میكنم ، حالا چه میكنيد ؟ امام فرمود من میروم . تو چه میكنی ؟ حالا ببينم. عبدالله بن زبير شبانه از بيراهه به مكه فرار كرد و در آنجا متحصن شد .امام عليه السلام رفت ، عدهای از جوانان بنیهاشم را هم با خود برد و گفتشما بيرون بايستيد ، اگر فرياد من بلند شد ، بر يزيد تو ، ولی تا صدای منبلند نشده داخل نشويد . مروان حكم ، اين اموی پليد معروف كه زمانی حاكممدينه بود آنجا حضور داشت ( 1 ) . حاكم نامه علنی را به اطلاع امام رساند. امام فرمود : چه میخواهيد ؟ حاكم شروع كرد با چرب زبانی صحبت كردن .گفت مردم با يزيد بيعت كردهاند ، معاويه نظرش چنين بوده است ، مصلحتاسلام چنين ايجاب میكند . . . خواهش میكنم شما هم بيعت بفرمائيد ،مصلحت اسلام در اين است . بعد هر طور كه شما امر كنيد اطاعت خواهد شد .تمام نقائصی كه وجود دارد مرتفع میشود . امام فرمود : شما برای چه از منبيعت میخواهيد ؟ برای مردم میخواهيد . يعنی برای خدا كه نمیخواهيد . ازاين جهت كه آيا خلافت شرعی است يا غير شرعی ، و من بيعت كنم تا شرعیباشد كه نيست . بيعت میخواهيد كه مردم ديگر بيعت كنند . گفت بله .فرمود پس بيعت من در اين اتاق خلوت كه ما سه نفر بيشتر نيستيم برایشما چه فايدهای د ارد ؟ حاكم گفت راست میگويد باشد برای بعد . امامفرمود من بايد بروم . حاكم پاورقی : 1 - اين مرد مدت زيادی حاكم مدينه بوده است و اتفاقا در مدينه بسيارآبادی كرده . چشمهای در مدينه است كه هنوز هم آب آن جاری است و مروانحكم آن را جاری كرده است . |