گفت پدر جان ! « او لسنا علی الحق » ؟ مگر نه اينست كه ما بر حقيم ؟چرا فرزند عزيزم . وقتی مطلب از اين قرار است ، ما به سوی هر سرنوشتیكه میرويم ، برويم . به سوی سرنوشت مرگ يا حيات ، تفاوتی نمیكند .اساس اينست كه ما روی جاده حق قدم میزنيم يا نمیزنيم ؟ اباعبدالله عليهالسلام به وجد آمد ، مسرور شد و شگفت . اين امر را انسان از اين دعايشمیفهمد كه فرمود : من قادر نيستم پاداشی را كه شايسته پسری چون تو باشد ،بدهم . از خدا میخواهم : خدايا ! تو آن پاداشی را كه شايسته اين فرزنداست ، به جای من بده « جزاك الله عنی خير الجزاء » . به چنين فرزندی ، چقدر پدر میخواهد در موقع مناسبی خدمتی بكند ، پاداشیبدهد ؟ حالا در نظر بياوريد بعد از ظهر عاشورا است . همين جوان در جلویهمين پدر رفته است به ميدان و شهامتها و شجاعتها كرده است ، مردهاافكنده است ، ضربتها زده و ضربتها خورده است . در حالی كه دهانش خشكو زبانش مثل چوب خشك شده است ، از ميدان بر میگردد . در چنين شرايطی پاورقی : > صافات ، آيه 102 ) پدر ! همينكه اين مطلب از ناحيه خدا رسيده و وحیو امر خداست ، كافی است ، ديگر سؤال ندارد . وقتی ابراهيم میخواهد سر اسماعيل را ببرد . چنين به او وحی میشود فلما اسلما و تله للجبين وناديناه ان يا ابراهيم قد صدقت الرؤيا » ( سوره صافات ، آيه 104 )ابراهيم ! ما نمیخواستيم كه سر فرزندت را ببری . هدف ما آن نبود . درآن كار فايدهای نبود . هدف اين بود كه معلوم شود شما پدر و پسر در مقابلامر خدا چقدر تسليم هستيد ؟ تا كجا حاضريد امر خدا را اطاعت كنيد ؟ اينتسليم و اطاعت را هر دو نشان داديد : پدر تا سر حد قربانی دادن ، و پسرتا سر حد قربانی شدن . ما بيشتر از اين نمیخواستيم ، سر فرزندت را نبر . |