صدايش را میشنيدند . میخواست به اين وسيله به آنها اطمينان بدهد .وقتی كه بر میگشت ، به آن مركز كه میرسيد ، با صدای بلند ( من نمیدانماينكه میگويم صدای بلند ، آن زبان خشك چگونه در دهان میگرديده ) با هرمقدار كه نيرو داشت فرياد میكرد : « لا حول و لا قوه الا بالله العلیالعظيم » خدايا ! حسين هر چه نيروی روحی و جسمی دارد ، از توست . اهلبيت خوشحال میشدند كه آقا زنده است . مدتی استراحت میكرد ، آسايشپيدا میكرد . لشكر باز برمیگشتند ، حلقه را تنگ میكردند ، تيراندازیمیكردند ، سنگ میپراندند . باز نوبت ديگر آقا حمله میكرد . اين كر و فرادامه داشت . شنيدهايد كه عمر سعد در روز عاشورا جنگ را چگونه شروع كرد و بازشنيدهايد كه اباعبدالله اجازه نداد كه جنگ از سوی خود و اصحابش شروعبشود . اين سنتی است كه در جنگهايی كه با يك فرقه به ظاهر مسلم صورتمیگرفت ، رعايت میشد . علی عليه السلام هم رعايت میكرد . میگفت منهرگز ابتدا به جنگ نمیكنم . آنها كه جنگ را شروع كردند ، بعد ما میزنيم. آقا ابتدای به جنگ نكرد . عمر سعد برای جلب رضايت عبيدالله زياد ،جنگ را به اين شكل شروع كرد كه تير و كمانی خواست . پدر او معروف استكه در صدر اسلام ، تيرانداز خيلی ماهری بوده است و شايد خودش همتيرانداز بوده است . تيری را به كمان كرد و پرتاب كرد به طرف خيام حرمحسينی . بعد فرياد |