در مثنوی آمده از اين قرار است : میدانيم كه در قديم مهمانخانه ها و هتلو از اين قبيل اماكن نبوده و اگر كسی وارد محلی میشد و دوست و آشنايینداشت ، معمولا بمسجد ميرفت و در آنجا مسكن ميگزيد مسجد مهمان كش ازاين جهت معروف شده بود كه هر كسی شب آنجا میخوابيد صبح ، جنازه اش رابيرون مياوردند و كسی هم نمیدانست علت چيست روزی شخص غريبی به اينشهر آمد و چون جائی نداشت ، رفت كه در مسجد بخوابد مردم نصيحتش كردندكه : به اين مسجد نرو ، هر كس كه شب در اين مسجد میخوابد ، زندهنميماند مرد غريب كه آدم شجاع و دليری بود ، گفت من از زندگی بيزارم واز مرگ هم نمیترسم و میروم ، ببينم چه میشود به هر حال مرد شب را درمسجد ميخوابد ، نيمه های شب صداهای هولناك و مهيبی از اطراف مسجد بلندشد ، صداهای مهيبی كه زهره هر شير را میتركاند مرد با شنيدن صدا از جابلند شد و فرياد كشيد : هر كه هستی بيا جلو ، من از مرگ نمیترسم ، من ازاين زندگی بيزارم ، بيا هر كاری دلت ميخواهد بكن با فرياد مرد ، ناگهانصدای سهمناكی بلند شد و ديوارهای مسجد فرو ريخت و گنجهای مسجد پديدار شدسيد جمال در پايان مقدمه خود مينويسد : بريتانيای كبير چنين پرستشگاه بزرگی است كه گمراهان چون از تاريكیسياسی بترسند بدرون آن پناه میبرند و آنگاه اوهام هراس انگيز ايشان رااز پای در مياورد میترسم روزی مردی كه از زندگی نوميد شده ، ولی همتاستوار دارد بدرون اين پرستشگاه برود و يكباره در آن فرياد نوميدی برآورد، پس ديوارها بشكافد و طلسم اعظم بشكند ( 1 ) . خود سيد جمال چنين كاری كرد در زمانی كه فكر مبارزه با پاورقی : 1 - عروش الوثقی ، صفحات 223 - . 224 |