روش سخنورى على ( ع )
بيانى است كه اگر به ملامت زبان بگشايد ،
زبان تند بادها را تحت الشعاع قرار ميدهد و اگر فساد و فسادگران را تهديد كند ، كوههاى آتشفشان را توام با سر و صدا و روشنائىها از هم مىپاشد و اگر به انديشه فراخواند ريشهى درك و انديشه را در شما بوجود مىآورد و شما را به آنجا كه اراده دارد روانه ميكند و به راستى شما را به جهان هستى مىپيوندد صورت و معنى مانند آتش و حرارت ، و خورشيد و نور و هوا با هوا ، با يكديگر
[ 55 ]
متحد ميگردند . آنگاه شما در برابر آن مانند كسى هستيد كه در مقابل سيل خروشانى قرار گرفته يا با درياى مواج و طوفان شديدى روبرو شده است اما اگر از زيبائى وجود و جمال آفرينش براى شما سخن بگويد ، با ستارگان آسمان بر صفحهى دل شما مىنويسد بعضى الفاظ ، بسان برق درخشندگى دارند و مانند لبخند آسمان در شبهاى زمستانى لبخند ميزنند اين از نظر مواد ، اما از نظر اسلوب ، على « ع » داراى بيان سحرآميزى بود . راستى ادب را جز به اسلوب به چيز ديگرى نميتوان شناخت ،
بنابراين در ادب ، مبنى و اساس ، ملازم معنى است ، و صورت در هيچ چيز كمتر از ماده نيست ، هر چند شرايط ابراز هر هنرى اهميتش كمتر از شرايط ماده است بهرهى على « ع » از ذوق هنرى يا حس زيبائى ، به مرتبهاى است كه در ديگران كمتر يافت مىشود . على « ع » در ادبيات خود از اين ذوق به عنوان يك مقياس طبيعى دقيق استفاده ميكرد . سرشت ادبى او
[ 56 ]
نمونهاى از سرشت صاحبان موهبت و اصالت بود كه با يك نگاه كوتاه ، عميقانه درك ميكنند ، آنگاه باختيار زبانشان به آنچه در دلهايشان ميجوشد و به آن پى بردهاند باز مىشود . از اين رو ادبيات على « ع » بر اثر راستى امتياز خاصى يافته بود ، همانطور كه زندگانى وى بدين سبب بر زندگى ديگران برترى داشت . آرى راستى ، تنها مقياس هنر برتر و تنها ميزان اسلوب صحيح است .
به حقيقت بايد گفت : شرايط سخنورى كه توافق سخن با اوضاع و احوال است براى هيچ اديبى مانند على « ع » جمع نشده است . زيرا سخنان وى پس از قرآن ، بزرگترين نمونهى بلاغت است ،
سخنانى است كوتاه و آشكار اما نيرومند و جوشان . . . در اثر هم آهنگى الفاظ و معانى و اغراض ، بصورت كاملا رسائى درآمده است .
انعكاس آن در گوش آدمى شيرين ، و اثرش با تحريك احساسات توأم است ، بويژه هنگامى كه به منظور حمايت از بينوايان و ستمديدگان ،
دربارهى منافقان و حيلهگران و دنياپرستان سخن به ميان آيد . بنابراين روش على « ع » در سخنورى بسان عقل و انديشهاش ، روشن و مانند وجدانش صحيح و درست است ، پس شگفت نيست سخنان وى شاهراه سخنورى تلقى شود .
اسلوب على « ع » در اثر درستى بحدى رسيد كه حتى سخنان مسجع وى از مرحلهى تصنع و مشقت به بلندى گرائيد . اينجا بود كه سخنان مسجع او با وجود اينكه جملههائى جداجدا و موزون فراوانى
[ 57 ]
داشت ، اما دورترين چيز از تصنع و نزديكترين چيز به طبع سرشار بود .
