ايجاد كنيم . اين سؤال مطرح ميشود كه با چه وسيله ميتوان مملوكيت انسان نسبت بهاشياء را از بين برد ؟ پاسخ اينست كه از راه بنده كردن انسان به حقيقتیكه جزء فطرت اوست ، به حقيقتی كه پديد آورنده اوست و انسان به او عشقذاتی دارد . بندگی خدا در عين اينكه بندگی است ، وابستگی نيست زيرا وابستگی بهيك امر محدود است كه انسان را محدود و كوچك میكند ، وابستگی به يكامر نامحدود و تكيه به آن ، در عين وارستگی و عدم محدوديت است حافظمیگويد :
خلاص حافظ از آن زلف تاب دار مباد |
كه بستگان كمند تو رستگارانند |
آنها كه با ادبيات عرفانی ما آشنا هستند ، ميدانند كه در ادبياتعرفانی ، معنويت را در رهائی انسان از مملوكيت نسبت به اشياء ميدانندنه در رهائی اشياء از مملوكيت نسبت به انسان ( 1 ) . حافظ میگويد :
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود |
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است |
مگر تعلق خاطر به ماه رخساری |
كه خاطر از همه عالم به مهر او شاد است |
انسان را بايد آزاد كرد و اينكار بايد با آزادی از درون آغاز گردد درعين حال در روابط بيرونی هم نبايد اينگونه نظر داد كه اين روابط به هرشكل و صورتی كه باشند در درون اثر نمیبخشند ( 2 ) .
پاورقی : 1 - يابن آدم خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك لاجلی » اشياء برای انسان است و انسان برای خدا . 2 - البته ممكن است برای افراد بسيار نادری ، بيرون به هر وضعی كهباشد در درون آنها اثری بجا نگذارد ، اما اين قاعده كليت ندارد .