آنجا كه مردم بصره را پس از واقعهى جمل مخاطب قرار داده و با رنجى كه از آنان در دل دارد ميگويد :
« همانا شهر شما غرق خواهد شد ، گويا من مسجد آن را مىبينم بسان سينهى مرغ ، ميان امواج كوه پيكر دريا قرار گرفته است » چقدر اين تشبيه : « فتنههائى مانند ساعات تاريك شب » سحر آميز است ؟ چگونه اين صورت ، متحرك جلوه مىكند : « من مانند ميلهى آسيا هستم : آسيا دور من مىچرخد و من در جاى خود ميباشم » ؟
و بالاخره چقدر عظمت دارد اين تابلوئى كه در آن ، ارتفاع خانههاى اهل بصره به خرطوم فيل تشبيه شده و كنگرههاى آن در نظر على « ع » مانند بالهاى كركسان آشكار ميگردد : « واى بر خيابانهاى آباد و خانههاى آراستهى شما كه بالهائى مانند بالهاى كركسان و خرطومهائى مانند خرطوم پيلان دارد » يكى از مزاياى اين خيال وسيع ، نيروى تمثيل است . تمثيل در ادبيات على « ع » چهرهى درخشان و زندهاى دارد . براى نمونه موقعيت همنشين سلطان را در نظر بگيريد : مردم به او رشك مىبرند و مقام وى را آرزو ميكنند ، در حاليكه او موقعيت خود را بهتر مىداند و از ترس
[ 29 ]
و بيم آن آگاه است . او هر چند ديگران را از مركوب خود مىترساند اما خودش نيز ترس آن دارد كه بواسطهى او كشته شود . اينكه به بينيد على « ع » چگونه اين معنى را مجسم ميكند : « همنشين سلطان مانند سوار بر شير است : مردم به مقام و مرتبهى او رشك مىبرند در حاليكه او به جايگاه خود داناتر است » .
به نمونهى ديگر گوش فرا دهيد : على « ع » دربارهى مردى كه براى زيان رساندن به دشمنش در كارى ميكوشيد كه به خودش زيان ميرسانيد ، ميگويد : « تو مانند كسى هستى كه به خود نيزه فرو ميكند تا سوار پشت سر خود را بكشد » و هم اكنون على « ع » شما را به اين شاهراه شگفتانگيز در زمينهى همنشينى با دروغگو رهبرى ميكند :
« از طرح دوستى با دروغگو پرهيز كن . زيرا او مانند سراب است : دور را براى تو نزديك و نزديك را دور ميگرداند » .
اما مسئلهى هنر كه قائل است هر زشتى در طبيعت بكمك اصول هنرى ، زيبا جلوه ميكند ، مسئلهاى است كه ريشهى آن را بايد در سخنان پسر ابو طالب آنجا كه مردگانى را توصيف ميكند جستجو كرد . راستى مرگ چقدر وحشتزا و چهرهاش زشت و بدنما است ، و سخن پسر ابو طالب دربارهى آن چقدر مهيج و تأثيرش زيبا است اين سخن از ناحيهى عاطفهى عميق على « ع » بهرهى فراوان و از خيال بارورش بهرهى بيشترى گرفته است ، از اين رهگذر سخن او بصورت يك تابلوى هنرى بىنظير جلوه ميكند . تنها تابلوهاى
[ 30 ]
شخصيتهاى هنرى اروپا ، ساعتى كه مرگ و وحشت را به رنگ ويژهاى در لباس شعر و آهنگ مجسم ميكنند ، مىتواند به اين تابلو شباهت داشته باشد .