هم اكنون اين سخن مسجع و حد سلامت طبع را ببينيد :
يعلم عجيج الوحوش فى الفلوات و معاصى العباد فى الخلوات ، و اختلاف النينان في البحار الغامرات ، و تلاطم الماء بالرياح العاصفات » يا به اين قسمت از يك خطبه توجه كنيد : « و كذالك السماء و الهواء ، و الرياح و الماء ، فانظر الى الشمس و القمر ، و النبات و الشجر و الماء و الحجر ، و اختلاف هذا الليل و النهار ، و تفجر هذه البحار ، و كثرة الجبال ، و طول هذه القلال ، و تفرق هذه اللغات ، و الالسن المختلفات . . . » و اينك شما را به اين قافيه كه با طبع سالمى همراه است توجه ميدهيم :
« ثم زينها بزينة الكواكب ، و ضياء الثواقب ، و اجرى فيها سراجا مستطيرا ، و قمرا منيرا ، في فلك دائر ، و سقف سائر . . . » .
اگر شما بخواهيد در اين جملههاى شگفتانگيز يك كلمهى قافيهدار به كلمهى بىقافيهاى تبديل كنيد خواهيد ديد چگونه فروغ آن خاموش و زيبائيش محو ميگردد ، و سليقه و اصالت و دقت خود را كه دليل و مقياس ادب است ، از دست ميدهد . بنابراين قافيه در سخنان على « ع » يك احتياج هنرى است كه طبع آميخته با صناعت ، اين احتياج را در خود احساس ميكند . طبع مزبور چنان با صناعت آميخته است
[ 58 ]
كه گويا هر دو از يك جا سرچشمه گرفتهاند . اينجاست كه چنين طبعى مىتواند نثر را بصورت شعرى موزون و آهنگدار كه معنى را به اشكال لفظى مربوط بخود مىپيوندد جلوه دهد .
در قافيهپردازى امام « ع » نمونههاى جالبى بچشم مىخورد كه آهنگ را بصورت زيبائى به آهنگ ديگر باز مىگرداند و تأثيرش بمرتبهاى است كه هيچ گوشى موزونتر از آن نشنيده و از نظر ترجيع زيباترين مرحله را واجد شده است . ما آنچه تا كنون از سخنان مسجع على « ع » نقل كردهايم ، براى مثال كافى است ، در عين حال به اين كلمات كه مورد پسند سليقه و شنوايى ميباشد گوش فرا دهيد : « انا يوم جديد ، و انا عليك شهيد ، فاعمل في خيرا ، و قل خيرا » .
اگر ميگوئيم اسلوب على « ع » داراى صراحت معنى و بيان رسا و سلامت ذوق است ، منظور اين است كه خوانندهى گرامى را به « زيبائىهاى نهج البلاغه » ارجاع دهيم تا ببيند سخنان على « ع » چگونه از چشمههاى عميق و ريشهدارى سرازير ميشود و با چه لباس هنرى و زيبائى دلپسندى به جنبش درآمده و جارى ميگردد .
اينك شما را به اين تعبيرات زيبا در سخنان على « ع » توجه ميدهيم : « آدمى زير زبان خويش پنهان است » . « بردبارى قبيلهاى است » . « آنكس كه چوب او نرم باشد شاخههايش فراوان است » . « هر ظرفى به آنچه در آن ميگذارند پر ميشود مگر ظرف دانش كه فراخ ميگردد » .
[ 59 ]
اگر كوهى مرا دوست داشته باشد درهم فرو خواهد ريخت .
به اين سخنان شگفت نيز توجه كنيد : « دانش ، ترا نگهبانى ميكند و تو نگهبان مال هستى . بسا انسانى كه بواسطه گفتار نيك ديگران دربارهى وى ، مورد آزمايش قرار ميگيرد . هرگاه دنيا به كسى روى آورد خوبىهاى ديگران را به او عاريت ميدهد ، و هرگاه به او پشت كند خوبىهاى خودش را هم از او سلب ميكند . بايد كار مردم در حق ، پيش تو يكسان باشد . كار نيك انجام دهيد و هيچ كار خوبى را كوچك مشماريد ، زيرا كوچك آن بزرگ ، و كم آن زياد است .
