میخوانيم وقتی مجاهدان صدر اسلام در قادسيه با لشكر رستم فرخزاد فرماندهسپاه ايران روبرو ميشوند رستم در شب اول زهرش بن عبدالله سر كرده سپاهاسلام را بنزد خود ميطلبد و به او پيشنهاد صلح میكند ، باين صورت كه پولیبگيرند و برگردند سرجای خود اين داستان را ما در كتاب داستان راستان نقلكرده ايم ( 1 ) و در اينجا قسمتی از آنرا كه به بحث مربوط میشود ذكرمیكنيم . رستم با غرور و بلند پروازی - كه مخصوص خود او بود - گفت : شماهمسايه ما بوديد ، ما بشما نيكی میكرديم شما از انعام ما بهرهمند میشديدو گاهی كه خطری شما را تهديد میكرد ما از شما حمايت و شما را حفظمیكرديم تاريخ گواه اين مطلب است سخن رستم كه به اينجا رسيد زهره گفت: همه اينها كه گفتی صحيح است ، اما تو بايد اين واقعيت را درك كنی كهامروز غير از ديروز است ما ديگر آن مردمی نيستيم كه طالب دنيا وماديات باشيم ، ما از هدفهای دنيائی گذشته ايم ، هدفهای آخرتی داريم ...بعد رستم از زهره میخواهد كه در اطراف هدفها و دين خودشان توضيحاتیباو بدهد و زهره در جواب میگويد : اساس و پايه و ركن آن ( دين ) دو چيز است ، شهادت به يگانگی خدا وشهادت به رسالت محمد و اينكه آنچه او گفته است از جانب خداست رستممیگويد اينكه عيب ندارد ديگر چه ؟ ديگر آزاد ساختن بندگان خدا ، ازبندگی انسانهائی مانند خود ( 2 ) و ديگر اينكه مردم همه از يك پدر ومادر زاده شدهاند ، همه فرزندان آدم و حوا هستند ، بنابراين همه برادر وخواهر يك ديگرند . . . ( 3 ) سپس زهره ساير اهداف را تشريح میكند غرضم از ذكر پاورقی : 1 - داستان راستان ، جلد دوم ، داستان 108 ، صفحه 132 2 - و اخراج العباد من عبادش العباد الی عبادش الله » 3 - الناس بنوا آدم و حوا اخوش لاب و ام » |