على « ع » پس از آنكه مرگ را براى زندگان يادآورى ميكند و بستگى آنان را با مرگ اعلام ميدارد ، در ضمن سخنى كه رنگ تيره و آهنگ غمانگيزش غربت ناگوارى به آن بخشيده به آنان هشدار ميدهد كه بسراى وحشت نزديك شدهاند : « گويا هر يك از شما به منزل تنهائى خود از زمين رسيده است . شگفتا از خانهى تنهائى و سراى وحشت و جاى بيكسى و غربت » سپس آنان را به آنچه ناخودآگاه بسوى آن شتاب ميكنند تحريك ميكند و با جملاتى كوتاه و پىدرپى بسان صداى طبل ، آنان را با خبر كرده و ميگويد : « ساعتهاى روز چه با شتاب ميگذرد ، و روزهاى ماه چه زود سپرى ميشود ، و ماههاى سال چه با سرعت تمام ميگردد ، و سالهاى عمر چه با تندى ميگذرد » بار ديگر على « ع » صورتى اعجاب آميز و عقلانى در ميدان افكار آنان رها ميكند . اين صورت را عاطفهى عميقى شعلهور ساخته و خيال جهشدارى عناصر آن را مجسم ميكند و حركاتى پىدرپى بشكل چشمهاى گريان و صداى گريه و فغان و اعضاى نالان به آن ارزانى ميدارد و ميگويد : « به حقيقت ، روزها ميان شما و آنان بسيار مىگريند و بر شما زارى ميكنند » . على « ع » دوباره در عالم خيال و عاطفه فرو ميرود و اين تابلوى فنا ناپذير را در ضمن جملاتى زنده
[ 31 ]
ابتكار ميكند :
« بلكه آنان جا مىنوشيدهاند كه گويائيشان را به گنگى ، و شنوائيشان را به كرى ، و حركتشان را به سكون تبديل نموده است . اگر بىانديشه توصيف شوند گويا در اثر خواب گران بخاك افتادهاند همسايگانى هستند كه با هم انس نميگيرند و دوستانى كه بديدن يكديگر نميروند . نسبتهاى آشنائى ميانشان كهنه شده و اسباب برادرى از آنان قطع گرديده است ، از اين رو همگى با اينكه يكجا گرد آمدهاند ، تنها هستند و با اينكه دوست يكديگر بودند از هم دورند .
نه براى شب صبحى مىشناسند و نه براى روز شبى هر يك از شب و روزى كه در آن كوچ كردهاند براى آنان هميشگى است » .
آنگاه على « ع » به اين سخن وحشتزا زبان مىگشايد : « كسى را كه بر سر گورشان بيايد نمىشناسند ، و به كسى كه برايشان گريه كند اهميت نميدهند ، و به كسى كه آنان را بخواند پاسخ نمىگويند » . آيا شما تاكنون در تصوير مرگ ، وحشت قبر و توصيف مردگان ابتكارى چنين ديدهايد : « همسايگانى هستند كه با هم انس نمىگيرند و دوستانى كه بديدن يكديگر نميروند » ؟ آيا تا بحال اين صورت وحشتناك كه تنها على « ع » مىتواند آن را براى ابدى بودن مرگ ترسيم كند ، از نظر شما گذشته است : « هر يك از شب و روزى كه در آن كوچ كردهاند براى آنان هميشگى است » ؟ اين گونه تعبيرات شگفتآور در نهج البلاغه فراوان است .
[ 32 ]
در ادبيات امام اين هوش سرشار و خيال بارور ، مانند تركيب دو طبيعت ، با عاطفهى عميقى تركيب داشت . اين عاطفه به كمك تابش حيات ، هوش و خيال على « ع » را مىكشانيد . اينجا بود كه انديشهى وى تحرك ويژهاى بخود ميگرفت و خونهاى گرم لطيفى در رگهاى آن جارى ميشد . اين انديشه بهمان اندازه كه عقل را مورد خطاب قرار ميدهد ، احساسات را نيز تحريك ميكند ، چرا كه انديشهى مزبور از عقلى سرچشمه ميگيرد كه عاطفه با حرارت خاصى آن را مىكشاند .
در ميدان ادبيات يا هنرهاى ارزندهى ديگر اگر عاطفه ، اشتراك مؤثرى در توليد آثار انديشه يا خيال نداشته باشد آن اثر مورد پسند انسان قرار نميگيرد . اين بدان جهت است كه تركيب انسانى طبعا چيزى را مىپسندد كه محصول همين مركب باشد . اين اثر ادبى كامل ،
درست در نهج البلاغه مشهود است . شما اگر در نهج البلاغه سير كنيد خود را در ميان امواج خروشانى از گرمى احساسات خواهيد يافت .
راستى آيا قلب شما را مهر و محبت فرا نمىگيرد اگر به سخنان على « ع » از اين قبيل گوش فرا دهيد : « اگر كوهى مرا دوست داشته باشد درهم فرو خواهد ريخت » . « از دست دادن دوستان غربت است » .
« خدايا من بر انتقام قريش از تو كمك ميخواهم ، زيرا آنان خويشاوندى مرا قطع كرده و ظرفم را سرازير نمودند و گفتند : آگاه باش حق آن است كه آن را بگيرى و حق آن است كه آن را از تو باز گيرند ، پس با غصه و اندوه بساز يا با تأسف و دلتنگى بمير من ديدم ياور و پشتيبان
[ 33 ]
و حمايتگرى جز خاندان خود ندارم » .