جمع كنندگان مال نابود شدند در حاليكه زنده هستند . هيچ ثروتمندى بهرهمند نشد مگر به آنچه فقير بسبب آن گرسنه گرديد » .
هم اكنون به اين تعبير كه به اوج زيبائى هنرى رسيده ، گوش فرا دهيد . على « ع » قدرت خود را بر تصرف شهر كوفه توصيف كرده و ميگويد : « آن نيست مگر كوفه كه آن را در تصرف خود ميگيرم و آن را گسترش ميدهم . . . » .
خواننده محترم ، اصالت انديشه و بيان را در اين سخنان ملاحظه كرديد . اين همان اصالتى است كه هميشه با اديب راستين همراه است و تا هنگامى كه شخصيت ادبى او باقى است ، اصالت مزبور از وى جدا نخواهد شد .
در مواردى كه عاطفهى گرم على « ع » تحريك و خيالش شعلهور ميشد و شكلهاى گرمى از تازههاى حيات كه با آنها در تماس بود
[ 60 ]
در خيال او نقش مىبست ، در چنين مواردى روش سخنورى على « ع » به اوج زيبائى ميرسيد . قلب او سرشار از بلاغت ميشد و بسان جريان دريا بر زبانش جارى ميگرديد .
اسلوب على « ع » در چنين مواردى امتياز خاصى داشت . زيرا على « ع » بمنظور توضيح و تأثير سخن ، جملات را در ضمن استعمال واژههاى مترادف تكرار مىكرد و كلمات فصيحى كه داراى انعكاس بود انتخاب مىنمود و گاهى اقسام گوناگون تعبيرات را به دنبال يكديگر قرار ميداد : از جملهى خبرى به استفهامى و از استفهام بتعجب و از تعجب بانكار انتقال مىيافت . موارد وقف در آن نيرومند و شفا بخش جانها بود . روح هنر و معنى بلاغت ، آشكارا در آن وجود داشت .
براى نمونه ، خطبهى معروف جهاد را براى شما نقل مىكنيم .
على « ع » اين خطبه را پس از آنكه سفيان بن عوف اسدى در عراق به شهر انبار يورش برد و فرماندار آن را كشت ، براى مردم ايراد كرد :
« اين برادر غامد است كه سواران وى به شهر انبار رسيده و حسان بن حسان بكرى را كشتهاند و سواران شما را از مرزهاى شهر دور كرده و مردان شايستهاى را از شما بخاك و خون كشيدهاند .
« به من خبر رسيده است كه يكى از آنان بر يك زن مسلمان و يك زن ذمى وارد ميشده و خلخال و النگو و گوشوارههاى او را ميكنده است . آنگاه لشگريان با غنيمت فراوانى بازگشتهاند در حاليكه به
[ 61 ]
هيچكدام زخمى نرسيده و خونى از آنان ريخته نشده است . راستى اگر مرد مسلمانى پس از اين حادثه در اثر اندوه بميرد نبايد او را سرزنش كرد بلكه به مرگ سزاوار است » .
« شگفتا به خدا قسم اجتماع آنان بر باطل و تفرقهى شما در حق ،
دل را مىميراند و غم و اندوه ببار مىآورد . واى بر شما ، شما آماج تير آنان قرار گرفتهايد : به شما يورش مىبرند و شما حمله نمىكنيد ، و با شما مىجنگند و شما نمىجنگيد ، و معصيت خدا را مىكنند و شما خشنود هستيد » قدرت امام « ع » را در اين جملات كوتاه ببينيد : على « ع » بمنظور تحريك احساسات شنوندگان خود ، آهسته آهسته پيش ميرود تا بالاخره به كمك آنان به آرزوى خود نايل ميگردد . او در اينجا راهى را كه توأم با بيان رسا و تأثير قوى است پيموده است . زيرا مردم را از تاخت و تاز سفيان بن عوف در شهر انبار ، آگاه ميكند و اين براى آنان يك ننگ و رسوائى محسوب ميشود ، آنگاه به آنان خبر ميدهد كه اين ستمگر ، فرماندار امير المؤمنين « ع » را كشته و تنها به اين اكتفا نكرده بلكه شمشير خود را در گلوى بسيارى از مردان و زنان غلاف كرده است .
