علی عليه السلام رسيد . اميرالمؤمنين با كرامت و توجه به سختيها زمامداریرا قبول كرد . وقتی عثمان كشته شد اين كشته شدن منشأ فتنهها و آشوبهایديگری شد ، افراد ماجراجو و منفعت طلب كه دنبال فرصت و بهانه میگشتند، خون عثمان را بهانه فتنه انگيزی قرار دادند ، و از طرف ديگر عامه مردمجز علی عليه السلام كسی را نمیخواستند و حتی در زندگی عثمان عدهای میگفتندعلی بايد زمام امور را به دست بگيرد . روی همين جهت عثمان از حضرتخواهش كرد كه مدتی مدينه را ترك كند و در خارج مدينه در " ينبع " بسرببرد كه مردم او را نبينند و او را فراموش كنند . حضرت قبول كرد . بعددو مرتبه خود عثمان حضرت را احضار كرد ، چون ديد يگانه كسی كه میتواندمردم را نصيحت كند و بين او و مردم سفير باشد و مردم به او اعتماد دارندآن حضرت است . باز هم حضرت قبول كرد و آمد ، مكرر اعتراضات وخواستههای مردم را به عثمان میگفت و جواب میگرفت و مكرر پيشنهادهایخير خواهانهای به عثمان كرد كه اگر قبول میكرد كشته نمیشد ، ابتدا قبولمیكرد و بعد اطرافيان فاسدش رأيش را میزدند ، تنها " نائله " زنعثمان بود كه به او میگفت حرف كسی غير از علی بن ابيطالب را قبول نكن، ولی مروان حكم و ديگران كه دور عثمان را گرفته بودند بر افكار او تسلطداشتند و نمیگذاشتند پيشنهاد اميرالمؤمنين عليه السلام را بپذيرد . بارديگر عثمان ديد مردم كه علی را میبينند زمزمه زمامداری آن حضرت رامیكنند . باز هم به وسيله عبدالله بن عباس برای آن حضرت پيغام فرستاد وخواهش كرد كه از مدينه خارج شود ، اين بود كه حضرت با عبدالله بن عباساز اين روش عثمان كه يك روز میگويد از مدينه خارج شو و يك روز |