و اينك سخن وى را كه هنگام دفن فاطمه ، پسر عمويش پيامبر را با آن خطاب ميكند ، بشنويد :
« اى پيامبر خدا ، از من و از دخترت كه در جوار تو فرود آمده بزودى به تو پيوست ، بر تو درود باد اى پيامبر خدا ، از برگزيدهى تو صبر من كم گرديد و طاقت و توانائيم از دست برفت ، جز آنكه براى من در فراق عظيم و مصيبت ناگوارت شكيبائى جا دارد » . در قسمت ديگرى از اين سخن چنين ميگويد : « اما اندوه من تمام نشدنى و شبم به بيدارى خواهد گذشت تا آنكه خداوند ، سرائى كه تو در آن اقامت كردهاى براى من برگزيند » و هم اكنون به اين رويداد توجه كنيد :
از نوف بكالى كه يكى از خطبههاى على « ع » را بازگو ميكند ،
نقل كردهاند كه گفت : امير المؤمنين اين خطبه را در كوفه براى ما ايراد كرد . او در اين حال بر بالاى سنگى كه آن را جعدة بن هبيره مخزومى براى حضرت نصب كرد ايستاده بود . جبهاى پشمين به تن داشت و بند شمشير و كفش پايش از برگ درخت خرما بود . او در ضمن سخنانش گفت :
« آگاه باشيد آنچه از دنيا روى آورده بود اينك پشت كرده ، و آنچه پشت كرده بود هم اكنون روى آورده است ، و بندگان نيكوكار خدا عازم كوچ كردن شدند و كمى دنياى بىبقا را به فراوانى آخرت
[ 34 ]
فنا ناپذير فروختند برادران ما كه خونهايشان در جنگ صفين ريخته شد چه زيانى بردند از اينكه امروز زنده نيستند تا غصهها بخود راه داده و آب تيره بياشامند ؟ راستى سوگند بخدا خدا را دريافتند ، خدا هم پاداششان را بطور كامل عطا كرد و آنان را بعد از خوف و ترس ، در سراى ايمنى جاى داد كجا هستند برادران من كه راه درست پيش گرفتند و بر حق و حقيقت در گذشتند ؟ كجا است عمار ؟ كجا است ابن تيهان ؟ كجا است ذوالشهادتين ؟ كجا هستند امثال اينان از برادرانشان كه با هم بر مرگ پيمان بستند ؟ » .
نوف ميگويد : در اين هنگام على « ع » با دست به ريش خود زد و گريهى بسيار كرد ضرار بن حمزه ضبائى ميگويد : گواهى ميدهم كه او را ( منظورش امام است ) در جائى كه عبادت ميكرد ديدم ، هنگامى كه شب پردههاى تاريكى را گسترده بود در محراب عبادت ايستاده و ريش خود را در دست گرفته و بخود مىپيچد و بسان محزون گريه ميكند و ميگويد :
« اى دنيا اى دنيا ، دور شو از من آيا خود را به من عرضه ميكنى يا خواهان من هستى ؟ زمان تو نزديك مباد ، چه دور است آرزوى تو ديگرى را بفريب ، من بتو نيازى ندارم ، ترا سه بار طلاق گفتهام كه در آن باز گشتى نيست . زندگى تو كوتاه و اهميت تو ناچيز و آرزوى تو پست است آه از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر و عظمت جايگاه ورود » .
[ 35 ]
عاطفهى گرمى كه على « ع » در زندگى آن را شناخته بود ،
در همه جاى نهج البلاغه با او همراه بود . او در همه حال ، چه در مواردى كه انگيزهى خشم و نارضايتى وجود داشت و چه در مواردى كه موجبات مهربانى و رضايت در ميان بود ، در همه حال از اين عاطفه برخوردار بود ، حتى وقتى ميديد پيروانش در جانبدارى از حقيقت ، از خود سستى نشان ميدهند در حاليكه ديگران با جان و اسلحه به باطل كمك ميكنند احساس رنج كرده و شكايت مىنمود و پيروان سست عنصر خود را توبيخ و سرزنش ميكرد و بسان رعد در رگبارهاى تند شبانه ، نيرومند و غران بود براى نمونه همين بس كه خطبه جهاد را بخوانيد و عواطف دردناك و هيجان انگيز را درك كنيد . همين عاطفه است كه با كمك از ضربان و جوشش حيات ، اين خطبه را مىكشاند . خطبه با اين كلمات شروع مىشود : « اى مردمى كه بدنهايتان جمع و خواستههايتان گوناگون است ، سخنان شما سنگهاى سخت را سست مىكند . . . » .
اگر ما بخواهيم براى اين عاطفه زنده كه به كارهاى امام حرارت مىبخشيد مثالهاى متعددى بياوريم ممكن است براى شما خسته كننده باشد . تنها همين بس كه اين عاطفه در اعمال و گفتار وى يك سنجش اساسى بشمار ميرفت . شما فقط اين كتاب را باز كنيد تا از رنگهاى گوناگون عاطفهى پسر ابو طالب ، آن مرد سرشار از عمق و نيرو آگاه شويد .
[ 36 ]