على « ع » در قسمت دوم خطبه ، غيرت شنوندگان و قدرت و مردانگى هر عربى را در زمينه احترام زن ، مورد توجه قرار ميدهد . او ميداند بين اعراب كسانى هستند كه بخاطر حفظ شخصيت و احترام زن
[ 62 ]
از جان خود ميگذرند ، از اين رو آنان را سخت سرزنش ميكند كه چرا در برابر جنگجويانى كه به يك زن تجاوز كرده و بسلامت بازگشتهاند و به هيچيك زخمى نرسيده و خونى از آنان ريخته نشده ، ساكت نشستهاند .
آنگاه وحشت و حيرتى را كه در اثر اين كار عجيب در او بوجود آمده ابراز ميدارد ، زيرا دشمنان وى به باطل چنگ زده و از آن پشتيبانى ميكنند و تبهكارى را پيشه خود ساخته و به شهر انبار هجوم مىبرند ، در حاليكه پيروان او از حمايت حق دست برداشته و باعث ضعف و شكست آن ميگردند .
طبيعى است امام « ع » در چنين موردى خشمناك ميگردد و سخنان او كه حاكى از خشم درونيش ميباشد ، توأم با تندى و حرارت ،
در ضمن جملاتى مسجع و كوتاه بروز ميكند : واى بر شما ، شما آماج تير آنان قرار گرفتهايد به شما يورش مىبرند و شما حمله نمىكنيد و با شما مىجنگند و شما نمىجنگيد و معصيت خدا را مىكنند و شما خشنود هستيد » .
گاهى احساسات على « ع » تحريك ميشود و بصورت قطعاتى كه بعضى با بعض ديگر مزاحمت دارند در چهرهى اين جملات كوتاه و پىدرپى ، بروز ميكنند : « هرگز ناتوان نشدم ، و نترسيدم ، و خيانت نكردم و سستى ننمودم » گاهى هم اين احساسات از ناحيه يك درد درونى محرك گرم ميشود و جمعيتى را كه على « ع » خير خواه آنان
[ 63 ]
است ، در حاليكه خودشان بر اثر غفلت و سستى اراده خير خواه خود نيستند ، با اين جمله انقلابى و تؤام با خشم ، مورد خطاب قرار داده و مىگويد : « چه شده است شما را مىبينم بيداريد اما در خوابيد ، و حاضريد اما غائبيد ، و شنوا هستيد اما كر ميباشيد ، و سخن ميگوئيد اما لال هستيد . . . ؟ » در عهد جاهليت و اسلام بويژه در عصر پيامبر و خلفاى راشدين ،
گويندگان زيادى وجود داشتند و از آنجا كه به سخنرانيها نياز شديدى داشتند با روش سخنورى ، بصورتهاى گوناگون ادبى ، كاملا آشنا بودند . اما در عهد پيامبر ، همه معتقدند كه بزرگترين سخنور آن زمان ،
پيامبر اسلام ( ص ) بوده و در عصر خلفاى راشدين و بطور كلى در اعصار بعدى ، هيچكس در سخنورى بپايه على بن ابيطالب « ع » نرسيده است .
گفتار ساده و بيان نيرومند على « ع » كه از عناصر طبع و صناعت تشكيل ميشد ، از اركان شخصيت او به شمار ميرفت . گذشته از اين ، چنانكه ديديم ، خداوند وسايل كامل ديگرى كه از شرايط سخنورى محسوب مىشود براى او آماده كرده بود . زيرا خداوند بسبب فطرت سالم ، سليقه رفيع و بلاغت جذاب به او امتياز خاصى داده بود ،
همانطور كه بواسطهاى ذخاير علمى كه او را از همگنانش جدا مىساخت و همچنين بخاطر برهان استوار و نيروى اقناع و نبوغ
[ 64 ]
بيمانندش در بديهه گوئى ، او را بر ديگران برترى داده بود . علاوه بر اين ،
من راستى نامحدود او را كه در هر خطبه مؤثرى ضرورى ميباشد ، به اينها اضافه ميكنم . چنانكه تجربههاى تلخ فراوان وى را كه در زمينه اخلاق و طبايع مردم و صفات اجتماع و عوامل جنبشهاى اجتماعى براى عقل نيرومندش كشف ميشد نبايد فراموش كرد . گذشته از اينها آن اعتقاد محكم و تزلزل ناپذير ، و آن درد عميقى كه با محبت و پاكدلى و سلامت وجدان و عظمت هدف آميخته بود ، از امتيازات وى بشمار ميرفت .
راستى صرفنظر از على « ع » و عده محدود ديگرى ، مشكل است بتوانيم در ميان شخصيتهاى تاريخى كسى را كه جامع اين شرايط باشد و به عنوان سخنگوى نمونه معرفى شده باشد پيدا كنيم . كافى است شما اين شرايط را در نظر بگيريد آنگاه نظرى به گويندگان معروف شرق و غرب بيافكنيد تا بدانيد گفته ما صحيح است و هيچ گونه اغراقى در آن وجود ندارد .
پسر ابو طالب بالاى منبر ، خوددار و متين بود و به گفتار درست و به خويشتن كاملا اطمينان داشت . هوش او نيرومند و دركش بحدى سريع بود كه بر افكار مردم و خواستههاى جمعيت تسلط داشت . روح او چنان از حريت و انسانيت و فضيلت سرشار بود كه وقتى زبان سحر آميزش به آنچه در دل داشت گويا ميشد ، مردم بخوبى حس مىكردند كه على « ع » فضايل خواب رفته و احساسات خاموش آنان
[ 65 ]
را تحريك ميكند .
سخن سازى على « ع » را بايد اساس بلاغت عرب دانست .
ابو هلال عسكرى نويسنده كتاب « الصناعتين » ميگويد : تنها ايراد معانى مهم نيست ، بلكه زيبائى ، صفا و پاكى لفظ كه توأم با صحت تركيب و اسلوب باشد و از بار سنگين نظم و تأليف ، خالى باشد ، نيز شرط است .
بعضى از اين الفاظ بقدرى فصيح است كه گويا دامنهاى ارغوانى را با غرور و خودخواهى ميكشاند . برخى از آنها مانند سربازانى كه در زمين پهناورى يورش مىبرند ، غران و بعضى ديگر مانند شمشير ، دو لبه هستند . برخى ديگر مانند نقاب ضخيم ، روى بعضى احساسات قرار ميگيرند تا تندى آن را پوشانده و از شدتش بكاهند . بعضى ديگر مانند لبخند آسمان در شبهاى زمستانى ، لبخند ميزنند . بعضى چون تازيانه كار ميكنند و برخى مانند چشمه زلال جارى ميگردند .
تمام اينها با مفردات و تعبيراتى كه در خطبههاى على « ع » است تطبيق ميكند . گذشته از اين ، خطبه از نظر نويسنده كتاب « الصناعتين » در صورتى زيباست كه به اين صفات لفظى نقش پذيرد ، پس آيا مانند خطبههاى پسر ابو طالب كه هيجان صفات لفظى را به هيجان و نيرو و عظمت معنى ضميمه ميكند چگونه است ؟ » اينك به قسمتى كوتاه از مطالبى كه در جلد سوم كتابم : « امام
[ 66 ]
على « ع » ، نداى عدالت انسانى » در زمينه بيان امام بويژه در خطبههايش ، نوشتهام توجه كنيد :
نهج البلاغه از انديشه و خيال و عاطفه نشانههائى دارد . تا هنگامى كه انسان باقى است و از خيال و عاطفه و انديشه برخوردار است اين نشانهها نيز با ذوق هنرى بلندى ، بستگى خواهد داشت . نهج البلاغه با نشانههاى خود ارتباط خاصى دارد و با درك بلند و دورى كه توأم با حرارت واقع و علاقه به شناخت ماوراى اين حقيقت است جارى ميگردد . مجموعهاى است كه ميان زيبائى موضوع و زيبائى بيان جمع ميكند تا تعبير و مفهوم و به عبارت ديگر صورت و معنى مانند آتش و حرارت ، و خورشيد و نور ، و هوا با هوا ، با يكديگر متحد گردند . آنگاه شما در برابر آن مانند كسى هستيد كه در مقابل سيل خروشانى قرار گرفته يا با درياى مواج و طوفان شديدى روبرو شده است ، يا مانند كسى هستيد كه در برابر يك پديده طبيعى قرار گرفته است پديدهاى كه بر اساس وحدت استوار است و هيچگونه پراكندگى در عناصر آن ايجاد نميكند مگر آنكه وجود عناصر را محو كند و آن را بسوى نيستى سوق دهد بيانى است كه اگر به ملامت زبان بگشايد ، زبان تندبادها را تحت الشعاع قرار ميدهد و اگر فساد و فسادگران را تهديد كند كوههاى آتشفشان را توأم با سروصدا و روشنائيها از هم مىپاشد ، و اگر به سخن باز شود ، عقلها و احساسات را مخاطب قرار داده و
[ 67 ]
هر درى را به روى هر برهانى غير از برهان خود ميبندد و اگر بانديشه فراخواند ريشه درك و انديشه را در شما به وجود مىآورد و شما را به آنجا كه اراده دارد روانه ميكند و براستى شما را به جهان هستى مىپيوندد و تمام نيروها را در شما بمنظور اكتشاف ، يكى ميسازد . بيان مزبور اگر شما را محترم بشمارد ، به مهر پدر و منطق پدرى پى مىبريد و وفاى راستين انسانى و حرارت محبت بىپايان را درك خواهيد كرد اما اگر از زيبائى وجود و جمال آفرينش و كمالات هستى ، براى شما سخن بگويد ، با ستارگان آسمان بر صفحه دل شما مىنويسد بيانى است كه از بلاغت و تنزيل بهره فراوانى گرفته است . بيانى است كه با اسباب بيان عرب ، در گذشته و آينده بستگى دارد . حتى بعضى درباره سخنان وى گفتهاند : آن فروتر از كلام خدا و فراتر از كلام مخلوق است تمام خطبههاى على « ع » بوسيله برهانهاى ذاتى آبيارى ميشود ،
تا آنجا كه گويا معانى و تعبيرات خطبهها ، پديدههاى زمان او و عين افكار و خيالاتش ميباشد پديدههائى كه مانند شعلهى آتش كوره در زير باد شمال در قلبش شعله مىكشد . گاه با يك درك سرشار و بيان بىاندازه زيبا ، بدون مقدمه ايراد سخن ميكند .
آرى ، سخنان بديهى على « ع » چنين بود . اين سخنان از نظر درستى ، عمق انديشه و هنرى بودن تعبير ، از نيرومندترين سخنان
[ 68 ]
بديهى بشمار ميرفت ، تا آنجا كه كلماتى كه از دو لب او صادر ميشد ،
بعنوان يك مثل متداول تلقى ميگرديد .
يكى از سخنان زيباى بديهى او سخنى است كه آن را به مردى كه حضرت را به زبان مىستود اما در واقع وى را متهم مىدانست ، گفته است : « من از آنچه تو با زبان ميگوئى فروتر و از آنچه در دل دارى فراترم » .
هنگامى كه تصميم گرفته بود براى موضوع مهمى كه پيروانش در آن ترديد داشتند و از او پشتيبانى نكردند ، به تنهائى قيام كند ، عدهاى از پيروانش نزد وى آمدند و درباره دشمن به حضرت عرضه داشتند : يا امير المؤمنين ، ما ترا از شر آنان مصون ميداريم . على « ع » فورا در پاسخ گفت : « شما مرا از شر خود حفظ نمىكنيد ، چگونه از شر ديگران حفظ مىكنيد ؟ اگر مردم پيش از من ، از ستم حكمرانانشان شكايت مىكردند ، امروز من از ظلم رعيت خود شكايت دارم . گويا من پيرو ، و آنان پيشوا هستند » .
روزى كه پيروان معاويه ، محمد بن ابى بكر را كشتند و خبر كشته شدنش به امام رسيد ، فرمود : « همانا اندوه ما بر او به اندازه شادى آنان براى او است ، ولى آنان دشمنى كم كردند و ما دوستى از دست داديم » .
از وى پرسيدند : كدام يك از دادگرى يا بخشش برتر است ؟
فرمود : « عدالت ، چيزها را بجاى خود مىگذارد و بخشش ، آن را از جاى خود بيرون مىكند . دادگرى ، نگهدارنده همگان است و
[ 69 ]
بخشش ، عطائى خصوصى است . بنابر اين عدالت ، شريفتر و برتر مىباشد » .
در وصف مؤمن بطور بديهى فرمود :
« مؤمن ، شاديش در چهره و اندوهش در دل است . سينهاش از هر چيزى گشادهتر و نفسش از هر چيزى خوارتر است . برترى و بزرگوارى را خوش نمىدارد و از خودنمايى بدش مىآيد . اندوه وى دراز و نگرانيش دور است . خاموشيش زياد است . وقتش مشغول است .
سپاسگزار و شكيبا است . طبيعتش نرم و خوى او هموار است » .
روزى نادان خيره سرى از او مشكلى پرسيد . حضرت بيدرنگ در پاسخ گفت : « بمنظور فهميدن و آموختن بپرس ، و از روى خيرهسرى چيزى سؤال مكن ، زيرا نادانى كه فراگيرنده دانش است به دانشمند شباهت دارد ، و دانشمندى كه در بيراهه قدم نهد به نادان خيره سر مىماند » خلاصه على « ع » اديب بزرگى بود كه بر اساس تماس با حيات و كشش اسلوب سخنورى ، پرورش يافته بود . ازين رو از اصالتى كه در شخصيت اديب ضرورى است و همچنين از فرهنگ ويژهاى كه موجب رشد شخصيت و تمركز اصالت است برخوردار بود .
اما درباره زبان ، يعنى زبان محبوب عربى ، « مرشلوس » در جلد اول كتابش « سفرى به شرق » سخنى زيبا دارد . ميگويد : « در ميان زبانها ، زبان عربى غنىترين و فصيحترين زبانها است و تأثيرش از همه
[ 70 ]
بيشتر و زيباتر است . با تركيب افعال خود ، پرواز انديشه را دنبال ميكند و آن را بدقت ترسيم مىنمايد و با نغمههاى صوتى خود ، از نعره حيوانات ، شرشر آبهاى فرارى ، صداى بادها و غرش رعد تقليد ميكند » .
اصول و فروع اين زبان ، و زيبائى رنگها و سحر آميز بودن بيان آن و بطور كلى تمام خصوصياتى كه مرشلوس به برخى از آنها اشاره كرده ، همه بطور كامل در ادبيات على « ع » مشهود است آرى آن ادبى بود در خدمت انسان و تمدن
[ 71 ]